یادداشت سردبیر
زبان مجموعهاي است از علائم وصفي كه براي انتقال مفاهيم ذهني به كار ميرود، يعني در حقيقت ابزار انديشه است پس اگر دو نفر يك زبان مشترك ندانند از تفهيم و تفاهم عاجز خواهند بود. گويندهاي كه نتواند مطلبي را درست بيان كند يا نويسندهاي كه در نوشتن صحيح مفهومي ناتوان باشد، به طور طبیعی امكان فهم مطلب را از شنونده يا خواننده ميگيرد. به عبارت ديگر زبان، مهمترين عامل براي بيان انديشه و صورت ظاهري آن نيز هست، اگر كسي زباني را به طور صحيح نداند يا در كاربرد آن، دقت لازم را نداشته باشد، از فعاليتهاي عالي ذهن مانند تفكر و تجريد و قياس و تعميم و استنتاج محروم خواهد ماند و اين مطلب را روانشناسي زبان تأييد كرده است، در نتيجه چنين شخصي نميتواند صاحب فكری منظم و منطقي باشد و به شکل درست رابطهاش با مخاطبان خود مختل خواهد شد.
يكي از بديهيترين مسايلي كه در روانشناسي اجتماعي، مورد تحليل و تفسير قرار گرفته است، مسئلهی «ارتباطات» و «زبان» براي پيوند، تفاهم و همزيستي است كه در نهايت نشان ميدهد «خشم» نشانهی عدم ارتباط و «نزاع» علامت گم كردن كلمات مؤثر و لازم براي بيان خواست خويشتن دو طرف ادعاست. ما در حول همين مبحث است كه درمييابيم زماني «تفاهم» از آن مفهوم عملي خود فاصله ميگيرد كه ابزار ارتباط دچار نقص كلي، زدايش و زنش ميشود.
ارتباط متقابل تنها از طريق پلي به معني «وصل» ميرسد كه از كلمه و زبان رسا استواری يافته باشد، اگر «كلمه» مفقود و بياثر شد، «ارتباط» قطع خواهد شد. قطع ارتباط برابر با ظهور سوءظن سپس مرگ تفاهم است، «سوءتفاهم»، خود نتيجهی «ناتواني» در بهكارگيري «كلمه» و در نهايت سودجويي از «زبان» است كه اين ناتواني در برقراري تفاهم اصولي، چيزي جز خشم و نزاع را در پي ندارد. (گم كردن كلمه و استفاده نکردن از زبان، برابر با بروز خصايل حيواني در انسان به وقت دفاع يا تهاجم است.) اما انسان توانا و هوشمند كه قادر به انتقال خواست خود از طريق كلمه و زبان است، همواره در «آرامش»، «خونسردي» و «صلح» به مقصد مورد نظر خود ميرسد. آنجا كه دشنام، چنگال، دندان، چماق، تفنگ و يا هر اسلحهی ديگري به ابزار بيان بدل ميشود، دقيقاً مرگ شعور كلمه و ادراك زبان نمودار ميشود. بنابراین شاهديم كه انسان توانا و بافرهنگ تا امروز بيش از نيمي از حيات و تاريخ خود را تنها با بهكارگيري «زبان»، «كلمه» و «تفسير توان ارتباطات» با صلح طي كرده است.
تفاهم شرق و غرب، از اين ديدگاه، و جدا از مسايل بسیار و روشن سياسي كه بر همه آشكار است، نتيجهی فهميدن زبان دروني يكديگر است. تمايل به حذف سلاحهاي مخوف و مخرب و در نهايت حذف مرزها و حصارهاي جغرافيايي، دليل آشكار يگانگي همين «كلمه» و فهميدن بافت زبان بيمرز و مشترك انساني است. جالب است بدانيم كه مفهوم «فرهنگ»، چيزي جز آموختن آداب و رسوم زندگاني فرد براي صلاحيت همزيستي و همراهي با ديگران نيست و شامل مفهوم جامعي است كه نظير آن را در معني كلمه «رفتار» فارسي يا «اخلاق» عربي درمييابيم.
«كلمات» همواره در وقف «زبان» به سر ميبرند، زباني كه گرهگشاي بزرگترين و ترسناکترين بنبستهاي فردي، اجتماعي، سياسي، رواني و تاريخي است. زبان و كلمه، حاكمان، سلاطين و فرمانروايان بلامنازع، توانا و مطلق قلمرو روح و روان آدمياند. انسان شنونده، تنها از طريق شنيدن كلمات و زبان است كه دچار دگرگونيها در حالات گوناگون رواني ميشود، يعني در حقيقت كلمات و زبان، تقدير پنهاني آدمياند. مثالي ميزنم، خبر ميرسد كه مسافري عزيز «در جاده تصادف كرده است!» يك جمله خبري كوتاه و مؤكد كه برابر با زير و رو شدن كل روان و آرامش آدميست امّا جمله تمام نشده است. غوغاي فكر و آشوب عاطفه و راه و بيراه كردن تعقل، كه چه بايد كرد؟ جمله ادامه مييابد: «...و درگذشته!» جمله تمام ميشود، گويي جهان تمام شده است. گاه يك جمله و يك كلمه يعني تقدير جهان و سرنوشت يك حيات اميدوار! اما با همين جمله نگاه و تلقي فلسفي ما از هستي نسبت به لحظه پيشتر چنان دچار تغيير و تحول ميشود كه با يك رشتهکوه اميد و آرزو و هدف و برنامه، تنها با خود زمزمه ميكنيم: «آدمي، دميست! پس زندگي يعني چه؟!» و رژهی خاطرات و يادهاي آن عزيز از تاريكخانه ضمير ناخودآگاه به سوي جزيرهی ادراك و پيشاني عقل ما شروع ميشود. در همين دم «بديهاي احتمالي» را به گور ميسپريم و تنها «يقين نيكيها»ي از دست رفته را به ياد ميآوريم و از مرورشان به نوعي، تخليهی اندوه را از كالبد اختري خويش آغاز ميكنيم. اينجاست كه «پشيماني بيخويشتني» در ما به اوج ميرسد. در ما...! همين «ما» كه تا لحظهاي پيشتر، شايد نسبت به آن عزيز، در مواردي دچار حسادت اجباري و مسابقهی موذيانه زندگي ميشديم، اكنون آرزو ميكنيم كه اي كاش زنده بود، زنده ميماند و اين همه تلاطم انديشه، دگرگوني لنگرگاهها و آشفتگي روان، تنها توسط چند «كلمه» و به وسيلهی همجوشي ابزاري كه در وقف «زبان» به سر ميبرند، در ما به وجود آمده است. پس بيجهت نيست كه در سرآغاز زيباترين شعر بشري ميخوانيم كه: «اول كلمه بود و كلمه نزد خدا بود...»
حال با شنيدن چند حرف همسايه كه كلمات را تشكيل دادهاند و چند كلمه كه جملهاي را... در گرداب اندوه غوطه ميخوريم كه يك باره تلفن به صدا درميآيد، گوشي را با تأني و تيرگي دلواپسي برميداريم. راوي دوم از بيمارستان ميگويد: «زنده است!» فقط يك دو كلمه؟! اندوه رسوب ميكند و شادماني ناباورانه از اعماق اقيانوس روان فوران ميزند، فرياد ميكشي: «زنده ماند؟» راوي فقط يك كلمه ميگويد: «بله!» و كافي است. ميبينيد كه باز «كلمه» و «زبان» آن نقش اسيدي خود را بر حرير روان و ذهن آدمي چگونه ايفا ميكند. تمام! شادماني و اندوه، آب و روغني كه تنها توسط عنصر «كلمه» جابهجا ميشوند.
«كلمه» و «زبان» زيباترين و همزمان (و متأسفانه) مخربترين عوامل رواني و اجتماعي محسوب ميشوند. به راستي اگر «كلمه» و «زبان» نبود، انسان نميتوانست بدون «شعر» و ابراز «عشق» به آن سعادت نسبي بينديشد!
«كلمه» و «زبان» حتي وسيلهی ارتباط انسان با خداي خويش بدل ميشوند (نماز) امّا همين زبان و كلمه در جايي ديگر صاحب نيرويي ويرانگر و حيرتآور ميشوند. بمب هيروشيما تنها با يك «كلمه» منفجر شد: «شروع!» و اگر هيتلر و موسوليني قادر به ابراز كلمهاي نبودند، آيا جنگ دوم جهاني به وقوع ميپيوست؟! آيا تاكنون رهبري (چه انسان و چه اهريمن) سراغ داريد كه لال بوده باشد؟! كلمات رهبرند! كلمات و زبان! پلي كه ميتواند به بهشت ختم شود، يا به دوزخ! به راستي زبان چيست؟! آيا تحولات از همه سوي بشر امروز، ريشه در بهكارگيري دستهاي او (به زعم جامعهی كاوان رفتارشناس) دارد يا قدرت ارتباطش از طريق زبان؟
هر چند كه استفاده از دستها در راه كاركرد اشياء و استفاده از سر انگشتان (به ويژه شصتها)، بازتاب نخستين واكنشهاي عقلي بشر محسوب ميشود امّا نه كشف استفاده از دستها و نه كشف آتش كه خلق زبان، نخستين حركت عملي و هوشمندانه بشر محسوب ميشود. آدمي نخستين و آخرين موجودي است كه سرانجام توانست و ميتواند بغرنجترين انديشهها و نازكترين عواطف پنهان خود را در جهت «اصوات» و سپس به وسيله «كلمه» در جنبهاي كاملاً انتزاعي بيان كند و اين شايد بزرگترين تحوّل انسان در راه عبور از تجارب و سپس ثبت آزمونها و عملكردهاي روزمره بوده است.
بشر، تاريخ شفاهي خويش را از همين نقطه شروع كرده است، تاريخي كه تكامل و فرهنگ دگرگونساز را پي ريزي کرد و به تفسير توان ارتباطات پرداخت. تاريخي كه به ذات لايتجزاي انسان بدل شد امّا همين انسان، هنوز و هر جا كه در پيوند و تفسير ارتباطات به ناتواني ميرسد، مفهوم كلمه و معنا را از دست ميدهد و هم به سبب استيصال و از روي بلاهت در عدم ارتباط، به مرحلهی خشم ميرسد و خشم نخستين شعلهی خاموش جنگ است. در اين وهله است كه آدمي به جاي دستيابي به «ديالوگ» دستش به جانب چماق، دشنه و سلاح ميرود.
هر چند ما با جهان و كل اشيا، از طريق حواس پنجگانهی خود ارتباط برقرار ميكنيم امّا كلمه و زبان، سادهترين، ارزانترين و سريعترين ابزار براي ايجاد رابطه به حساب ميآيد.
زبان، نخستين عامل اجتماعي شدن بشر و قويترين عنصر كيفي براي انتقال بدويترين حالات و خواستههاي فردي به اشكال گروهي است و امروزه، وسايل و عوامل ارتباطي و اطلاعاتي، ابزار و عواملي انقلابي محسوب ميشوند كه روزبهروز به سمت سرعت، ايجاز، پيوند و يگانگي حركت ميكنند. اگر در دورهی توحش، زبان بدوي... بشر را قادر ميساخت تا زندگي را با طبيعت هماهنگ كنند، امروز انسان هوشمند و راست قامت با زبان، حتي توان رقم زدن تقدير خويش را دارد.
آنجا كه پيامبر ميفرمايد: «نجات مومن، در زبان اوست!» خبر از شناخت وسيع رسول ما از قدرت اين ابزار و عطيه شگفت ميدهد. زبان... نتيجهی تطبيق ذهن و عين انسان و جهان است. اين زبان است كه به هستي و نيستي، مفهوم ميدهد. در عصر ما هر چند برنامهی ارتباطي توسط نیروی بینایی Perception نيز به نتيجه ميرسد (تصوير، سينما و تلويزيون) امّا همين نیروی بینایی، نخست از بطن واژه و زبان برخاسته و سپس به اشكال تصويري نمود يافته است. يعني نتيجهی نیروی بینایی حتي باز به همان «كلمه» و «زبان» بازميگردد.
زبان، عمل، قدرت، حركتي است انتزاعي كه نتيجهی آزمون و زاييدهی تجارب و خوارقِ عادات (خارقالعاده) ماست كه در نهايت از جمعبندي مشخصات عيني، مختصات ذهني و وحدت اطلاعات، اعداد، ارقام، نامها، صفات، اشكال و حجمها و كل بودگانيهاي حاصل از عملكرد و پاسخ پنج حس ما، يعني حس شنوایی، بینایي، بویایی، چشایی و لامسه به وجود ميآيد و مغز (خانهی ضمير خودآگاه و ناخودآگاه) به منزلهی انبار و زرادخانهی اين مجموعه اطلاعات عمل ميكند امّا در اين ميان«زبان» چه وظيفهاي دارد؟ زبان... دقيقاً به حكم همان وظيفه مصرفي و مكانيكي خود، با عمل استفاده از زرادخانه و ذخاير اطلاعاتي، به مثابه «انرژي ارتباطات» و «عامل عبور» عمل ميكند و «اطلاعات» به عنوان منبع انرژي و مخزن سوخت ارتباطات، از هنر تا علم و تا بديهيترين بازتابهاي شرطي و غيرشرطي (با حفظ رابطهی صوري با سلسله زنجيرهی سمپاتيك و پاراسمپاتيك اعصاب و غدهی هيپوتالاموس مغز) همواره منتظر زايش از طريق مخرج زبان است.
امروزه راه رشد و تحوّل و تكامل نسبي جهان سوم به گسترش، ترويج، وسعت و بسط همين دو قوهی تقديرساز «اطلاعات» و «ارتباطات» بستگي دارد. دو نيروي شگرف و حياتآفريني كه فرزندان و ذخاير «زبان» محسوب ميشوند. زبان اين ابزار هدفمند كه قريب به پانصد هزار سال سابقه دارد و كالبد خود را از دورهی توحش تا زمان امروز ما كشانده است، تنها در همين ده هزار سال اخير خود را از حالت شفاهي به صورت مكتوب (خط) رشد داده است.
امروزه زبان به سه هزار شعبه و هزاران نوع لهجه و گويش تقسيم شده است، سه هزار زبان براي شش ميليارد انسان، كه در ميان اين سه هزار شعبه زبان، بیشتر آنها سابقهی چنداني ندارند امّا زبان ما (زبان پارسي) يكي از ده زبان باستاني بشريت است كه صاحب قدمتي چند هزار ساله است، زباني كه در طول عمر و حيات پرفراز و نشيب خود، بنا به ثبت همهي حوادث داخلي و خارجي، جنگ و هجومهاي ديگر ملل و فرهنگها و زبانها، مقاومتي شگرف از خود نشان داد. واژگان تحميلي را پذيرفت امّا ذات و جوهرهی مادري خود را از دست نداد. انعطاف زبان ما با همين سي و دو حرف ساده، توانايي تحمل دانش و هنر و علم و صنعت امروزي را دارد و در تاريخ زبانهاي ملل، به ندرت با زباني روبهرو ميشويم كه هفت دورهی دشوار و تاريخي را پشت سر نهاده باشد امّا وفاداري پنهان خويش را به مأخذ مادري خود حفظ كرده باشد. زبان فارسی دقيقاً از هفت خوان پيچيده و تاريخي عبور كرده است كه عبارتند از:
- هند – اروپايي
- هند – پارسي
- ماد – پارسي
- هخامنشي
- پهلوي – ساساني
- پازني – سغدي
- عربي – پارسي
زبان ما، زبان پارسي، با وجود تحمل واژگان وارداتي و پذيرش علائم زير، زبر، پيش، مد، تشديد، نقطه، سكون و آكسان عربي، هنوز نيز صاحب وسيعترين امكانات براي واژهسازي و جملهبندي و تركيبزايي است، چرا كه زبانی است كه مأخذ آن به توازن پیدرپی و آواهای پيوسته بازميگردد و دقيقاً به همين دليل در چهارچوب اين زبان ما به راحتي قادر به شكستن افعال، كلمات و ديگر صفات و نامها و قيوديم. زباني منعطف اما مقاوم، چندان كه طي قرون متمادي و از پي آن همه حادثه تاريخي، هويت خود را از دست نداده است. زبان پارسي، زبان صلح، زبان ترانه و زبان تفاهم! است. به تعبير گري تيكو، استاد هندي دانشگاه اورباناي آمريكا، «زبان فارسي زبان حرمت است. هر كلمه و هر واژه در زبان فارسي حق دارد كه از اين حرمت و اعتبار برخوردار باشد.» پس بكوشيم حرمت زبان را نگه داريم، و اين ابزار انديشه را جز از بلاي اعتلاي «هويت» انسانيِ ابناي بشر به كار نبريم.
شماره 69
خرداد و تير 75
دیدگاه خود را بنویسید