گفت‌وگو با منوچهر سعیدوزیری 


منوچهر سعیدوزیری که بیش از هفتاد سال دارد، اوّلین بار در سال 1324 (52 سال پیش)، هنگام تسلط فرقه‌ی دموکرات بر آذربایجان ناگزیر از مداخله در مسائل شهر خود زنجان شد و با ارتباط با سران فرقه، از جمله سید جعفر پیشه‌وری و دیگران پا به میدان سیاست گذارد امّا پس از انجام ملاقاتی با قوام‌السلطنه نخست‌وزیر وقت که مشغول حل مسئله‌ی آذربایجان با روس‌ها بود، مورد سوظن پیشه‌وری و فرقه قرار گرفت و با انتشار اسرار پشت پرده‌ی آذربایجان که توسط او برای اولین بار در تهران صورت گرفت، به تبعیدی طولانی در شهرهای خراسان رفت. سپس به نهضت ملّی پیوست و در کنار خلیل ملکی روشن‌فکر و تئوریسین معروف، در حزب نیروی سوم به فعالیت پرداخت و در کودتای 28 مرداد 1332 به زندان افتاد. او که به گفته‌ی خودش معتقد به روش‌های پاندیت نهرو، در استقرار دموکراسی آزادی‌های ملّی از طریق مسالمت‌آمیز و همکاری همراه با انتقاد و اعتراض و اجتناب از چپ‌روی است، از این پس و با این تفکر با نوشتن مقالات انتقادی در مطبوعات و انتشار جزوه‌های سیاسی با امضای «م. س. همشهری) به عنوان نویسنده و صاحب نظر مسائل سیاسی اجتماعی شناخته شد. بیش از پنج سال سردبیر مجله‌ی اطلاعات هفتگی و روزنامه‌ی اطلاعات بود و با آن که به نمایندگی مردم استان زنجان به مجلس راه یافت، هرگز از نویسندگی و انتقادهای هشداردهنده در مطبوعات خودداری نکرد (یکی از نوول‌های او در همین زمینه، به وسیله‌ی روژه لسکوی مترجم آثار صادق هدایت، ترجمه شده است). سعیدوزیری معتقد است که مطبوعات بعد از انقلاب خیلی پربارتر و پرمایه‌تر از قبل و گردانندگان و نویسندگان امروزی از ما شجاع‌تر و تواناتر هستند. او که ادبیات، فلسفه و فیزیک خوانده است در این زمینه‌ها از استادانی مانند علامه طباطبایی، پروفسور هشترودی و میرزامحمود شهابی بهره‌های فراوان گرفته است. اکنون سعیدوزیری به کار نویسندگی و تحقیق در زمینه‌ی ادبیات مشغول است و از آخرین آثارش می‌توان از «پندنامه یحیویه»، «نامه‌های امیرنظام گروسی» و «صد قول و غزل از سعدی»، اشاره کرد. 


• می‌خواستم نظر شما را به عنوان یک ناظر بی‌طرف در جریان‌های سیاسی، 50 سال اخیر در مورد انتخاباتی که دوم خرداد انجام گرفت جویا شوم؟


-با تشکر از این‌که بنده را قابل دانسته‌اید در این رهگذر از زمان (که به سبب سوابق و سن و سالم نباید بیم جان و امیدتان داشته باشم و باید بی‌طرفانه و صادقانه سخن بگویم) مورد عنایت قرار دهید، در یک جمله می‌توانم بگویم که این انتخابات علاوه بر مشارکت مردم در انتخاب رییس جمهور مملکت، بسیار شبیه رفراندومی بود که در سال 1357 برای جانشین و جایگزین ساختن «رژیم سلطنتی» انجام دادند، یعنی یک‌پارچه، قاطع، مصمم و تعیین‌کننده و پرمعنی...  


• منظورتان از واژه‌ی «پرمعنی» چیست؟ 

-منظورم این است که من احساس کردم رأی دهندگان در مورد روش اجرا و تحقق رأی قبلی «استقرار جمهوری اسلامی»، آن هم در بُعد و مفهوم کیفی و نه در بُعد و مفهوم ماهُوی آن حرف دارند: حرفی در جهت و به سود استمرار جمهوری اسلامی... 


• شما چگونه چنین احساسی را پیدا کردید؟ 

-عرض کنم، درست همان‌طور که در روزهای انقلاب بهمن ماه 1357 بچه‌ها و جوان‌ها و انقلابیون، اعلامیه‌های انقلابی زنده‌باد، مرده‌باد را به داخل ماشین‌های رهگذران می‌انداختند و روی ماشین‌های رهگذر می‌چسباندند و یا به دست رهگذران می‌دادند، در هفته پیش از روز رأی دوم خرداد ماه جاری هم با همان شور و هیجان عمل می‌کردند آدم احساس می‌کرد که انقلاب بهمن 1357 زنده و پویاست. من در روزهای انقلاب بهمن ماه 1357، با این‌که جریان‌های تظاهرات تند و خونین انقلابی آذربایجان در سال‌های 1324 و 1325 را از نزدیک دیده بودم، با اینکه جریان تظاهرات انقلابی مردم، در روز 30 تیر ماه 1331 در بازگردانیدن دکتر مصدق را دیده بودم که خونین هم بود، با این‌که تظاهرات شبه‌انقلابی کودتای 28 مرداد ماه 1332، در برانداختن دکتر مصدق را دیده بودم، یعنی در همه‌ی آن‌ها از نزدیک ناظر بوده‌ام و حتی در یکی دو مورد از آن وقایع به زندان و تبعیدهای دراز مدت و کوتاه‌مدت و از شما چه پنهان تا نزدیکی‌های مرگ و اعدام هم رفته بودم، در انقلاب بهمن ماه 1357 چهره‌ی واقعی و راستین انقلاب را با کمال تعجب تماشا می‌کردم، گویی اصلاً حوادث پیشین را ندیده ام...! آن یک انقلاب به تمام معنی بود آقا... البته نظیر چنان اتفاقی حتی قابل‌تصور هم نیست، منظورم از این تشبیه فقط شور و هیجان و صمیمیت جوانان در کشاندن همگان به سوی صندوق‌های رأی بود ولی به کلی دور از خشونت و همراه با مهربانی و حرکات جوانانه و بسیار باادب و اخلاق، و حتی اگر اجازه بدهید، می‌گویم این یک انقلاب اخلاقی و به خاطر اخلاق و وحدت ملّی بود که اتفاقاً در ایام عزای حسینی هم جریان داشت و آمیخته به نوعی از سنت‌ها و رفتارهای پاک‌دلانه‌ی مذهبی بود و دوست دارم اگر حمل بر تمایلات شاعرانه و ادبی نکنید بگویم حرکات جوان‌ها بوی گلاب می‌داد. 


• خوب در این‌که شاعرانه و با احساس صحبت می‌کنید حرفی نیست ولی این‌که گفتید احساس می‌کردید که این جوان‌ها و رأی‌دهندگان به طور کلی حرفی داشتند. به نظر شما آن حرف چه بود؟

-والله به من نگفتند! ولی به نظرم صحبت از نیاز آن‌ها به ازدواج و پول ناهار و شام و این جور چیزها نبود؛ بلکه می‌خواستند نشان بدهند که «هستند»، می‌خواستند بگویند که «به ثمر رسیده‌اند و پیر و جوان باید به حساب بیایند» و این جور چیزها... 


• آیا بعد از انقلاب مشروطیت و اعطا و تصویب قانون اساسی 1906 همچنین اتفاقاتی در جهت «حرف داشتن» در «بُعد کیفی» و یا هر چیز دیگر رخ داده یا خیر؟

-نه به این صورت... علت آن هم این بود که نخست تصویب‌کنندگان و اعطاکنندگان و اولیای اولیه‌ی آن قانون اساسی و آن انقلاب مشروطیت، بیشترشان درخواست‌ها و انتظارات و توقعات‌شان را چه از نظر شرایط زمانی و مکانی و تاریخی و امکانات داخلی و چه از نطر تحوّلات و شرایط و روابط اجتماعی سیاسی جهان خارج، به خوبی اندازه‌گیری و تعیین حدود نکرده بودند. 

اول بار چیزی به نام عدالت‌خانه مطرح شده بود و بعداً در اثر برخورد به اطلاعات جدید و برداشت‌های گوناگون از «قانون اساسی» و آزادی و حتی بر اثر سلیقه و مزاج شخصیت‌ها با نفس استبداد و یا ناسازگاری با آن، واژه «مشروطه» و «مشروعه» و «کونستی‌توسیون constitiution» مطرح شد و مردم ایران تا مدت‌ها، سرگرم هضم و جذب مفاهیم و آثار آن مشروطیت و قانون اساسی بودند... در واقع اعطاکننده‌ی مشروطه یعنی مظفرالدین شاه و گیرندگان آن، همگی درگیر آن بودند که چه می‌دهند و چه می‌گیرند و چرا؟! حتی انتخابات دوره‌ی اول که طبق فرمان مشروطیت صادره از شاه، قرار بود مجلس از برگزیدگان شاهزادگان، علما، قاجاریه، اشراف ملاکین و تجار و اصناف تشکیل شود، مجریان اولیه‌ی همان فرمان و متصدیان انتخابات اشخاصی از قبیل صنیع‌الدوله، محتشم‌السلطنه مشیرالملک و مؤتمن‌الملک و مخبرالسلطنه هم که گویا کارشناسان! استقرار مجلس و قانون اساسی بودند راه چاره‌ای جز انتخابات طبقاتی و صنفی نداشتند، طوری شد که وکلای چند ناحیه و شهرستان از مملکت به نمایندگان زارعین اختصاص داده شد و بعدها مقررات دیگری برای انتخابات طبقه زارع و ایلات وضع شد... و یا این‌که قرار بود که شصت نماینده از تهران و شصت نماینده از شهرستان‌ها در مجلس باشند و با حضور نمایندگان تهران، مجلس رسمیت پیدا کند، آن‌طور نشد و بعد از سه ماه که وکلای آذربایجان رسیدند و از بیشتر شهرها هم نماینده‌ها آمدند مجلس با حضور تمام نمایندگان تشکیل شد. 


• آیا آن انتخابات آزاد بوده؟ 

-بلی بنا به نوشته‌ی مردان باشرف و منصف، هم آزاد بوده و هم هوشمندانه...  آزاد بودن از آن جهت بود که در آن دوره کسی حرص و جوش وکالت نداشت تا درصدد تحمیل خود به دیگران باشد و به علاوه چون انتخابات صنفی و طبقاتی بود هر صنف و طبقه از حق خود دفاع می‌کرد... امّا این‌که عرض می‌کنم «هوشمندانه»، این نیست که گویا انتخاب‌کنندگان مفهوم کامل آزادی‌ها و حقوق ناشی از مجلس و انقلاب را دقیق اندازه‌گیری کرده بودند ولی به هر حال باید ارزش‌های ویژه هر نهضت سیاسی را با مفهوم معنوی متناسب با شرایط آن زمان مورد سنجش قرار داد... مشروطیت که با پا در میانی روحانیون روشن‌فکر و سیاسی و زبده‌های روشن‌فکر طبقات حاکم و پاره‌ای فرنگ‌شناس‌ها پا گرفته بود، نوعی تجسم حرکت مردم شهرنشین و مدنی بود و انتخابات صنفی و طبقاتی هم منعکس کننده‌ی همان واقعیت‌ها بود، نه چیزی کم و نه چیزی زیاد ولی منطورم از هوشمندی این است که کمابیش مردم و صنف‌ها می‌دانستند که در رویارویی با استبداد مطلقه‌ی سلطنت و بستگان اقدام می‌کنند و آن کار ناچیزی نبود که سهل‌انگاری یا تعصب نشان بدهند. مثلاً صنف حمامیان و یخچال‌دارها و میراب‌ها یعنی متصدیان تقسیم آب قنوات شهر به باغ‌ها و خانه‌ها، باکمال هوشیاری، مرحوم دکتر سید ولی‌الله‌خان نصر، معلم مدرسه‌ی علوم سیاسی را از طرف خود به نمایندگی مجلس برگزیدند و نه یک کارگردان بی‌سواد صنف را! که در همان مجلس مردانی از قبیل شادروان آقامیرزاطاهر تنکابنی و مرحوم آقاشیخ‌علی نوری، معلمان فلسفه و حکمت و مرحوم میرزافضل‌علی‌آقای تبریزی، روحانی دانشمند و شاعر و جامعه‌شناس زمانه (پدر جد دکتر محمدعلی مولوی، اوّلین رییس بانک مرکزی جمهوری اسلامی)، حضور داشتند. 

*         *         *


• می‌دانیم که آن مجلس و مجلس دوم و شاید مجلس سوم هم خوب بوده ولی بعدتر همه چیز خراب شد، پس چرا حرکتی اصلاح‌طلبانه در جهت زنده کردن سنت‌ها و آرمان‌های مشروطیت صورت نگرفت؟ 

-بلی، بهتر است بگوییم که چرا انقلاب و مشروطیت که در هر حال قرار بود حاکمیت ملی را جایگزین استبداد و عقب‌ماندگی اجتماعی–سیاسی کند، ناکام شد؟... به عقیده‌ی بنده علل متعددی برای ناکام ماندن مشروطیت وجود داشت که در این‌جا به یکی دو فقره از آن‌ها که مهم‌تر می‌دانم اشاره می‌کنم: نخست بلافاصله بعد از وقوع انقلاب مشروطه، چند تن از همان رجال که انقلاب به علت رفتارهای قرون وسطایی آن‌ها و در واقع علیه آن‌ها صورت گرفته بود سوار کار شدند و این بار به نام مشروطه، قدرت را دردست گرفتند و این البته تا حدی به علت نبودن مدیران دیگر بود امّا همان موجب دلسردی مجاهدان و رزمندگان و اندک روشن‌فکرانی شد که انتظار داشتند قدرت حاکم به دست خودشان بیفتد و چنان نشده بود، از همان جا نطفه‌ی تشکیل گروه‌های انتقام و مجازات و دیگر دسته‌جات مسلح بسته شد که در هر حال فرصتی برای استقرار حکومت و اعمال قانون، به دست عناصر انگشت‌شمارِ صالحِ عضوِ دولت‌های مشروطه که دلسوزی می‌ورزیدند، نیفتاد... یعنی اگر هم چند نفر و چند شخصیت که می‌خواستند به راستی مشروطیت نوپا را به سامان برسانند وجود داشت، مشغول مبارزه و نبرد با افراد غیرمسئول مسلح شدند و از هر طرف که کشته شد، در حقیقت صاحبان آرمان وطن‌خواهی و مشروطیت و آزادی بودند...

از طرف دیگر بیشتر عناصر باسواد و در اصطلاح امروز روشن‌فکران که البته تعدادشان بسیار اندک بود، جذب استخدام در دستگاه‌های جدیدالتاسیس دولتی شدند و خلاصه به قول آن روزها (نوکرمآب) شدند–تا سال‌ها پیش مستخدم و کارمندان دولت را می‌گفتند: «نوکر دولت»... خوب نوکر دولت هم که به فکر مبارزه با دولت نمی‌افتاد... کارمندی دولت به آنان مقام و پشت میز نشینی و فُکلی و متجدد شدن می‌داد و آن‌ها هم از بیم از دست دادن آن موقعیت‌ها، با نادیده‌گیرندگان آزادی‌ها و پایمال‌کنندگان حاکمیت ملّی که همان دولت‌ها بودند درنمی‌افتادند، نوکر که با ارباب نمی‌جنگد! تعداد روشن‌فکران و باسوادان هم آن‌قدر زیاد نبود که عده‌ای در خارج از ادارات دولتی باشند و نوکرمآب و ترسو نباشند... این یک علت... 

به هنگام وقوع کودتای سوم اسفند 1299، خورشیدی هم که چیزی از استقرار مشروطه نمی‌گذشت و اوضاع هم خراب و با وجود جنگ جهانی اول به کلی ارکان استقلال و یک‌پارچگی این مملکت به طور مستقیم و غیرمستقیم، بر اثر مداخله‌ی مسلحانه و غیرمسلحانه‌ی بیگانگان در حال فرو ریختن بود، کودتای سردار سپه چیزی شبیه انقلاب به نظر می‌رسید. بعد از کودتا تا سازمان‌های جدید دولتی و نظامی به وجود آمد، قوانین و قواعد جدیدی در عدلیه پیدا شد، با ناامنی‌ها و غارتگری‌ها و دسته‌جات مسلح قاطعانه عمل شد. به طور کلی در ظواهر اجتماع هم نوعی سیمای متجددانه و فرنگی‌مآبی پدیدار شد، مملکت ما هم که مانند دیگر ممالک این منطقه، با سر و وضع آشفته‌ی ظاهری، در باطن هم از حیث علوم و صنایع و ارتش و روابط اجتماعی از کشورهای غربی بسیار عقب افتاده بود و خود رضاشاه هم می‌گفت که به قصد خروج از بن‌بست عقب‌ماندگی‌های ناشی از حکومت قاجاریه، دست به کار شده است و آن ظواهر تجددگرایانه هم مقدمه‌ی اصلاحات و پیشرفت واقعی تلقی می‌شد! طبیعی بود که حکومت کودتا ریشه‌دارتر شد. بر اثر شعارها و توصیه‌های افرادی که اگر نه از راه نادانی ولی از فرط عصبانیت و احساس حقارت از سر و وضع ملّت، می‌گفتند ایرانی باید از بیخ و بُن فرنگی‌مآب شود و بسیاری حرف‌ها و برداشت‌های نسنجیده و غفلت‌زدگی‌ها، به جای رسیدن به دانش و صنعت و روش‌های اندیشمندانه و تجربه‌های مفید مغرب، بیشتر به ظواهر پرداخته شد. دوباره برمی‌گردم به نقش باسوادها و تحصیل‌کرده‌های شاغل در دستگاه‌های دولت که از روی غفلت و خوش‌باوری‌های بی‌جا امیدوار بودند که حکومت‌ها را با خدمات خود بالاخره به جلو خواهند برد ولی بر اثر آن خدمات و گاهی کاردانی‌ها و کارشناسی‌ها، قدرت رضاشاه  بیشتر و بیشتر می‌شد و کار به استقرار دیکتاتوری مطلق انجامید. افراد متشخص و وطن‌خواهان باتجربه در تمام اقشار یا اجازه‌ی اظهارنظر پیدا نکردند یا این‌که به حال اعتراض برای حفظ جان و حیثیت خودشان به فکر اظهارنظر نیفتادند و به قول حافظ هزار گونه سخن در زبان و لب خاموش ماندند... طبعاً دیکتاتور هم که خود اطلاعی از جریان‌های زندگی واقعی دنیای خارج و مردم پیشرفته‌ی دنیا نداشت، عقاید و نظرات خود را صحیح‌ترین‌ها و لازم‌ترین می‌دانست! و قوه‌ی مقننه و مجلس شورای ملّی را وسیله‌ی قانونی ساختن نظرات خود می‌ساخت. بعضی از روشن‌فکران و روشن‌بینان که داخل دستگاه بودند یا مرعوب شده و منتظر عاقبت کار شدند، اندکی مانند مخبرالسلطنه، خودشان را محترمانه، از کار و مقام کنار کشیدند تا جان و آبرویشان را حفظ کنند، بعضی‌ها هم دست به خودکشی زدند مانند داور و کسانی که لب گشودند، در زندان‌ها از بین رفتند که هرگز هم به درستی معلوم نشد که وقتی لب گشودند، چه گفته بودند و این‌طور چیزها که حالا دیگر گفتن آن‌ها هم که چه بود و چه شد به جایی نمی‌رسد. بالاخره رضاشاه رفت و پس از آن مجلس چند دوره با آزادی نسبی انتخابات تشکیل شد و البته به قول فریدون آدمیت با «ترکیب‌بندی بد و نامطلوب»... و با فعالیت عناصر بد و نامطلوب نتایج بد و نامطلوب هم باید انتظار داشت. فقط به نظرم دوره‌ی پانزدهم و شانزدهم یا هفدهم بود که تعدادی نمایندگان واقع‌بین و روشن‌فکر به مجلس راه یافتند و در جامعه هم فکر استیفای حقوق ملت ایران از نفت و مبارزه با سیاست‌های استعماری اوج گرفت و رهبرانی مانند دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی، نهضت ملّی ایران را به وجود آوردند. بر اثر آن نهضت ملی و حرکت مردمی که فقط به آن دو نفر اعتماد داشتنتد، قوانین ملی شدن نفت به تصویب رسید و طبقه‌ی حاکم و پایگاه‌های استعماری بین‌الملل تکان خوردند امّا نهضت ملی که شعار اصلی آن ملی کردن نفت بود، با یک ضربه‌ی کودتای 28 مرداد و تفاهم و معامله‌ی نفت‌خواران با یکدیگر، در هم شکست و هرگز هم قادر به ادامه‌ی حیات به عنوان نهضت ملی نشد. بعد از آن دوباره مشروطیت و قانون اساسی معنای خود را از دست داد، البته زنان و مردانی که در طیف رنگارنگ نهضت ملّی قرار داشتند، آرمان‌خواهی و آزادی‌طلبی‌های دیرین را با تعصب نسبت به سوابق وابستگی‌شان (به نام نهضت ملّی و دکتر مصدق) در درون خود حفظ کردند... امّا این طور شد که بعضی‌ها به علت فقدان رهبری شایسته در خط سابق به دنبال برنامه‌های شخصی و کار و زندگی مورد پسند خود رفتند و تعداد زیادی هم به گروه‌های گوناگون تقسیم شدند و بعضی‌ها هم به تصور این‌که نوعی رسالت تاریخی برای رهبری دارند در خط و سلیقه‌های خود گام زدند ولی تا آن‌جا که من به خاطر می‌آورم در میان دو قطب ایده‌آل «سکوت و انتظار» و «صعود و اوج» که برای خود برگزیده بودند، در جستجوی راه و روشی برای ایجاد راه‌بندان به جلو و راه‌گشایی برای عقب‌نشینی استبداد برنیامدند. من امروز که در مرحله‌ی نهایی فعالیت‌های خود هستم، باید در پاسخ این سوال شما بگویم که تنها حرکت کارساز و واقع‌بینانه که جریان پیدا کرد همین جنبش مذهبی بود که بالاخره هم به وقوع انقلاب‌ناپگزیر بنیانی بهمن ماه 1357 انجامید. 


• شما که در حرکت و مشارکت مردم در انتخابات اخیر شباهتی به آن رفراندوم تاریخی مشاهده کرده‌اید فکر می‌کنید این حرکت چه پیام خاصی داشته و چه پیامدی خواهد داشت؟ 

-به نظر من طبیعی‌ترین تفسیر و تعبیر این همه آرا و این انتخابات و مشارکت پرشور مردم این است که مردم در چارچوب جمهوری اسلامی به ارزش و تأثیر رأی خود اطمینان داشته و آن در مقام تعیین‌کننده‌ترین معیار و مبنای دموکراسی رأی داده‌اند و این نشانه خوبی از رشد ملی است و به خاطرم می‌آید که در یک انتخابات میان‌دوره‌ای، در دوره‌ی بیست‌وسوم یا بیست‌وچهارم مجلس شورای ملّی، پیش از انقلاب در شهر چند میلیونی تهران، 72300 نفر رأی داده بودند و بنا به گفته‌ی استاندار وقت، آن‌هم آرای رفتگران شهرداری و کارگران اتوبوس بود که به توصیه و دستور شهرداری به صندوق ریخته بودند! که نشانه‌ی اطمینان نداشتن مردم به وجود دموکراسی در نظام حکومتی بود. در حقیقت این انتخابات تجلی روح دموکراسی‌پسند جامعه‌پسند است که البته بیشتر آن را جوانانی تشکیل داده‌اند که پرورش یافتگان در یک نظام بی‌بندوبار نیستند و این خود نشانه‌ی انسجام و وجود یک چارچوب مشخص است. 


• آیا می‌توانید توضیح بیشتری درباره‌ی دو واژه‌ی «انسجام» و «چارچوب» که به کار بردید، بیان کنید؟ 

-منظورم این است که این جوانان با نظم فکری آشنایی دارند، مسائل را با نظم منطقی تجزیه و تحلیل می‌کنند و با همین نظم و منطق است که قانون‌مند بودن را به پراکنده‌اندیشی و تک‌روی ترجیح دادند... گرچه من دوست ندارم جامعه را به دو گروه پیر و جوان تقسیم‌بندی کنم ولی آمارها نشان می‌دهد که جامعه‌ی ما را جوانان نو رسیده به یک جامعه‌ی 60 میلیونی تبدیل کرده‌اند و طبیعی است که تمایلات منطقی آنان، باید معیار و مبنای ساختار واقعی کشور باشد. من تردید ندارم که پیدایش این نظم و منطق حاصل آن است که به بی‌تفاوتی‌ها و بی‌بندوباری‌ها در مسائل ملّی و میهنی پایان داده و تقوای دینی و رفتار و آداب و تعالیم اخلاقی مشخص و سابقه‌دار و دیرپا را که با اسلام پیوند داشته و دارد به رسمیت، به عنوان یک «تز»، اجتماع به کار بندد و قبول این «تز» در واقع پذیرش انسجام و چارچوب رفتاری در تقابل با ناکجاآباد بی‌حد و مرز بی‌دینی‌ها و بی‌تفاوتی‌ها و بی‌اعتنایی‌ها به هویت مليّی است که اگر بتوان در این گفت‌وگو چنین اصلاحاتی را به کار برد، شاید بهتر باشد این‌گونه  بیان کنم که گرفتن آن تصمیم دایر به قبول یک چارچوب و انسجام رفتاری در واقع «آنتی‌تز» بی‌تفاوتی‌های و بی‌علاقگی‌ها و دور افتادن از هویت ملّی بود، و حالا این نسل جوان و به طور کلی پرورش‌یافتگان دوران اخیر، ثمره و معدل و «سنتز» این جریان است که همچنان پویا و بالنده و رو به تکامل پیش می‌رود و خواص خود را ظاهر می‌سازد. 

با در نظر گرفتن شهرتی که آقای رییس‌جمهور منتخب، به داشتن  نوعی طاقت تحمل اندیشه‌های متفاوت دارند، آن‌وقت به جرأت می‌توان گفت که پیام مهم این رأی، تایید حسن‌خلق و Tolerance  و نفی خشونت‌گرایی است. این رأی نشان می‌دهد که انقلاب اسلامی ثمره‌ی خوبی داده و فرزندانش بالغ شده‌اند و شعور سیاسی اجتماعی دارند. من یقین دارم که در این رأی یک‌پارچه، جامعه‌ی ایران، بیش از هر چیز ایمان به آرمان‌های حقیقی انقلاب و آمادگی برای قبول مسئولیت‌های مهم در حل مسائل مملکت به چشم می‌خورد. این رأی در واقع درخواست بازگشت همگان به وفاداری و پای‌بندی به آرمان‌های انقلاب، یعنی آزادگی و مسلمان خلیق واقعی بودن است. مشارکت مردم در این اتخابات که در واقع انتخاب حسن‌خلق و حرمت به انسانیت و احراز بلوغ فکری بود، در روزهای عزای حسینی، انسان را به یاد یکی از تاریخی‌ترین و انسان‌سازترین پیام‌های آن شهید همیشه زنده‌ی تاریخ اسلام انداخت که خطاب به دشمنان خود گفت: «اگر دین ندارید، لااقل آزاد مرد باشید» 

و طبیعی است حد آزاد بودن دقیقاً همان حد و مرز آزادی دیگران است... 

زمانی با مرحوم پروفسور هشترودی گفت‌وگویی درباره‌ی آزادی داشتیم، می‌گفت: انسان باید آزاد باشد که تا بی‌نهایت بی‌نهایت‌ها بیندیشد و اندیشه‌هایش را بیان کند و فرصت بدهد که دیگران هم به همان اندازه آزاد بیندیشند و بیان کنند تا در نتیجه‌ی بیان شدن اندیشه‌ها راه‌های تکامل بشر گشوده شود. 

در واقع باید دیدگاه‌ها را برای پرواز آزاد اندیشه‌ها و بیان قانون‌مند آن، برای همه گشود و تنگ‌نظری‌ها و انحصارطلبی‌ها را از جامعه زدود. به یقین با آزاد بودن آزاداندیشی و بیان آن با نظم منطقی، جلوی هر نوع بی‌بندوباری و بداندیشی و بر هم زدن نظم آزادگی، گرفته می‌شود و عرصه برای کج‌اندیشان و دشمنان جامعه با تقوا و مدنیت تنگ و تنگ‌تر خواهد شد. 


• به نظر شما جامعه باید این آرای یک‌پارچه و معنی‌دار را چگونه تلقی کند و چه رفتاری در قبال آن داشته باشد؟ 

-در واقع این طور نیست که جامعه را در یک طرف قضیه و این آرا و نتیجه‌ی آن را در طرف دیگر تصور کنیم... این رأی دهندگان در واقع بیش از نیمی از تمام بدنه‌ی جامعه هستند، در حقیقت تمام واجدین شرایط رأی دادن به پای صندوق‌ها رفته و رأی داده‌اند که ثابت کنند برای رأی دادن ارج و وزن قائلند و آن را مبنای دموکراسی می‌دانند و در اعماق قلب و مغزشان میل دارند که جامعه‌ای بر اساس دموکراسی داشته باشند، جامعه‌ای باخدا، باتقوا و باوجدان بیدار و آگاه... دموکراسی داشتن، لازمه‌اش این است که در تمام شئون زندگی اجتماعی هر فرد وظیفه‌اش را در قبال جامعه بر اساس موازین دموکراسی انجام دهد... و بر قرار ساختن نظم دموکراسی عملی یک جانبه نیست که آن را فقط گروهی موسوم به مدیران – که البته با رأی مردم دموکراسی خواه بر سر کار آمده‌اند و می‌آیند–بر عهده گیرند... همه باید دموکرات باشند، در تمام روابط فردی و اجتماعی باید در ایجاد محیط و دموکراسی و آزاد همه با هم باشند... هر کس باید حدود تکالیف خود را بداند و پا را از آن فراتر نگذارد... مردم باید میزان امکانات و شرایط کلی مملکت‌شان را به خوبی بشناسند... مثلاً از جمله خصوصیاتی که برای جناب رییس‌جمهور منتخب برشمرده‌اند این است که ایشان با محدودیت مطبوعات سر سازش ندارند و این موجب شادی است که آزادی قلم و بیان تضمین خواهد شد ولی باید فهمید آیا ایشان حق دارند که اجازه بدهند از تخلفات فاحش و زیان‌بخش یک نشریه که قانون و حرمت جامعه آن را نمی‌پسندد چشم‌پوشی شود؟! البته ایشان باید به پشت گرمی این همه آرای مردمی مداخله‌ی هر فرد و یا گروه غیرمسئول در کار مطبوعات را ممنوع کنند ولی به آن معنی نیست که جامعه‌ی مطبوعات در کشوری مانند ایران (که خوب می‌فهمیم چه وضعی داشته و دارد) یک‌باره پای خود را به جای پای مطبوعاتی بگذارد که سابقه یک‌صد ساله‌ی تمرین و عمل به دموکراسی دارند و عمری است که در سرزمین‌شان مطبوعات ضمن این‌که از افشاگری هیچ فسادی خودداری نمی‌کنند، افراد جامعه نسبت به یکدیگر و یا نسبت به بلندپایگان و بالعکس و در برابر ادب و بردباری و سعه‌ی صدر به کار می‌برند. یعنی از یک‌سو انتقاد و افشاگری می‌کنند و در عین حال باادب و مراعات مصالح جامعه را در نظر می‌گیرند. روشن است که نباید و نمی‌توان از رییس‌جمهور منتخب-هر قدر هم که دانا و توانا و صدیق باشد–به این زودی‌ها چنان توقعاتی داشت که در دموکراسی‌های کهن دنیا وجود دارد. ایشان هم یک ایرانی هستند که روند قدرت و قدرتِ بُرد اندیشه–وری‌هایشان کمابیش مانند یکی از بهترین‌های این جامعه می باشد، و با کسانی کار خواهند کرد که حداکثر مشمول این تعاریف هستند و همین‌قدر خوب و لایق بودن به اضافه‌ی این پشتوانه قوی انسان‌های هوشمند رأی‌دهنده، مایه‌ی امیدواری بسیاری است که می‌توان به آن دل بست و چشم دوخت ولی انتظار وقوع معجزه نه؟! امّا به هر حال برای جامعه‌ی جوانی که با زنان و مردان هوشیار و همیشه بیدارش خود را تا این حد از لیاقت و استحقاق پیشرفت و احترام نشان داد، باید کارها و خدماتی همه جانبه، متناسب قرن بیست‌ویکم، طبق برنامه صحیح و صادقانه انجام گیرد. باید پاسدار آزادی‌های فردی و اجتماعی شد–باید برنامه‌ی توسعه و رشد و سازندگی را ادامه داد و به درستی اجرا کرد–باید با نگهبانی از هویت ملی فرهنگ را شکوفاتر کرد باید با برخورداری از تمام تدابیر و تجارب و سوابق موجود در موضع قانونی رهبری کشور، به استناد این همه رأی مردمی، موجبات عبور از همه «بن‌بست‌ها» و «دور باطل»های روابط بین‌المللی را فراهم کرد و استمرار سربلندی‌های ایران اسلامی را مسجل‌تر ساخت و بنده در پایان عرایضم باید بگویم که رأی قاطع و احترام‌برانگیز این زنان و مردان هوشمند، تنها به امید و توقع بهبود وضع اقتصادی و مبارزه با گرانی و یا فراهم شدن تسهیلات برای تهیه مسکن و شغل و آموزش و امکانات ازدواج و امثال آن‌ها به صندوق‌ها ریخته نشده است. بلکه این میلیون‌ها رأی‌دهندگان پیر و جوان و زن و مرد خواستار استحکام هر چه بیشتر مبانی تقوای واقعی در تمام سطوح جامعه‌ی اسلامی، استقرار معیارهای عادلانه برای حمایت از کلیه حقوق و فضایل و کرامت‌های انسانی که در جهان امروز شناخته شده، تأمین امنیت کامل قضایی و مالی و حیثیتی و تضمین تعمیم رفتارهای قانونی و محترمانه در جامعه هستند. این جامعه‌ی جوان می‌خواهد که جاده‌های زندگی وسیع‌تر و با چشم‌اندازهای زیباتر بوده و آنان را به راستی به آینده‌ای مرفه و سربلند رهنمون باشد که البته با نفی تنگ‌نظری‌ها در تمام زمینه‌ها باید شرایط را آماده ساخت که جوانان با عشق و شور در تکمیل و باز هم بهتر و شادتر ساختن زندگی در این سرزمین مشارکت کنند. باید زندگی در این میهن گرامی خدایی، آن‌قدر زیبا و پرجاذبه شود که بیزاری‌های ناشی از هجران و جدایی‌های عاطفی چه در داخل و چه در خارج شسته شده و همه‌ی مردم با شور و عشق این گفته‌ی حافظ را از دل و جان زمزمه کنند که: 

          گدایی در جانان به سلطنت مفروش     کسی ز سایه این در به آفتاب رود؟ 

شماره 74          

   اردیبهشت و خرداد 76