گفت‌وگو با اسماعیل نواب صفا


ارقام تکثیر و فروش نوارهای موسیقی که این روزها همه را به حیرت انداخته، نشانی از توجه و نگرش تازه مردم به هنر موسیقی اصیل ایرانی است. در این میان کارگزاران هنری کشور نیز فارغ از این نیاز روحی جامعه نبوده‌اند و برای اشاعه‌ی موسیقی اصیل و سروده‌های بارور و پر محتوا، شاید نه سزاوار و کافی امّا گام‌هایی برداشته‌اند. 

در چنین حال و هوایی با این انگیزه که نگاهی داشته باشیم به ترانه سرایی و موسیقی گذشته و یادآوری فراز و نشیب‌های آن و تجربه‌هایی که برای امروز می‌تواند مفید باشد.

به سراغ «نواب صفا» رفتیم. شاعر و ترانه‌سرایی که سال‌های دراز در متن موسیقی و ترانه‌سرایی بوده و بی‌گمان بازمانده‌ی پیش‌کسوتان هنر ترانه‌سرایی است. با نواب صفا، نه به قصد گفت‌وگو که بیشتر باانگیزه‌ی شنیدن حرف‌ها و خاطره‌های او به صحبت نشسته‌ایم. با این اعتقاد که دانسته‌ها و خاطره‌های او از بزرگان مکتب موسیقی و ترانه‌سرایی سال‌های گذشته را کمتر کسی می‌داند یا در حافظه دارد و دریغ‌مان آمد که این خاطره‌های شیرین و ناشنیده را با خوانندگان در میان نگذاریم. با این امید که بتوانیم دامنه‌ی این بحث و گفت‌وگو را در مجال‌های بعدی، به دیگران، از جمله موسیقی‌دانان و خوانندگان برجسته و کهن‌سال سرزمین‌مان، گسترش دهیم. 

بعد از بیست سال، نخستین بار بود که او را می‌دیدم، اندوهناک و شکسته، قصیده‌ای را که در رثای خانلری سروده بود، می‌خواند. دریغاگوی آن عزیز از دست رفته، گوشه‌ای از حیاط خانه‌ی خانلری، در میان انبوه سوگواران فرورفته بودم و آن‌چنان غرق اندوه که ناگاه از نظرم ناپدید شد، گویا شعرش را خوانده و رفته بود. 

دو ماه بعد، قرار دیدارمان ساعت 4 بود، اندکی زودتر رفتم، با مهربانی و تواضع همیشگی و در حالی که لبخند بر لب داشت، در را به رویم گشود. 

*         *         *

سال‌ها از آن روزها که با او بودم می‌گذشت و حالا پس از بیست سال می‌بینمش که فرسوده و تکیده است از راه دور و درازی که پیموده، اما سرشار از عشق و امید. در چشمانش همان هوشیاری گذشته موج می‌زد، در اتاق کارش که انباشته از کتاب بود، تابلویی با خط بسیار زیبا به چشم می‌آمد که تنها زیور آن خانه بود. 

با بیتی از شیخ اجل که

با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان      بی‌دوست خاک بر سر جاه و توانگری

برای گفتن حرف بسیار بود، به سخن آمد از گذشته و حال گفت. از کارهایی که در زمینه‌ی شعر و ترانه‌سرایی در دست نوشتن دارد، از کتاب جامعی که درباره شعر ایران از اسدی طوسی تا پروین اعتصامی نوشته، از ابتذال ترانه و موسیقی در گذشته و خوشحال از این‌که موسیقی اصیل جای خود را در این روزگار به تدریج بازمی‌یابد. 

می‌گفت اگر عمری باشد، می‌خواهم خاطراتم را بنویسم... 

اسماعیل نواب صفا ترانه‌سرای سرشناس معاصر را که نسبت به نشاط اصفهانی می‌برد، با غزل معروفِ

من کیستم؟ حکایت از یاد رفته‌ای         تصویری از جوانی بر باد رفته‌ای

همه می‌شناسند. 

در آغاز می‌پرسم:


• از چه زمانی و با چه انگیزه‌ای به ترانه‌سرایی پرداختید؟  

-شعر از آغاز در رگ و ریشه من بوده است و موسیقی بیشتر از آن جهت که پدرم سه تار می‌زد و با «قر خان» نوازنده‌ی معروف کمانچه دوست و همنشین بود، از همان کودکی ذهن مرا به خود مشغول داشت امّا خیلی زود پدرم را از دست دادم و مادرم برای من که تنها فرزند خانواده بودم، معلم ویلن گرفت که در خانه مرا تعلیم می‌داد.

امّا به جز چند شعر دوران نوجوانی، به یاد دارم که در سال‌های 22 و 23 با مجله‌ی توفیق، همکاری می‌کردم و شعرهای فکاهی می‌ساختم که بیشتر زمینه‌ی سیاسی داشت. آن موقع پرویز خطیبی سردبیر توفیق بود و بعد ابوالقاسم حالت سردبیر شد، در سال 24 که کنگره‌ی شعرا و نویسندگان در تهران تشکیل شد، من جوان‌ترین شرکت‌کننده‌ی آن بودم که 21 سال بیشتر نداشتم. مرحوم ملک‌الشعرا رییس کنگره بود و صادق هدایت عضو هیئت‌رییسه، بعضی دیگر از شرکت‌کنندگان تا جایی که به یاد دارم نیما، حمیدی و خانلری بودند و همان‌جا بود که حمیدی، قصیده‌ای خواند که در حمله به نیما و نوگرایی ساخته شده بود و نیما هم شعر آی آدم‌ها... را که در آن هنگام واکنش‌های بسیار به دنبال داشت.   

ذوق ترانه‌سرایی، آن ایّام در من پا گرفت امّا هیچ آهنگ‌ساز و خواننده‌ای را نمی‌شناختم. ابتدا روی چند ترانه‌ی کردی و کرمانشاهی که می‌دانستم، شعر فرسی گذاشتم، یکی از آن‌ها که شهرت یافت، ترانه‌ی «موسم گل شد و وقت گل چیدن» است. 

کریم فکور که آن روزها دانشجوی حقوق بود، مرا راهنمایی کرد که به خانه‌ی روح‌بخش مراجعه کنم. خانه‌ی روح‌بخش در خیابان سی متری بود، وقتی ترانه‌ام را برایش خواندم با آن که از شعر چیزی نمی‌فهمید، احساس خوشایندی به او دست داد. اعضای ارکستر او در آن روزگار برادران وفادار بودند. سرانجام ارکستر وفادار این ترانه را اجرا کرد که اتفاقاً بر سر زبان‌ها افتاد و بدین ترتیب به جرگه‌ی ترانه‌سرایان پیوستم. 

در سال 26 به رادیو راه یافتم. ابتدا عضو شورای نویسندگان و بعد مسئول موسیقی رادیو شدم. در شورای نویسندگان که در حقیقت گفتارهای رادیو را بررسی می‌کرد، مطیع‌الدوله حجازی، مستعان، هاشمی حائری، صباح کازرونی و دکتر سجادی عضویت داشتند.


•در آن روزها چند ارکستر داشتید؟ آیا نام ترانه‌سرایان و نوازندگان را به خاطر دارید؟

-حدود پنج ارکستر و شاید ده خواننده داشتیم که تصنیف آن‌ها را رهی، پژمان، مستعان، حالت، خطیبی، فکور و من می‌ساختیم. کسانی که ساز سلو می‌زدند صبا، محجوبی، نی‌داود، خالدی، مجید و حمید وفادار، لطف‌الله مجد، عبادی و حسین یاحقی بودند که همه‌ی این‌ها مربوط می‌شود به سال‌های 26 تا 29. 


                   •بعد چه شد؟ 

          -من از سال 29 تا 34 در خرمشهر بودم. در سال 34 به تهران بازگشتم و چون ترانه‌های مبتذلی پخش می‌شد، مقاله‌ای در انتقاد از شیوه‌ی کار رادیو نوشتم که در اطلاعات چاپ شد و به دنبال آن بار دیگر به کار دعوت شدم و به عضویت شورای نویسندگان درآمدم. در ضمن از من خواسته شد بررسی و تصویب ترانه‌ها را به عهده گیرم که البته نیر سینا هم با من همکاری می‌کرد امّا به دلیل تراکم کارها، پس از چندی بررسی ترانه‌ها را به طور کامل به نیر سینا واگذاشتم. 

          در میان ترانه‌سرایان تنها من و رهی بودیم که ترانه‌های خود را بدون تصویب دیگری امضا می‌کردیم و اجازه پخش می‌دادیم. 

          در این دوره، رهی معیری، منیره طاها، معین کرمانشاهی، بیژن ترقی، ابوالحسن ورزی، کریم فکور، عبدالله الفت، پرویز وکیلی، شهر آشوب، شاه‌زیدی، تورج نگهبان و معدودی که نام‌شان در خاطرم نیست ترانه می‌سرودند که بهادر یگانه نیز بعدها به این جمع پیوست. 


•اگر قرار باشد به جز ترانه‌سرایان پیش از خودتان چون عارف، شیدا، بهار و دیگران بهترین‌ها را در این زمینه انتخاب کنید، انگشت روی چه نام‌هایی می‌گذارید؟

          -خیلی‌ها بعد از ما ترانه ساختند، بعضی موفق، شماری ناموفق. همچنان که ترانه‌های خوب و قوی داشتیم، سروده‌های سست و کم محتوا نیز فراوان داشتیم امّا ظرافتی در کار «بیژن ترقی» است که همیشه مطلوب من بوده و می‌پسندیده‌ام، علت آن هم آشنایی بیژن با موسیقی از یک طرف و تسلط او بر شعر از طرف دیگر است امّا به این دو علت عامل دیگری را نیز باید افزود و آن معاشرت همیشگی و دوستی دیرپای او با پرویز یاحقی است که به حق از بهترین و چیره‌دست‌ترین نوازندگان روزگار ماست.


•از دوران رادیو و کسانی که با هم کار کرده‌اید خاطره یا سخن دیگری ندارید؟

          -چرا و چه خوب شد که پرسیدید تا هم یادی از مرحوم احمد سروش کرده باشم و هم گله‌ای از ارباب مطبوعات که چرا این بزرگ‌مرد وارسته و درویش را از نظر انداخته‌اند. 

          او هم شاعری توانا بود و هم نویسنده‌ای آگاه و چیره‌دست. باید بسیار ممنون و مرحوم اخوان باشیم که به دفعات و با اکرام بسیار از او یاد کرده و در رثای او شعر سروده است. سروش در آن هنگام با من هم‌اتاق و هم‌نشین بود و خاطرات زیادی از او دارم. سروش مردی هزار چهره بود، چون در همه‌ی زمینه‌ها، اعم از تاریخی، ادبی، هنری و مذهبی می‌نوشت و چه خوب و شیرین و پرمحتوا، من به او «چنته» نام نهاده بودم. سروش آن‌گونه که همه یاران و آشنایان او می‌دانند، پول را نمی‌شناخت. در آن زمان کارمندان رادیو، اکثراً تنگ دست و گرفتاربودند و مردی رباخوار به آن‌ها قرض می‌داد و تومانی یک قران بهره می‌گرفت. سروش نیز همواره به او بدهکار بود و چون از عهده‌ی ادای قرض برنمی‌آمد، چهار هزار تومان بدهی‌اش که مقداری از آن را نیز پرداخت کرده بود، در اثر سنگینی بار بهره، به 14هزار تومان بالغ شد و رباخوار گریبانش را رها نمی‌کرد، در نتیجه مرا واسطه کرد، روزی با هم به خانه‌ی مرد رباخوار رفتیم. قرار شد چک سروش را برگرداند و در عوض سفته بگیرد و من سفته‌های سروش را امضا کنم. در پی آن رباخوار به سراغ من آمد، گفتم تو نه زن داری و نه فرزند و نه وارث، من هم مثل سروش هیچی ندارم، حالا هر کاری می‌خواهی بکن که راهش را گرفت و رفت و طولی نکشید که درگذشت و عده‌ای از جمله سروش از دست او خلاصی یافتند. 


•از سروش گفتید، بسیار ممنون و اضافه کنم که بعضی از دوستان به آن بزرگ‌مرد آزاده «مولانا» هم می‌گفتند، حالا که صحبت از گذشتگان شد، آیا از بزرگانی چون بهار، گل گلاب، نی‌داود، قمر و دیگرانی که شما بهتر می‌دانید و بیشتر می‌شناسید خاطره‌ای دارید؟

-سینه من انباشته از خاطراتی است که از بزرگان شعر و موسیقی دارم.

امّا خاطره‌ای که برای من بسیار عزیز است، مربوط به خواننده‌ای است که هرگز برای او ترانه نساخته‌ام و او قمرالملوک وزیری است. 

حدود 13 سال داشتم که قمر به همراه استاد نی‌داود برای کنسرت به کرمانشاه آمده بود امّا در شهر سالنی برای برگزاری کنسرت وجود نداشت و در نتیجه، سالن حمامی را که مرحوم «خانه خراب» معروف به بابا سرتیپ ساخته بود برای این کار آماده کردند و این کنسرت با استقبال بی‌حد مردم روبرو شد. 

          

•ببخشید «خانه خراب» یعنی چه؟

-اجازه دهید، عرض می‌کنم. به هنگام حمله‌ی سالارالدوله به کرمانشاه، در زمان مشروطیت، این شخص که درجه‌ی سرتیپی داش، در برابر طرفداران استبداد مقاومت می‌کند، نتیجه آن‌که خانه‌اش را به توپ بستند و به کلی خراب کردند. از آن پس مردم او را خانه خراب نامیدند. 


•از قمر خاطره‌ی دیگری هم دارید؟ 

          -بلی. سال‌ها بعد شبی با یکی از دوستان و مرحوم حسین تهرانی به خانه‌ی قمر که نزدیک چهارراه عزیزخان بود رفتیم. در اتاقی محقر زندگی می‌کرد و فرشی فرسوده زیر پایش بود و در مجموع حال و هوای اتاق، حکایت از زندگی بسیار ساده و بی‌پیرایه‌ای داشت. در آن شب حسین تهرانی به پای قمر افتاد. دست او را بوسید و گفت: این شما بودید که همه چیز را به ما آموختید، حتی غذا خوردن را. مرحوم تهرانی تا مدت‌ها می‌گریست و من به شدت از این منظره‌ی باشکوه امّا دردناک تحت تاثیر قرار گرفتم و این حق‌شناسی و بزرگواری تهرانی و عظمت قمر را می‌رساند. 

          قمر روحی بسیار بزرگ و مناعتی سرشار داشت، هرگز ندیدم و نشنیدم که از کسی چیزی خواسته باشد، او نه تنها به دنیا و ارزش‌های زودگذر آن توجهی نداشت، بلکه هر چه خود نیز داشت، به پای دیگران ریخت و به آنان که نیازی داشتند ایثار کرد.

 

                   •از گل گلاب چطور؟ 

          -چندی پیش، قبل از درگذشت گل‌گلاب به احوالپرسی او رفتم. می‌دانید که او بهترین و ماندگارترین سرود میهنی ما را ساخته است. سرود «ای ایران ای مرز پُر گُهر... » را که همه به ذهن دارند و زمزمه می‌کنند. 

          در آن دیدار مرحوم گلِ‌گلاب، درباره‌ی انگیزه‌ی ساختن این سرود گفت: «... سال 1323 تازه مرحوم خالقی انجمن موسیقی را به خواست کلنل وزیری در خیابان هدایت تاسیس کرده بود. بعد از ظهر یکی از روزها هنگامی که کشور در اشغال قوای بیگانه بود، من از خانه به انجمن می‌رفتم، بین راه شاهد مزاحمت‌های سربازان اشغالگر آمریکایی برای زنان و دختران ایرانی بودم، این صحنه قلب مرا بسیار به درد آورد. وقتی به انجمن رسیدم، خالقی پرسید چرا آشفته‌ای؟ بی‌اختیار با عصبانیت گفتم: نمی‌دانم چه بر سر مملکت آمده است، ریخته‌اند توی این مملکت و هر بی‌بندوباری و بی‌نزاکتی که می‌خواهند، می‌کنند. مرحوم خالقی گفت: عصبانیت و تأثر چه فایده‌ای دارد، باید کاری کرد و من گفتم چه کاری می‌توان کرد؟ خالقی گفت بیا با هم سرودی بسازیم به خاطر ایران و زنده کردن هویت این ملت که حالا زیر چکمه‌ی اشغال‌گران قرار گرفته و بدین ترتیب بود که سرود ای ایران با شعر من و آهنگ خالقی ساخته شد امّا به این سرود تا مدتی اجازه پخش نمی‌دادند، چرا که اسمی از شاه در آن برده نشده بود امّا من توانستم با این توجیه که این سرود برای همه‌ی مردم است و شاه و گدا نمی‌شناسد، آن را از سد کارگزاران حکومت، عبور دهم و اجازه‌ی پخش بگیرم... » 

          باری ما هنرمندان وطن‌خواه، آزاده و بزرگوار، بسیار داشته‌ایم که حق این است بیشتر به آن‌ها پرداخته شود. از شما به عنوان یک ایرانی بسیار ممنونم که نسبت به خانلری و اخوان سنگ تمام گذاشتید. من هیچ داعیه‌ای ندارم. بروید سراغ بزرگان این مملکت از عارف و ملک بنویسید تا نسل جدید بدانند چه کسانی در این مملکت بوده‌اند و چه دل‌ها سوزانده‌اند.


•حتما این کار را در فرصت‌های آینده خواهیم کرد امّا حالا که نام عارف و بهار را بردید، می‌خواهم بدانم از آن‌ها حرف تازه‌ای برای ما دارید؟

          -عارف بی‌تردید سرآمد همه‌ی تصنیف‌سازان ما بوده است. تصنیف معروف او «از خون جوانان وطن لاله دمیده» که عارف با افزودن ملودی‌هایی بر آن، مانند چه کج‌رفتاری ای چرخ، چه بدرفتاری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ، تحوّلی شگرف در کار تصنیف‌سازی بود و به عقیده‌ی مرحوم پیرنیا، این اثر عارف در انقلاب مشروطه همان تأثیری را داشت که سرود «مارسیز» در انقلاب فرانسه. 

          استاد رعدی آذرخشی برای من تعریف می‌کرد، با کنسرت به تبریز رفته بود، مرحوم شکرالله قهرمانی معروف به آشکرالله، رفیق صمیمی عارف داشت یکی از آهنگ‌های او را تمرین می‌کرد و من و عارف در حیاط منزل مشغول قدم زدن بودیم. عارف از همان‌جا گفت: آشکرالله سیم چندم تارُت ناکوک است و این تسلط او را به دستگاه‌های موسیقی نشان می‌دهد.

 مرحوم ملک‌الشعرای بهار نیز بی‌نیاز از تعریف است، او ضمن همکاری با افرادی چون حسام‌السلطنه و نی‌داود آثار ارزنده‌ای خلق کرد که به ویژه از نظر تلفیق شعر و آهنگ بسیار قابل توجه و حتی کم‌نظیر است. مانند مرغ سحر و شاه من، ماه من که از بی‌داد زمان شکایت‌ها سر می‌دهد. 

          از گذشتگان گفتم امّا می‌خواهم از همین روزگار فعلی هم حرفی بزنم که برای دست‌اندرکاران و شیفتگان موسیقی و هنر لازم است که بدانند: 

          استاد مهدی خالقی در پی یک سکته ناقص و به دنبال آن گرفتگی صدا و عمل جراحی اکنون در بیمارستان مهر بستری است. چندی پیش که به دیدار او رفته بودم، جوانی با سبد گل بسیار زیبایی وارد شد. گل را بر زمین نهاد، ادب به جای آورد و گفت: این تقدیمی تالار وحدت است. از این حق‌شناسی و ادب‌گذاری بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم و امیدوار شدم. چرا که هنوز در این آب و خاک هستند کسانی که قدر هنرمندان ارزنده را می‌دانند امّا هیچ‌کدام از این گروه‌هایی که داعیه‌ی هنر دارند و سرزمین آبا و اجدادی خود را ترک کرده‌اند، هرگز از این مرد بزرگ یاد نکرده‌اند. 


•از شما ترانه‌هایی با مضامین و ترکیبات تازه و نو شنیده و دیده‌ایم. به عنوان یک شاعر بفرمایید چرا با نوپردازی در شعر میانه، چندانی ندارید امّا در ترانه که نوعی شعر است، مفاهیم نو به کار می‌برید. 

          -چنین چیزی نیست. شعر در زبان فارسی مفهوم خاصی دارد که عبارت از کلام مخیل موزون و مقفی است. گروهی از نوپردازان به شعر تنها از دیدگاه کلام خیال‌انگیز می‌نگرند که در میان آنان آثاری وجود دارد بسیار باارزش. من با فروغ دو بار بیشتر برخورد نداشتم امّا عقیده دارم او ذاتاً شاعر بود. روحی پُر از لطافت و ظرافت و نگاهی پُر از هوشمندی و مهربانی داشت. من فروغ را نه تنها شاعر می‌دانم که شاعری موفق نیز به حساب می‌آورم یا اخوان ثالث که از یاران نزدیک من بود و در برنامه‌ی جوانان رادیو، کار خود را با من آغاز کرد. استفاده از کلمات و مفاهیم تازه و انتقال به خواننده از ویژگی‌های اخوان بود. گذشته  از تسلط اعجاب‌انگیز بر ادبیات کلاسیک، شعرهای آزاد او هم بیشتر بار فرهنگی و اجتماعی دارد و در شمار بهترین آثار ادب این مملکت به شمار می‌آید. 

          اگر من شعر نو نسروده‌ام، دلیل آن نیست که شعر امروز را نشناسم یا چون بعضی‌ها از سر تنگ‌نظری به آن بنگرم. 


•به عنوان آخرین پرسش اگر قرار باشد از میان ترانه‌های خود یکی را برای نمونه برگزینید، آن ترانه کدام خواهد بود؟

          -من حدود 100 ترانه ساخته‌ام که اگر به اختیار خودم باشد، نیمی از آن‌ها را دور می‌ریزم امّا در آن میان «تک درخت» را بیش از همه می‌پسندم و دوست دارم امّا آخرین ترانه‌ی من «رفتم و بار سفر بستم، با تو هستم هر کجا هستم» نام دارد که آهنگ آن را استاد علی تجویدی ساخته است.

شماره 37   

دی ماه 69