یادداشت سردبیر
ز كوي يار ميآيد نسيم باد نوروزي از اين باد ارمدد خواهي، چراغ دل برافروزي!
حافظ
اگر با اين پرسش ساده نوجواني كه به تازگی به دفتر مجله آمدند مواجه نميشدم، شايد قلم در باب آيين نوروزي راه ديگر پيش ميگرفت و مضمون ديگري به راه ميآمد، ما بزرگترها گاه بر خلاف ذهن پوياي اين جوانان، از كنار جمعبندي بعضي دانستهها بياعتنا ميگذريم:
چطور ميشود هم در سراسر سيارهی ما، هم در قارهی آسيا و منطقهی خودمان،گاه كشوري به چندپاره تقسيم ميشود، يا يك غيربومي در آن كشور به قدرت ميرسد و يا نامها و عنوانهاي تاريخي را عوض ميكنند و كسي از آن ممالك هم هيچ اعتراض نكرده و نميكند؟! مگر اين ملتها، رسوم و هويت بومي و اشتراكات فرهنگي و ديني و خويشاندي ندارند؟ (خداي ناكرده) چقدر دشوار و تحملناپذير است كه مثلاً روزي نام «ايران» عوض شود، يا آيينهاي مشترك و ملّي ما از ياد برود...!
و من به خود ميآيم، عجب فرهنگي، چه ملّيتي، چه حب و علاقه و ريشه و مدنيتي... كه حتي نوجواني نورسته را به انديشه و اين مبادا مياندازد كه راز چيست؟ از صبح دمان تاريخ تا به امروز، ايران ما ايران بوده و خواهد بود، اين عين آگاهي بر هويت ملّي و تاريخ و فرهنگ خويشتن است.
به راستي چرا ما اين همه پايدار و توانا از تاريكترين گردنههاي طولاني تاريخ عبور كردهايم، بيآنكه به فرهنگ غير، فرصت تجاوز به مرز انديشههاي خود دهيم، همچنان به هنگام، بحرانها را تشخيص ميدهيم و به صورتي جمعي در برابر هر نوع دشمني ايستادگي ميكنيم. همين چند سال پيش بود كه در انتخابات رياستجمهوري در صدر انقلاب، مردم به فراست دريافتند كه شناسنامهی يكي از كانديداها صادره از قريه و خطهاي متعلق به اين مرز و بوم نيست، او را كنار گذاشتند. به راستی ما چه داشته و چه داريم كه اينگونه با تمام حواس تاريخي خويش، از استقلال و فرهنگ و تاريخ خود، مراقبت عاشقانه ميكنيم؟ آيا فرهنگ و تمدن باستاني كافي است؟ همين يك نشانه؟ پس چرا مصر كه خود صاحب بزرگترين فرهنگ جهان گذشته بوده است، امروز اين همه بيرحمانه از هستي باستاني خود بريده است؟ چرا سوريه رومي و شام باستاني نتوانست از ذخيرههاي مدني خود دفاع كند؟ و مراكش و عراق...! به حق «از ميان ملتهاي بزرگ دنياي كهن ميتوان به جرأت بر اين امر تكيه كرد كه پديدهی تداوم فرهنگي در ايران به اعتبارهايي چند، چشمگيرتر از ديگران وابسته است. رمز اين پديده كه از دوران اساطيري تا به امروز در طول چندهزار سال همچنان نام اين سرزمين و باشندگان و فرهنگ تواناي آن را استوار نگاه داشته و تغيير هويت نداده است، بيشك پيش از هر چيز ريشه در آيينهاي كهني دارد كه از دوردستترين زندگي شكل گرفته و به طور پيوسته ادامهی زندگي دادهاند.» كه آيين بهاري و نوروز ايراني و عيد مشرقي ما يكي از اين آيينهاي نامدار و جاودان به شمار ميرود. نوروزي كه تنها فرزند طبيعت نيست بلكه از هر سو كه به تحليل هويت و موقعيت آن بپردازيم به نتايج و ثمراتي عجيب دست مييابيم:
الف: نوروز و طبيعت: انتخاب روز نو و عيد باستاني آن هم در آغاز فصل رويانندهی بهار، هوشمندي تاريخي ملتي را باز ميرساند كه قرنها پيش، اصل آن را پايهگذاري نمود، طبيعت از خط خواب به در ميشود و نقطهاي بر پايان سطر سرما ميگذارد و اين آغاز بر باليدن است؛ رستاخيز انسان، رستاخيز طبيعت.
ب: نوروز و كشاورزي: تلاش در راه توليد دستاوردهاي كشاورزي، سر به در آوردن از دل خاك و تولد نوزادي كه سر سبزي هستي و انسان را رقم ميزند. فعاليتهاي فراگير كشاورزي در چنين ايامي آغاز ميشود، از پالودن باغها از بازماندههاي خشك زمستان تا تميز رويش محصولات مورد نظر سال نو.
ج: نوروز و انسان: طبيعت رخت نو ميپوشد و انسان نيز به جامهی شادماني درميآيد و اين سرآغاز زندگي است، يادآور تولد در عشق و شادماني است.
د: نوروز و وحدت انساني: آيين نوروزي، رسمي بزرگ و شيوهاي انساني است كه آدمي را واميدارد تا چرك و بغض و كينه را بشويد و به شادماني تمام به وظيفهی صلهارحام پاسخ دهد و اين عين وحدت ملّي از جزء به كل جامعه است. خانه تكاني بزرگ (چه خانه زندگي و خانوار خويش و چه خانهی دل و چه خانهی جامعه)! نوروز ما تبلور وحدت ملّي ما و همبستگي همهي اقوام و عشاير و ملتهاي ايراني است.
هـ: نوروز و عدالت اجتماعي: نوروز، اين آيين معنوي ايراني، سرآغاز جشن عاطفهها و تقسيم داشتهها و تشويق احساسات نوعدوستي و ميهنخواهي و مردمداري است. از قديمالايام بر همهي صاحبان قدرت مالي واجب بوده است كه پيش از فرا رسيدن نوروز، نسبت به رفع مشكلات همسايگان پايين دست خود توجه كامل نشان دهند، رسمي پسنديده كه امروزه در «جشن عاطفهها» نمود يافته است.
نوروز و آيين عيد فرخندهی باستاني، همواره به عنوان دژي مستحكم براي حفظ فرهنگ و مدنيت اين مرز و بوم، يورشهاي فرهنگي بيگانگان را دفع کرده و حتي آنها را واداشته است تا به قبول فرهنگ ايراني تن در دهند. از يورش فرهنگ يونان و روم تا ديگران و تاتار و مغول و تا تهاجمات فرهنگ غرب در سدهی اخير، ما در پناه همين آيينهاي معنوي توانستهايم از امانت فرهنگ و فرهنگ عاشقانه و ملّي و بومي و اقليمي خود محافظت كنيم.
يونانيها از آيين نوروزي ما استقبال كردند، روميها پاي سفرهی هفتسين نشستند، هارونالرشيد از الصاق عيد نوروز به وجههی خود مفتخر بود.
در سدهی اخير انگليسيها بسيار كوشيدند تا جشنهاي شادماني، جاي خود را به مجالس عزا و اندوه بدهند و ترفندها به كار گرفتند تا هر جشن شادمانيخيزي را به گبرهاي نامسلمان (!) نسبت دهند و از آن طريق هم تفرقهی فرقهبازي را دامن زنند و هم افسردگي ملّي را بيمه كنند امّا ملت ما هوشمندتر از آن بود كه به ترفندها و فريبها تن در دهد و يا خود از آيينهاي راستين ملّي و اسلامي و درست و تاريخي جدا شود. ايراني هرگز به هيچ بيگانه فرصت نداده است كه موجبات كمرنگ شدن هويت ملّياش را مهيا كند.
امروز در چهار گوشهی جهان بيش از هر چيز اين جشن نوروز است كه ميليونها ايراني و ايرانيتبار و حتي غير ايراني را به سوي وحدت انساني و رستاخيز عشق و كار و آزادي فرا ميخواند، از اعلام روز نجات زمين از سوي سازمان ملل كه همان روز اول «نوروز» ماست تا جنبش سبزها در اروپا و آمريكا، تا پذيرفتن نوروز و عيد باستاني ما به عنوان يك روز ملّي در شمال عراق، مشرق سوريه، كل جامعهی تركيه، قفقاز، جمهوري آذربايجان، تاجيكستان، افغانستان، شمال غربي پاكستان، بخشهايي از هند و كشمير، غرب و جنوب غربي چين. اين ارمغان فرهنگ و خروج مدنيت ايراني است:
هر نفس نو ميشود دنيا و ما بيخبر از نو شدن اندر بقا
همانگونه كه در شبانهروز، يك مومن به تكرار ركعتهاي نماز نياز دارد، هستي، طبيعت و انسان ايراني نيز به نو شدن خويشتن محتاج است، نووز نماز سال و عبادت چهار فصل است. نوروز ما قيام عليه جمود انديشههاي زمستاني است، نوروز ما نماد خروج كاوه عليه ضحاك است.
نوروز ما، پيرايش و آباداني نو به نو خانه مشترك و پرفروغ ما ايران است، ايران بزرگ و عزيزي كه در دامن خود حكيمان و شاعران و فيلسوفان و دانشمندان و رهبران و مصلحان بزرگي پرورش داده و به جامعهی بشريت معرفي كرده است. همين ايران هوشمند و فرهنگدار و آزاده و متديني كه در برابر هزاران تهمت (از تروريست تا عقبمانده و جنگطلب)، امروز ثابت كرده است كه روي پاي خود ايستاده و اتفاقاً نسبت به هر ملت ديگري صلحطلبتر و پيشروتر است.
همينطور كه امروز به ذهن يك نونهال نورسته خطور ميكند كه مبادا نام ميهنم عوض شود، همين كه هنوز صاحب قديميترين آيين بشري است، خود از عظمت ملتش خبر ميدهد و امروز باز از خود ميپرسم كه در پيچ و خم تاريخ پرفراز و نشيب ما، چگونه بعضي از رسوم ملّي ما نسلبهنسل و دوره به دوره خود را از طوفان حملهها و غبار فراموشيها عبور داده و تا به امروز، هويت رازآلود خود را حفظ كرده است؟ و اين هويتها عجب امانتي است كه حتي تاريخ در برابر گزارش موقعيت دستاوردهاي آن، عاجز ميماند. چه راه بيپاياني، حلقهبهحلقه، نشانهبهنشانه، گاه خونين و شكست خورده و توبهتو و پنهان، گاه آشكار و سربلند و نترس و اضطراب. از اين رسوم ملّي، يكي هم جشنهاي باستاني است و از این ميان، برترينشان آيين نوروز است، نوروز مشرقي ما.
ايران بزرگ ما در تمام دورههاي تاريخي، اقليمي معنوي بوده است، سرزمين تمدن و فرهنگي فخرآفرين و اگر چنين نبود، قريب به پنج قرن پيش از ميلاد مسيح، هرودت نميگفت:
- آسمان ايران پوشيده از پَر فرشتگان است.
سرزمين پرآيين ما، قلب تپندهی مشرق زمين، چراغدار مدنيت بوده و هست، اين گزارش يك محقق خودي نيست، بسياري از مورخان بزرگ تاريخ مغرب زمين بر اين حقيقت شهادت دادهاند، در كتاب «تأثير جهانبيني ايراني بر افلاطون» نوشته استفان پانوسي ميخوانيم كه:
«بله، افلاطون پرشگرف، معمار آموزههاي فروهران نيست، او يك سارق فرهنگيست، او نه تنها آموزههاي زرتشت را به نام خود بازنويسي كرده است بلكه بر اين حقيقت نيز سرپوش نهاده است، پنهان گذاشتن اين حقيقت، خود عين تاراجگري است.»
آموزههاي ملّي ما و قوانين مدني ايران بزرگ از مركز آسيا به چهار سوي جهان آن روزگار راه مييابد، هنديها از مهرگان ما سودها ميجويند، يونانيها از جشن آبانگان به آيين ديونيسوس ميرسند و چينيها و اعراب و مصر آفريقايي به استقبال جشن نوروز ما ميآيند و با تغييراتي چند، نامي بومي بر شيوهی آن مي گذارند و اين حادثه، نخستين حركت در صدور فرهنگ ايراني به سراسر جهان است، تا آنجا كه ميترایيسم از دروازههاي اروپاي آن روزگار نيز عبور ميكند و هم امروز نشانهها و اماكن باستاني آن بر اين حقيقت گواهي ميدهند.
و «نو» روز، يگانه رسمي است كه به جاي تحليل رفتن در اسطورهها، به علت جاذبههاي حقيقي و ملموس خود، افسانهها را در خود به تحليل برده و جذب نيروي فرهنگي و آييني خود کرده است: از سفرهی نوروز جمشيد جم، تا جشن نوروزي پوراندخت ايراني در پايتخت چين باستان و تا سفره نوروز هاروني (هارونالرشيد) در بغداد.
نوروز، همان تعادل و همسويي با طبيعت است، رستاخيز ماده در معنا و معنا در ماده، انسان و طبيعت، به وحدتي ازلي ميرسند و اين همدلي طبيعت با انسان و همزباني انسان با طبيعت، امروزه به عنوان يك جنبش جهاني مطرح شده است، دفاع از محيط زيست كه دههی اخير سرلوحهی جنبشي به نام «حزب جهاني سبزها» در اروپا شده است، در واقع همچون پايههاي قانون و حقوق بشر، به ذات فرهنگ جهاني ما و مدنيت ايراني بازميگردد، آنجا كه زرتشت از رستاخيز گياه سخن ميگويد، يا وقتي كه پيامبر اسلام (ص) ميفرمايد: «سيراب كردن يك درخت، ثوابِ آب رساندن به يك مومن تشنه را دارد،» خود از تأييد اين ادعا خبر ميدهد. ايام نوروزي در حقيقت سرآغاز نبر حق عليه باطل، و پيروزي عدالت بر ستم است، در چنين روزي است كه جمشيد جم به دادگري قيام ميكند، « اين نمادهاي ذهني يا افسانهاي، در واقع نمايندگان دو جريان ابدياند كه هنوز بز جهان سيطره دارند، نيكي و بدي، آزادي و اسارت، بيداد و عدالت، و...
اشاره به اين نكته، رسيدن به راز اين موضوع است كه هر چه امروز به نام پايههاي فلسفي يونان در غرب فرهنگي نشو و نمو كرده است، در واقع ريشه در آيينهاي ملّي ما دارد و تفكر و سير فلسفه و انديشه اروپا، آبشخوري آشناست كه سر منزلش به مدنيت ما ميرسد.
تاريخ گزارش ميدهد كه نوروز مشرقي ما، سرآغاز گسترش فرهنگ نيكي و سربلندي و آزادي و عشق به هستي در سراسر سرزمينهاي شناخته شده دوران ديرين است، آنجا كه در افسانهها ميخوانيم كه فريدون را سه پسر بود و جهان را ميان سلم و تور و ايرج تقسيم كرد، در حقيقت اين نمايه و اسطوره، اشاره به گسترش فرهنگ ايراني از ديار مغرب تا رود فرات، ديار مشرق تا رود جيحون و سرزمين ميانه است، در تاريخ گزيده ميخوانيم كه هفت هزار شهر را ميان پسران خود تقسيم كرد و اين تقسيم آيين و مدنيت و فرهنگ ايران در ميان هفت هزار شهر آن روزگار بوده است.
بيجهت نبود كه هردوت ( پنج قرن قبل از ميلاد) آسمان ايران را آشيانهی فرشتگان و ايزدان و فروهران خوانده است و تاريخ بر اين گزارش صحه ميگزارد و ما همسرايان همين گزارش آسماني هستيم، همسراياني كه در طول تاريخ، مدافعان از جان گذشتهی همهي ميراثهاي معنوي و مادي ايران زمين بودهاند. ايران زميني كه امروز خانه و چراغخانهی تكتك آحاد ملت ماست: از مرزهاي آبي خزر تا آبهاي نيلگون خليج هميشه فارس. ايران كه يادگار عاشقترين مردان و زنان اين تاريخ و فرهنگ پرفراز و نشيب بوده و هست و ما امروز به دشمنان فرصت و اجازه نميدهيم كه حتي روي تكهاي كاغذ، نام گوشهاي از اين سرزمين را تحريف كنند، چه در دايرهالمعارف دفتر انتشاراتي كمبريج، چه از سوي رسانههاي غربي يا مراسلات بعضي دول منطقه، اشارهام به خليج فارس است كه در تاريخ و تواريخ خود عربها نيز از آن به عنوان «بحر الفارسيه» ياد شده است و نه «خليج عربي»!
ما همچنان كه با تمام وجود به سازندگي اين سرزمين ادامه ميدهيم، از زيرساخت تاريخي و استقلال ارضي آن نيز با تمام وجود، با چنگ و دندان دفاع خواهيم كرد. مدافعان ما بيدار و مترصدند تا در برابر هرگونه تجاوز ذهني، قلمي و ارضي از هستي تاريخ و تاريخ هستي خود دفاع كنند، ما هم از حيث مادي و هم از جهت معنوي، همواره حافظ فرهنگ و ملت و سرزمين خود بودهايم و صلح و آرامش و آباداني تنها نيت عملّي ملت ما براي تمام نوع بشر است، ما اهل معنويت و آگاهي و آزادي بودهايم و نيز خواهيم بود، ملتي كه در دعاي خود روشنايي قلبها را ميطلبد، شب و روز را سرشار تبسم و ترانه ميخواهد، تحول و طلوع را رقم ميزند، ملتي همه از همسرايان شكوه و آزادي كه زمزمه ميكنند:
يا مقلب القلوب و الابصار
يا مدبر الليل و النهار
يا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الي احسن الحال
نوروز، نوروز بزرگمان، ظهور روشنايي جاودان فرهنگ و عشق و آزادي و استقلال بر همهي ايرانيان و مومنان ايراني (چه دور و چه نزديك) مبارك باد!
شماره 73
اسفند 75 و فروردين 76
نوروز ايرانيان و گزارش تاريخ.pdf
دیدگاه خود را بنویسید