یادداشت سردبیر

يك شاعر آواره‌ي آفريقايي مي‌گويد: 

«آواره كسي است كه وقتي مي‌رود، غم عالم را با خود دارد، حتي اگر بهشت، مقصد او باشد و هنگامي كه باز مي‌گردد همه‌ي شادي‌ها را همراه مي‌آورد، حتي اگر رو به جهنم داشته باشد.» 

آوارگي و در‌به‌دري، داستان ملال‌انگيزي است كه در جاي‌جاي تاريخ نشان دارد، چرا كه همواره رنج بزرگ انسان‌ها به شمار آمده است. 

ادبيات دنيا و به ويژه ادبيات مشرق زمين از اين قصه‌ي تلخ سرشار است. روايت غربت‌نشيني و در‌به‌دري، جان‌مايه‌ي سوز و ساز نويسندگان و شاعران بسياري بوده، اين حكايت در شعر فارسي به ويژه، رنگ جان‌سوز ديگري دارد. از پريشاني و بي‌پناهي انسان‌ها، قصه‌هاي دراز داريم. هنگامي كه فتنه‌ي مغول برخاست و تيغ آخته‌ي آن قوم وحشي به جان مردم ايران افتاد، فوج انسان‌هاي آواره و بي‌پناه، سر به كوه و بيابان نهادند و گروه‌گروه از برهنگي و گرسنگي جان باختند. شهر‌ها و قريه‌ها از سكنه خالي ماند، قنات‌ها خشكيد و باغ‌ها و دشتستان‌هاي آباد و سرسبز به بيابان‌هاي خشك و بي‌حاصل بدل گشت. در تاريخ، بسيار خوانده‌ايم حكايت بي‌دادگران و خون‌خواراني را كه از گوشه‌اي قد برمي‌افراشتند و به سرزمين ما هجوم مي‌آوردند كه نخستين ره‌آوردشان آوارگي و در‌به‌دري توده‌هاي مردم بود. اين حكايت نه در ايران كه البته تاخت‌گاه مهاجمان بسياري بوده كه از يونان و روم و مصر تا دوردست شرق و نه در گذشته‌هاي دور كه از آغاز تا امروز، سراسر تاريخ را پوشانده است. 

بي‌پناهي و آوارگي امّا در عصر تمدن و پيشرفت، هولناك‌تر و دردناك‌تر از هر زمان ديگري مي‌نمايد. 

هم‌اكنون، يعني در پايان قرن بيستم كه بشر مدعي دست‌يابي به بسياري از ارزش‌هاي علمي و اخلاقي است، ميليون‌ها انسان از بيم جان و به خاطر پايداري در افكار و انديشه‌هاي خود، ناگزير خانه و كاشانه‌ي خويش را رها كرده و در گوشه و كنار دنيا به حيات به ظاهر امن خويش ادامه مي‌دهند. با مشكلات بسياري كه فراروي دسترسي به آمار، در اين زمينه‌ي خاص موجود است، سازمان ملل و كميسارياي آوارگان، هرگز نتوانسته‌اند ارقام درستي از خيل آوارگان دنيا كه بسياري‌شان نام و نشان و هويتي هم ندارند، به دست آورند. به نظر مي‌آيد برخلاف آمارهاي رسمي كه رقمي حدود 15 ميليون نفر را نشان مي‌دهد، شمار واقعي بي‌پناهان و آوارگان در سراسر دنيا به يك‌صد ميليون نفر بالغ گردد.

*         *         *

براي نخستين شماره‌ي سال نو، تدارك گزارشي ديده بوديم درباره‌ي يكي از معضلات اجتماعي مردم تهران. در آن روزها هرگز تصور نمي‌كرديم بيخ گوش‌مان شاهد يكي از دردناك‌ترين رخداد‌هاي تاريخ، آن هم در سال‌هاي آخر قرن بيستم باشيم. وقتي در‌به‌دري و آوارگي مردم شمال عراق، يعني اكراد آن منطقه از سرزمين آبا و اجداديشان آغاز شد و آن صحنه‌هاي رقت‌آور را از تلويزيون ديديم، وقتي آن آمارهاي دهشتناك از فرار دسته‌جمعي هزاران هزار انسان بي‌پناه و بي‌گناه را از راديوها شنيديم، وقتي آمار مرگ و مير از گرسنگي، سرما، بيماري و برهنگي، كم و بيش و البته بسيار دير، توسط خبرگزاري‌ها منتشر شد، احساس كردم تمام وجودم را نفرت و نفرين پوشانده است. 

از خود پرسيدم آيا اين طليعه‌ي «نظم نوين جهاني» است كه آقاي بوش به جهانيان وعده داده است؟  

سخن مصلح و آموزگار بزرگ اخلاق، سعدي به ذهنم آمد. سخن بسيار ساده‌اي كه دنيايي از ايمان و معرفت در آن نهفته است. سخني كه بر بالاي ساختمان سازمان ملل (البته سازمان دول) نيز نقش بسته است: 

بني‌آدم اعضاي يك پيكرند 

كه در آفرينش ز يك گوهرند 

چو عضوي به درد آورد روزگار 

دگر عضوها را نماند قرار 

دچار همان بي‌قراري شده بودم كه در شعر هميشه جاويد سعدي متجلي است با خود مي‌انديشيدم كه دنياي مادي به كدام سو مي‌رود و همان حال به خود پاسخ دادم: به سوي زوال عشق و دوستي. 

دفتر اخلاق را بسته مي‌ديدم و آبروي انسان را در پيشگاه عشق و معرفت از دست رفته. سخن خواجه از ذهنم مي‌گذشت كه: 

دوستي كي آخر آمد، دوست‌داران را چه شد؟ 

و تا آنجا را ديدم كه: 

لعلي از كان مروت برنیامد برون 

تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد؟ 

با همكاران مجله به توافق رسيديم كه اين «تراژدي» را به عنوان يك مشكل اخلاقي و اجتماعي به بحث و نقد و نظر بگذاريم شايد از اين رهگذر بتوانيم وجدان جامعه را بهتر و بيشتر برای ياري رساندن به خلق آواره‌ي كُرد بيدار سازيم و اين قصه‌ي پر‌ملال را براي عبرت تاريخ و نسل‌هاي آينده به سهم خود ثبت و ضبط كنيم. 

حال اين‌كه پس اين رويداد شوم، چه نقشه‌ها و چه هدف‌هايي پنهان است، مقوله‌اي سياسي است كه پرداختن به آن هدف ما نيست. سعي ما بر اين بوده است كه از ديدگاهي اخلاقي و انساني با اين مسئله برخورد كنيم. 

مي‌خواهيم بدانيم كه ميان انسان و انسان اين همه تفاوت بايد قايل بود؟ هنگامي كه خون از بيني يك آمريكايي يا اروپايي در گوشه‌اي جاري مي‌شود، آن همه‌ي فرياد بر‌مي‌خيزد و ماجرايي كوچك، به ناگاه تمام امواج خبري دنيا و صفحات روزنامه‌ها و مجله‌ها را به خود مشغول مي‌دارد امّا وقتي قومي كهن‌سال و شريف و نجيب، آماج توپ و تانك و بمباران‌هاي موحش قرار مي‌گيرد و ناگزير به فرار تن در مي‌دهد و در سخت‌ترين تنگنا‌ها، دسته‌دسته از گرسنگي، بيماري، و برهنگي جان مي‌بازد، واكنش دنيا چه بايد باشد؟ آيا اين فتور انسان، در عصر بالندگي نيست؟ 

آيا كارگزاران دنيا مي‌خواهند «نظم نوين جهاني» را تنها بر منافع مادي خويش بنا نهند و سرنوشت انسان‌ها و حقوق آن‌ها، سهمي در آن نداشته باشد؟ 

نظم جديد را اگر جدي و واقعي تلقي كنيم، نخست بايد بار اخلاقي و انساني داشته باشد، تا مفهومي مادي. بي‌گمان روح بشريت، جدا از حكومت‌ها، از فاجعه‌ي آوارگي كرد‌ها و مسلمانان عراقي جريحه‌دار است و اگر فشار افكار عمومي نبود، شايد كارگزاران جهاني به اين سادگي‌ها، تن به مهار صدام، اين ديوانه‌ي بي‌لگام قرن بيستم نمي‌دادند و فاجعه، عمق بيشتر و ابعاد تازه‌تري نيز مي‌يافت. 

كرد‌ها چنان كه در پي مي‌آيد، از تبار اصيل ايراني و از آن گذشته، مسلمان و هم‌كيش ما هستند. بي‌انصافي است اگر بسيج همه جانبه، و ياري بي‌شايبه مردم ايران به آنان را كه با راه‌بري دل‌سوزانه‌ي دولت صورت گرفت، از نظر دور داريم. 

مردم غيور و شرافتمند ايران زمين، همچنان كه در طول تاريخ، بار‌ها ثابت كرده‌اند در چند ماه اخير با آن‌كه كمر از مصايب جنگ و زلزله‌ي ويرانگر شمال راست نكرده‌اند، با همتي بلند و دست و دلي گشاده، هويت ملّي و عاطفي خويش را يك بار ديگر به نمايش گذاردند و در زماني كه سازمان‌هاي امداد جهاني به فرستادن نماينده و بررسي مسئله مي‌پرداختند، با شتابي در‌خور تحسين، كاروان‌هاي امداد را از سراسر كشور به مناطق مرزي گسيل داشتند. هر چند اين كمك‌ها نمي‌توانست پاسخ‌گوي نياز‌هاي سيل خروشان آوارگان باشد امّا سرعت و وسعت كار، جهانيان را به حيرت انداخت و انگيزه‌اي شد تا دنيا اندكي به خود آيد و به چاره‌جويي بر‌خيزد. 

*         *         *

در اينجا لازم است از دكتر مصطفي رحيمي، كيومرث صابري (گل آقا)، فريدون مشيري، دكتر ابراهيم يزدي و بهرام خيامي كه با گشاده‌رويي دعوت ما را براي نگاشتن مقالاتي در اين زمينه پذيرفتند و با نگاه پر‌احساس و نقادانه خويش، به مسئله‌ی آوارگي، به ويژه تراژدي آوارگي كرد‌هاي عراق نگريستند، سپاس‌گزار باشيم. 

شماره 40           

فروردين و ارديبهشت 70  

آوارگي.pdf