یادداشت سردبیر

«ترديد» و «اضطراب» تنها زاييده‌ي «بی‌اعتمادی» است، و اگر ما به ريشه‌هاي فرهنگ و استواري آيين و اخلاقيات فردي و مدني خود پايبند باشيم و بدانيم كه حقيقت هستي ما جاي خلل و كاستي ندارد، ديگر نه ترديد خواهيم كرد و نه در برابر توهم تهاجم دچار اضطراب خواهيم شد. اگر به رابطه‌ي درست، صميمي و پالوده، ميان خويش و هم‌وندان جامعه‌ي خود يقين داشته باشيم، خواه ناخواه به آن «حقيقت منزه» خواهيم رسيد، به یقین هم مي‌دانيم كه حقيقت در هيچ صورتي مستعد تهاجم و تسليم نيست، به ويژه حقيقت فرهنگي و اخلاقي!  

به راستي مگر طي دهه‌ي سي تا پنجاه خورشيدي، همين مردمِ پاي‌بند به اصول اخلاقي، مورد تهاجم فرهنگي و ضداخلاقي قرار نگرفتند؛ از كاباره‌ها گرفته تا اكران فيلم‌هاي خلاف عرف و هم‌داستان با فرهنگ برهنگي در جشنواره‌ي هنر شيراز. نتيجه‌ي آن همه هرج‌ومرج، بازگشت مردم به خويشتن بود يا در باتلاق فساد حل شدن؟ واكنش صريح مردم در قبال اين فرهنگ، به انقلاب 57 انجاميد، نه به تسليم و آميختگي. اين ملت بنابر تجربه‌هاي تاريخي، هم فرهنگ تهاجم را مي‌شناسد و هم تهاجم فرهنگي را. ملتي كه اگر چه در صنعت، توسعه نيافته است امّا از نظر فرهنگي در زمره‌ي برترين و پيشروترين ملت‌ها به شمار مي‌آيد، هرگز دچار توهم و يورش‌ اردوي ضدفرهنگي غرب نمي‌شود. اين ملت ممكن است سكوت كند، صبوري نشان دهد، اهل تحمل باشد يا حتي قشري از آن هم دچار وهم‌زدگي مقطعي شود امّا تجربه‌ها و آزمون‌هاي تاريخي نشان داده است كه هرگز در برابر يورش‌هاي كمّي و كيفي فرهنگي، سپر نمي‌اندازد. بعد از حمله‌ي اسكندر، مردم شام (سوريه) به تمامي رومي شدند و بعد از حمله‌ي اعراب نيز به هيئت عرب در‌آمدند. ديگر  ملت‌ها هم در بسياري موارد در برابر تهاجم فرهنگي، تغيير هويت دادند؛ اكثر جمهوري‌هاي شوروي، نيمه‌روس هستند امّا همين دو خطّه‌ي ايراني‌نشين، يعني آذربايجان شوروي و تاجيكستان، زير سلطه‌ي مستقيم و هجوم فرهنگ و فشار سرنيزه،‌ بيش از نيم قرن، استوار ماندند و از پا نيفتادند. به باكو و دوشنبه كه مي‌روي، انگار به شيراز و اصفهان و مشهد و تبريز رفته‌اي. وقتي اين دو خطه‌ي يتيم، با آن يورش مستقيم فرهنگي، دچار ترديد هويت و اضطراب فرهنگي نمي‌شوند، ما چگونه باور كنيم كه مردم ميهن ما در برابر توهم اضطراب فرهنگي و يورش غيرمستقيم فرهنگ غرب، عقب نشيني خواهند كرد؟! 

البته كه اين بيمِ مقطعي، بيمي منطقي و اجتناب‌ناپذير است و احتمال اين نيز مي‌رود كه بخش‌هايي از جامعه (آن هم به صورت خفيف) در باب پذيرش سطحي بعضي رفتار‌هاي غير‌خودي، از خود توانايي نشان دهند امّا در مجموع بايد علل همين رسوخ را نيز در بطن خويش و نبود  امكاناتي كه لازمه‌ي رشد داخلي هستند، جست‌وجو كرد. 

ما هنگامي در زمان سفر و غيبت، نگران اموال خود در خانه مي‌شويم، كه يا از نگهبان اعتمادمان سلب شده باشد يا به در‌ها و دريچه‌ها و روزنه‌هاي ناپايدار، اميد بسته باشيم. پس اگر خود اهمال كرديم و دزدي به شكار آمد و بعد هم دل‌سوزي به ما نهيب زد كه: «عزيز، مالت را سفت بگير!» ديگر نبايد از سر غيظ آن دوست را هم شريك دشمن دانست. هشدار دوست از آن بابت است كه هر وقت جلوي ضرر را بگيري، منفعت است.  

به راستي اگر اين تهاجم فرهنگي هم ملموس باشد، هيچ به اين نكته فكر كرده‌ايم كه اين خود ما هستيم كه اين نوع بهانه‌ها را به دست شب‌روان مي‌دهيم؟! آيا بعد از اعلام پايان جنگ تحميلي، براي پروردن زمينه‌ي دفع پليدي‌ها كوشيده‌ايم؟ اگر اين هجوم‌ها را نتوانيم پيش‌بيني كنيم، درست شبیه به باز گذاردن در خانه، به وقت سفر است و غفلت از چاره‌جوييِ پيش از آن، نشان بي‌خردي. هنگامي كه ما مي‌دانيم با واردات نماد‌هاي صنعتي بيگانگان (كه مسئله‌اي ناگير است)، فرهنگ آنان نيز درون خانه‌ي ما رسوخ مي‌كند، ‌بايد خود را حداقل براي جذب ابعاد مثبت و دفع موارد منفي آن مهيا كنيم. 

حال بياييم از همين پايه‌ي نخست، سؤالي را مطرح كنيم: چند سال است كه تركيب «صدا و سيما» را جايگزين لفظ «راديو و تلويزيون» كرده‌اند؟ آيا جز كارمندان آن سازمان، عموم مردم نيز در محاوره و ميان اعضاي خانواده، از آن بهره مي‌جويند؟ «فرهنگ» يعني تئوري و كلام (در پايه‌ي اوليه)، و تهاجم فرهنگي نيز از همين واژه‌ها و اعمال چنين تركيب‌هاي جزيي شروع شده و به سوي معاني گسترده‌تر حركت مي‌كند. مسلم است كه در قرن حاضر، هر كشوري فرهنگ خود را نه توسط ارتش‌ها كه به وسيله‌ي صنعت خود صادر مي‌كند. نمونه‌ي آن ژاپن است كه از خودكار و مداد گرفته تا سريال‌هاي تلويزيوني، اتومبيل و كامپيوتر، جهان را همواره به تداعي فرهنگ ژاپني واداشته است. 

هنگامي كه ما به دليل ناتواني صنعتي، مجبوريم از صنايع و بازده‌ي صنعتي ديگران استفاده كنيم بايد با دقت دو چندان به مسئله‌ي ظريف نفوذ فرهنگي كشور‌هاي صاحب‌صنعت نيز بپردازيم.  

            در زبان عرب، به «تلفن»، «الهاتف» مي‌گويند (هر چند تغيير عناوين هم دردي را درمان نمي‌كند، اما دست‌كم در روانشناسي هويت ملّي، نوعي اتكا به نفس فرهنگي را به وجود مي‌آورد) در جامعه‌ي ما حتي يك وزارت‌خانه‌ي دولتي نظير پست و تلگراف و... نيز متعلق به هويت فرهنگي ما نيست، ديگر واي به حال لايه‌هاي پايين‌تر اجتماعي! البته به‌جاست كه تأكيد كنيم با جايگزيني واژگان مستقل، آشنا و خودي هم نمي‌توان جلوي نفوذ سيل ديگر فرهنگ‌ها را در رفتار اجتماعي و بينش‌هاي عمومي گرفت امّا حفظ هويت فرهنگي لااقل به عنوان يك حركت ذهني لازم است، تا مسئله‌ي عيني آن نيز پالوده شود. 

در عمل مي‌بينيم كه ويدئو به عنوان خواهر‌خواننده‌ي تلويزيون، بخشي از اذهان عمومي را بدون قاعده، مصادره مي‌كند. آيا ويدئو به منزله‌ی نمادي از صنعت پيشرو، مقصر است؟ سازندگانش اهداف ضدفرهنگي داشته اند، يا نبود «قاعده» و نوع استفاده موجب مي‌شود كه اين چهار پاره فلز،  به سخن‌گوي دشمن بدل شود؟ بايد به مقوله‌ي «قاعده‌ی رواني و فرهنگي» بازگشت؛ نبود فرهنگي منطبق با زمان و دوره‌ي «توسعه»، نه تكنولوژي ديروز ويدئو، صداي راديو‌هاي خارجي و امروز شبكه‌هاي ماهواره‌اي كنترل نشدنی. آيا تنها مي‌توان با استفاده از اندرز‌هاي شفاهي به دفع ابعاد منفي اين فرهنگ برخاست؟ در راه پذيرش توسعه و ورود تكنولوژي، بايد مراقب موارد ضدفرهنگي كه به عنوان سايه‌ي همين توسعه به جامعه پا مي‌نهد بود. البته دفع توهم يورش فرهنگي، موضوعي نيست كه نياز به رويارويي فيزيكي داشته باشد، بلكه وابسته به «بي‌نيازي» دروني جامعه‌ي خودمان است. مسئله، همان مسئله‌ي «قاعده‌ي رواني»، خواسته‌هاي اجتماعي و رسيدن به «بي‌نيازي» و سيراب كردن جامعه است. بياييم در مورد نسل پوياي جامعه خود، از مدارس تا دانشگاه‌ها (كه مورد تهاجم مستقيم واقع مي‌شوند) و چگونگي گذران اوقات‌شان به بحث بنشينيم: يك انسان سالم از اين نسل، 24 ساعت شبانه روزش را چگونه به سر مي‌كند؟ 

● پنج تا هشت ساعت: تحصيل در محل‌هاي فرهنگي 

● دو ساعت: طي طريق راه خانه تا محل تحصيل و برعكس 

● دو ساعت: تغذيه 

● يك ساعت: نظافت 

● سه ساعت: مطالعه‌ي دروس در خانه، عبادت و مطالعه‌ي فرعي 

● شش تا هشت ساعت: خواب و استراحت 

كه اگر ما حداقل اين زمان مصرفي را حساب كنيم، بالغ بر نوزده ساعت مي‌شود، حال بايد ديد اين پنج ساعت باقي‌مانده چگونه طي مي‌گذرد؟ اوقات روز‌هاي تعطيل را چگونه سپري  مي‌كنند؟ مهماني، ورزش، سينما، هنر، تئاتر، موسيقي، كار بدني و...؟! اگر به همان «حقيقت منزه» اعتقاد داشته باشيم، بايد اقرار كنيم كه حداقل پنج ساعت از زمان شبانه‌روز زندگي بيشتر اين نسل در حالت «نشسته» مي‌گذرد، آن هم رو‌در‌روي تلويزيون امّا كدام تلويزيون، كدام برنامه؟ براي اين  نسل زنده و پرشتاب، برنامه‌هاي فرهنگي داخلي كفايت نمي‌كند، احساس نياز مي‌كند و براي پاسخ به اين نياز، پي دست‌آويز رواني برمي‌آيد و ناخواسته مي‌بينيد به همان سويي در غلتيده كه همواره دل‌سوزان جامعه از آن بيم داشته‌اند. آيا اين خود ما نيستيم كه وسايل را براي پيروزي سارق، مهيا كرده‌ايم؟ نتيجه‌ی اين اعمال به تدبير صاحب‌خانه باز مي‌گردد، نه چشم‌هاي خام و خسته‌اي كه از پي ساعت‌هاي متمادي كار و وظيفه، اكنون در پي دست‌يابي به نوعي تخليه‌ي رواني است. اگر صداوسيماي ما (دوست نسل جواني كه مستقيماً در معرض تهاجم فرهنگي است) قادر به پاسخ‌گويي خواسته‌هاي اين نسل در محدوده‌ی بازيافت آگاهي از راه هنر (براي همين پنج ساعت فراغت) هست و اگر به عزت و اراده و هوش اين نسل اعتقاد داريم، پس بايد منتظر بروز خواسته‌هاي رواني و وسيع‌تر آن‌ها نيز باشيم. تنها نمي‌توان با اخبار، ميزگرد و بحث‌هاي مستقيم تلويزيوني اين خلأها را پر كرد. در اين سال‌ها هر چه نقاشي، سينما و رمان، رشدي شتابنده داشته است، راديو تلويزيون (به جز دو سه برنامه‌ي كوتاه آن)، از آن بازده‌ي جذاب و قدرت مغناطيسي هنري‌اش كاسته شده است. طيف تحليلي و تفسيري برنامه‌هاي تلويزيون چنان وسعتي گرفته كه تنها به يك كلاس با يك درس مكرر تبديل شده است و موضوع اساسيِ «القاي فرهنگ از طريق هنر» به طور كامل به فراموشي سپرده شده است كه در نتيجه‌ي آن فاصله‌ی اين نسل با گويا‌ترين مدرس اجتماعي خود بيشتر شده و دوري ژرف‌تر... 

ما در حالي خانه را ترك كرده‌ايم كه بستن در آن را فراموش كرده‌ايم و در حالي دچار فراموشي شده‌ايم كه عاملان تهاجم اخلاقي و فرهنگي در پي يافتن كوچك‌ترين روزنه براي نفوذند. هنگامي كه صداوسيما كه به عنوان مهم‌ترين نقطه‌ي استراتژيكي فرهنگ يك ملت مطرح است،  نتواند حداقل پنج ساعت از اوقات اين نسل را به صورتي سالم و جذاب پر كند، چه بايد كرد؟ اين نسل به بن‌بست مي‌رسد، ساعات معلقش منتظر صداي شنيدن آونگ بينگ بنگ و صداهاي ديگر مي‌ماند، حساس و حساس‌تر مي‌شود و خود بي‌آن‌كه بخواهد، زير لب آهنگ‌هاي پينک فلويد و ونجليز را زمزمه مي‌كند و اين‌گونه تهاجم فرهنگ نه از راه هوا و زمين و دريا، كه از ميان لبان خودمان عليه خودمان شروع مي‌شود؛ آهنگ‌هاي غربي، ويدئو، فيلم‌هاي غربي، لباس‌ها و رفتار‌ها و سرانجام آيين و فرهنگ غربي. 

آن‌چه مسلم است اين است كه برخورد نظامي، راه بيروني و صوري دارد، مبارزه با مواد مخدر نيز، راه توأمانِ بيروني و دروني را مي‌طلبد امّا شيوه‌ي مبارزه‌ي فرهنگي، كاملاً كيفي و رواني است، چرا كه تهاجم فرهنگي ويروسي است كه در صورت نبود و ضعف گلبول‌هاي دفاعي، به كالبد يك جامعه نفوذ مي‌كند. اين ويروس نه با مشت و نه با كلمه و نه با بسيج بيروني قابل دفع است، تنها بايد گلبول‌هاي دفاعي و فرهنگي را رشد و وسعت داد و روزنه‌اي براي ورود يا جذب آن ويروس باقي نگذاشت. همين خلاء در شوروي به چنان فاجعه‌ي اسف‌انگيزي بدل شد كه حتي گريبان «يلتسين» رييس‌جمهوري فدراتيو روسيه را هم گرفت. يلتسين به جاي گوش دادن به آثار «شوستاكوويچ» كه تنها بر طبل مكرر و رعب‌آور مي‌كوبيد، به آهنگ‌هاي «الويس پريسلي» پناه برده بود. شوروي به علت حذف تنوع سالم، فرهنگ رشد و پيشگيري از انقلاب‌هاي روحي افراد، نه تنها به فرهنگ غرب فرصت دخالت داد، بلكه همه‌ي ناموس و قاموس خويش را نيز در اختيار آنان گذاشت. ما بايد فرا بگيريم كه از آزادي سالم قلم و فرهنگ نهراسيم، زيرا آزادي قلم، منجر به كشمكش و برخورد آميختگي انديشه‌ها مي‌شود كه در نتيجه، رشد و پاسخ‌گويي به نيازهاي معنوي جامعه را موجب مي‌شود. چنانچه مي‌دانيم هرگز از راه قلم، كتاب و ديگر عوامل فرهنگي، هيچ دولت و حكومتي دچار تزلزل نشده است، بلكه با محدود كردن خلاقيت و تنوع سالمِ آفرينش‌هاي هنري است كه «نياز سرنوشت‌ساز» بروز مي‌كند و باز مي‌دانيم «هنگامي كه نياز از در وارد شود،‌ فرهنگ و آيين و هويت از پنجره مي‌گريزد». گريز هويت ملّي نيز برابر با پذيرش فرهنگ بيگانگان است. حيات هويت ملّي و آييني ما به حيات و تقويت گلبول‌هاي دفاعي نياز دارد نه برخورد‌هاي صوري و جناح‌بندي‌هاي داخلي. زيرا ويروس «تهاجم فرهنگي» زماني فرصت نفوذ مي‌يابد، كه درگيري‌هاي ناشيانه به اوج خود رسيده باشد امّا در ايران ما كه مام هنر و فرهنگ است، نبايد برخورد‌هاي قلمي و كشمكش‌هاي داخلي به حذف و يا سركوب صوري منجر شود، چرا كه دشمن، منتظر تحقق يافتن عملي همان توهمي است كه اين روزها موضوع مورد بحث صاحب نظران است. 

شماره 45             

آبان و آذر 70           

بازگشت به حيات گلبول.pdf