یادداشت سردبیر
از روز 22 دي ماه، جمهوري تاجيكستان خط فارسي را به عنوان خط رسمي اين كشور انتخاب كرد. از سال 1921 از خط روسي به عنوان خط رسمي اين كشور در مدارس و نامهنگاريهاي اداري استفاده ميشد. در ضمن پارلمان تاجيكستان در همين روز، عيد قربان، عيد فطر و عيد نوروز را به عنوان تعطيلات رسمي كشور اعلام كرد.
چه بخواهيم، چه نخواهيم، ارتباطات تاريخي و عاطفي ما با بيشتر جمهوريهاي آسياي ميانه كه با ما مذهبي همسو، فرهنگي مشترك و ملّيتي نَسَبي دارند، نه تنها حفظ، بلكه گستردهتر خواهد شد. راهي ناگزير كه به مقصدي سرنوشتساز خواهد رسيد. راه و مقصدي كه طراحان نظم نوين جهاني، صد البته خواهان حاكميت بر آن و در صدد نابودي نفس فرهنگياش خواهند بود.
جمهوريهاي آذربايجان، تاجيكستان، ازبكستان، تركمنستان، قرقيزستان، گرجستان و حتي افغانستان كه نزديكترين خويشاوندان، به «مادر» فرهنگي هستند، چشم به راه قاصدان خانوادهي مركزي خودند تا به ضرورت، ديگر بار، به اتحادي فرهنگ–تاريخي دست يابند.
حال سؤال اينجاست كه آيا ايران ميتواند با استفاده از كارشناسان، به ويژه معماران فرهنگ و هنر و ادب، برنامهاي گسترده براي تحكيم و گسترش ارتباطات نزديك و برادرانه با اين جمهوريها طراحي و پياده كند؟ آيا ايران امروز ميتواند پيش از يورش و تسلط فرهنگ غرب، بستگان تاريخي خود را جذب نيروي عاطفي مادر و قدرت فرهنگ مركزي كند؟ و آيا اگر غفلتي پيش آيد، غرب آنگونه كه كردستان عراق را مورد تهاجم فرهنگي قرار داده است، اين جمهوريها را نيز آلوده خواهد كرد؟ هيچ ميدانيد كه طي سال گذشته نيروهاي غربي در لباس عوامل سازمان ملل مستقر در كردستان عراق، با چه برنامههاي حساب شدهاي، دست به تهاجم رواني و فرهنگي زدهاند؟ مثلاً همراه با هر گرده نان و مشتي برنج، چه پوسترها و كتابچههايي انباشته از بدآموزيهاي جنسي و پورنوگرافي به دست جوانان كُرد دادهاند! نتيجه اينكه از همين راه بيشتر كُردهاي مجرد را جذب فرهنگ خود کردهاند. معتبرترين خبرگزاريها با سند و مدرك و مدلولهاي روشن به جهان گزارش دادهاند كه غربيها در كنار پخش غذا و لباس و چادر، ميان كُردهاي عراقي، كتاب انجيل و فيلمهاي ويدئويي مُستَهجن به ويژه در ميان اهالي كركوك و سليمانيه پخش ميكنند. نوعي جنگ صليبي–سكسي در جهت هويتزدايي قومي مظلوم!
به راستي آيا فردا چنين سرنوشتي در انتظار جمهوريهاي تازه رها شده از بند توتاليتاريسم نيست؟ تا جايي كه ميدانيم به دنبال استقلال اين جمهوريها، تمام مردم آن نواحي، يكي از دشوارترين دورههاي تاريخي خود را طي ميكنند و اين سرگيجهي تاريخي تنها فرصتي است كه غرب ميتواند با استفاده از آن، دست به يورش فرهنگي بزند و اين ما هستيم كه ميتوانيم دستكم از نظر معنوي، فرهنگي، و هنري تكيهگاهي قابل اعتماد براي بستگان و خويشان جدا افتاده و ديرين خود باشيم.
در روند كنوني، با نابودي ماركسيسم، تا رسيدن به پويايي فرهنگ اصيل، درهاي ژرف به وجود آمده است كه اگر ما نتوانيم با نيروي فرهنگي خود اين دره را پر كنيم، بيشك ديگران با فرهنگ خود آن را خواهند انباشت.
دلسوزي قومي و حمايت آييني–معنوي، خطيرترين وظيفهي ملت ما، در برابر مردمان و سرزمينهاي آزاد شده است. اين ملتها به شكلي ديگر (در معناي جغرافياي فرهنگي) سرگذشت مردم فلسطين سي سال پيش را تجربه ميكنند و امروز اگر ما در قبال اوضاع آشفتهي آنان احساس وظيفه نكنيم، چه بسا كه در آيندهاي نزديك، ديگران كنفرانس مادريد ديگري به راه اندازند و سرپرستي اين سرزمينها و ملتها را به عهده گيرند.
غرب از هم اكنون با تشكيل كنفرانسهايي از قبيل «زبانشناسي» و «تاريخ فرهنگي» در باغ سبز را به مسئولين سياسي، اجتماعي، و فرهنگي اين كشورها نشان داده است. در اين كشاكش پنهان و آشكار، بايد دلسوزانه به آنها اعلام خطر کرد كه مبادا از چالهي سياسي رسته، به چاه فرهنگي درافتند.
ما با ياوريهاي خود بايد جايگاه مستحكم و خللناپذيري براي مردم جمهوريهاي آزاد شده را در چارچوب فرهنگ، مشخص و معين و با استفاده از تجربههاي پيشين سلطهي جهان سرمايهداري غرب را از فضاي فرهنگي مشتركمان حذف کنيم و با گسيل كارشناسان حرفهاي در همهي رشتهها به اين جمهوريها، تبادل فرهنگي را گسترش داده و همزمان با سفرهاي سياسي و اجتماعي، از حفظ روابط فرهنگي–هنري متقابل غافل نمانيم.
بسيج گروههاي نمايشي و هنرمندان رشتهي موسيقي نخستين گام در راه تحكيم روابط فرهنگي است اما مؤثرتر از اين آمد و شدها، ايجاد مدارس و دانشگاههاي مشترك است و اگر در اين مقطع، ايران بتواند با گسيل اديبان، محققان، نويسندگان و روزنامهنگاران حرفهاي فراخنگر، كاركشته و غيراداري به اين كشورها، به تبادل و ترويج فرهنگي دست بزند، بيشك ميتواند در برابر تهاجم فرهنگي غرب كه ظريف و زيركانه عمل ميكند، به نتايج مثبتي برسد. در آن صورت، شعر ما، رمان ما، ادبيات و موسيقي و سينما و تئاتر و در نهايت فرهنگ ما ميتواند گسترش عظيمي يافته و مؤثرتر و مقبولتر باشد (آنگونه كه اين هنرها در كشورهاي آمريكاي لاتين به خاطر زبان و فرهنگ مشترك اسپانيولي، سيطرهاي عظيم داشته و دارند) و از آن سو، ما نيز با جهانهاي تازهاي كه در حقيقت به حلقهي مفقودهي تاريخ پيوسته بودند، آشنا ميشويم.
فرهنگ مشترك جمهوريهاي برادر، تنها در صورت پيوند بسيار، به اعتلا خواهد رسيد اعتلايي كه در آينده، حتي ميتواند به تشكيل جامعهي مشتركالمنافع فرهنگي و معنوي ختم شود. از ايجاد كتابخانههاي مشترك گرفته تا مجلات و بنيادهاي فرهنگي و حتي شبکههاي تلويزيوني.
همبستگي فرهنگي پارسينژادان مسلمان، حادثهاي تاريخي است كه ميتواند به طلوع آن تمدن و خورشيد مثالي و مشرقي بينجامد.
○ فرهنگ و اقتصاد
باري، با توجه به حوادث و تحولات شگرفي كه در سال 1991 (سال طوفان) و پيشبيني تنشهاي اقتصاد جهاني در سال جاري، و همچنين بارآوري اقتصاد آسيا (غير از چند كشور بحران زده)، آيا كشورهاي غربي، به ويژه آمريكا، دهان مكنده و حرص چپاول خود را از آفريقا و آسياي مركزي، متوجه جمهوريهاي مستقل شوروي سابق نخواهد كرد؟ آمريكاييها همزمان با نفوذ اقتصادي، نفوذ فرهنگي خود را نيز در سرزمينهاي شوروي گسترش دادهاند. پخش فيلم «انقلاب دوم روسيه» يا به قول خودشان «انقلاب مخملّين» به صورت ويدئوكاست، به ويژه در جمهوريهاي مسلماننشين و حتي پخش اين فيلم از كانال تلويزيون قرقيزستان و جانشين شدن فيلمهاي «بروس لي» به جاي آثاري نظير «تاركوفسكي» در سينماهاي تاشكند، انديجان، بيشلك، عشقآباد و دوشنبه و پخش پوسترهاي هنرمندان «نوجوانپسند» غربي در ميان جوانانِ تازه چشم و گوش گشوده، خبر از بمبارانهاي فرهنگي اين ملتها از سوي غرب ميدهد و اين تهاجم عريان و برهنه تا آنجا پيش ميرود كه به قول «بجانفرض علياف» نخستوزير نخجوان، به قرهباغ با جمعيتي حدود 120 هزار ارمني، خودمختاري داده ميشود و پست وزارت خارجه ارمنستان را يك آمريكاييالاصل به عهده ميگيرد امّا نخجوان و ملت ايراني–آذري آن (350 هزار نفر) از هر حيث محاصره شده و در تنگنا قرار دارد، يعني در حقيقت همان اهداف روسيه تزاري بنا به سياست غرب و توسط كارگزارانشان در شوروي سابق، ادامه مييابد. اگر در اسراييل و فلسطين، «زمين» در برابر صلح مطرح شده است، در جمهوريهاي مستقل و همسايگان ما از سوي غرب دكترين «نان در برابر فرهنگ» ارايه ميشود. غرب دريافته است كه براي چپاول و كنترل اقتصادي يك ملت، نخست بايد عنان فرهنگ آن ملت را به دست گيرد، و تجارب تاريخي نشان داده است كه كشورهاي استعمارگر همواره با تكيه بر چنين روشي، موفق بودهاند؛ روشي كه گاندي در انقلاب خود عليه انگليسيها از آن سود برد. انقلاب گاندي نيز انقلابي فرهنگي بود و اگر نگاهي به سير تطور انقلابهاي جهان بيندازيم، بهتر درمييابيم كه همهي انقلابهايي كه ريشهي فرهنگي نداشتهاند، همواره با شكست روبهرو شدهاند. نمونهي آن، انقلاب اكتبر 1917 شوروي بود. پياده کردن مفاد يك مانيفست متعلق به جامعهي كارگري–شهري–صنعتي در يك جامعهي دهقاني (بدون اعطاي فرهنگ آن) نتيجهاي جز اين حوادث كه امروز ميبينيم، نداشته و نخواهد داشت.
و امروز وظيفهي ما در قبال فرزندان و همكيشان خود كه در چند جمهوري، در اطراف درياي خزر پراكنده شدهاند، چيست؟ به نامها و لقبهاي اين ملتها كه دقت ميكنيم، آيا حداقل از نظر حسي و عاطفي متوجه اين وابستگي قومي و همبستگي ديني نميشويم؟ حكومتهاي گذشتهي ايران، با بياعتنايي فرهنگي خود، نسبت به اين فرزندان، به بيگانگان اجازه دادند كه نامهاي اصيل ايراني و اسلامي، با اضافه حرف زايد «اف» آلوده شوند و امروز اگر باز كوتاه بياييم، فرداست كه «آرتور» و «جيمي» جانشين «علي» و «بهروز» شوند. ميپرسيد چرا به اين نكتهي پيشپا افتاده اشاره ميكنم؟!
پاسخ ميدهم كه اگر نفوذ اقتصادي از كل به جزء ميرسد، نفوذ فرهنگي از جزء به سوي كل حركت ميكند و اگر ما خواهان گسترش تبادل اقتصادي خود با اين جوامع برادر هستيم، نخست بايد از موضع فرهنگ، حركت خود را تنظيم كنيم. چرا كه در جمهوريهايي كه وابستگي فرهنگي و تاريخي، با ما دارند، همهي روابط بر اساس ادب و هنر معماري به پيوندي يگانه رسيده است. هموندان ما در اين سرزمينهاي يتيم، حتي در دورهي تسلط بلشويكها نيز علايق فرهنگي خود را به ما نشان ميدادند. نمونهي آن، چاپ تصاوير هنرمندان موسيقي ما بر جلد تقويمهاي سالانهي آنان است، (در زمان حيات گورباچف و برژنف) حتي بر تقويمهاي دولتي.
همانگونه كه در سرمقالهي شمارهي پيشين نيز گفته بودم، هنگامي كه پا به شهر تاشكند، سمرقند و يا بخارا ميگذاري، بوي شيراز و تبريز و اصفهان ميدهند، معماري مشترك، فرهنگ قالي و كاشي ما، بيان و زبان ما، آيين و آداب و رفتار ما، همه يگانه و هموند است. زمزمهي «بوي جوي موليان آيد همي» از بوشهر تا بيشلك، از چاه بهار تا اصلاندوز و باكو جاري است. بخارا خواهر اهواز است و سمرقند برادر مشهد، سستي و كاهلي پدران سياسي حكومتهاي گذشته، چنين تفرقهي فرهنگي را دامن زده است ما بايد به سوي اتحاد جماهير فرهنگي حركت كنيم. معماري مدرسهي «ميرعرب» در بخارا، همين معماري عالي قاپو و مسجد شيخ لطفالله اصفهان و ارگ تبريز و دروازه قرآن شيراز است. در تاجيكستان، آذربايجان، ازبكستان، نخجوان، قفقاز، حتي قرقيزستان و گرجستان، موسيقي ملّي و سنتي ما وسعتي عظيم، گسترده و انكارناپذير در ميان ملتها دارد. هارمونيهاي مشترك قومي و پيوندهاي صميمي آييني و مذهبي، زبان يك خانواده را تداعي ميكند.
هنگامي كه پا به صحن مقبرهي شاعر بزرگ «عليشير نوايي» در تاشكند (مربوط به پانصد و پنجاه سال پيش) ميگذاري، گويي پا به حافظيه نهادهاي. مدرسهي «شيردار» ريگستان سمرقند، تو را به ياد مدرسهي جنديشاپور و نظاميه مياندازد. ازبكستان در سدهي ششم پيش از ميلاد از شهرهاي عمده و بزرگ حكومت هخامنشيان بوده است. صداي مؤذن بر منارهها، به وقت نماز ظهر، تو را به ميدان چهارباغ اصفهان بازميگرداند. ريشههاي تاريخي و روابط ديرينه و چندهزار ساله، با فراق هفتاد ساله از ميان نميرود، ما امروز اگر بتوانيم به اين وصل فرهنگي با عزيزان خود نايل شويم بيشك، راه بر گسترش روابط اقتصادي نيز باز خواهد شد.
از جهت ديگر و براي آغاز و گسترش مبادلات اقتصادي نيز شايد نخستين گام، حمايت از جمهوري آذربايجان براي عضويت در شوراي همكارهاي منطقهاي (اكو)، بانك جهاني و صندوق بينالمللي پول است. ما با ارتباط نزديك با كشورهاي حوزهي درياي خزر، ميتوانيم همكاريهاي اقتصادي خود را تحكيم بخشيم، بينالمللي كردن مرزهاي «اصلانپور» و «ليريك» در شمال ايران و جنوب آذربايجان، به سهولت ترددهاي تجاري خواهد افزود؛ كشتيراني، اكتشافات نفت و گاز، شيلات، حفاظت از محيط زيست، ايجاد شعب بانكي متقابل، ايجاد كميتههاي دوستي، پارلماني، فرهنگي و هنري و... . اين همه، راه را بر تهاجم فرهنگهاي بيگانه در ميان اين مردمان سد خواهد كرد. ايران، فرهنگ مادر و تجمع تاريخي ما، سرنوشتي اجتنابناپذير است كه سرانجام محقق خواهد شد. اين حس، تنها برداشتی يكجانبه نيست، در آن سوي مرزها و در ميان ملل هموند ما نيز چنين احساسي در حال شكفتن است و اگر چنين نبود، دكتر اكبر تورسانزاد (عضو هيئتدبيران اتفاق نويسندگان تاجيكستان) خطاب به روشنفكران ايراني چنين نميگفت: «در تاريخ هر يك ملت، خواه او زادهي عهد قديم باشد و خواه عهد جديد، ناگزير ساعتي فرا ميرسد كه روشنفكرانش سر به زانو گذاشته، از خود خواهند پرسيد: مِن بعد چه بايد كرد؟»
شاهرخ تویسرکانی
دي ماه 70 - شماره 46
دیدگاه خود را بنویسید