یادداشت سردبیر

در تذكره الاوليا آمده است كه از شيخ پرسيدند: روزگار حال را و روزگار نبي (ص) را چگونه يافته‌اي؟ گفت: روزگار نبي (ص) روزگاري بود كه از سنگ و گِل بوي دل مي‌آمد و اينك روزگاري است كه از دل بوي سنگ و گِل مي‌آيد... 

رسمي ديرينه است كه براي ورود به مبحث مورد نظر، اغلب از ديدگاه طلايه‌داران انديشه سود برده مي‌شود و اينجا ما نيز برای گفتن دلیل كلام مي‌توانيم از آرای بزرگان فرهنگ خودي، گواهي مكتوب بياوريم امّا از آن‌جا كه قرار است نویسنده‌ی اين سطور، اشاراتي به فرهنگ تكنولوژي يا تکنولوژي فرهنگ! از نوع غربي آن هم داشته باشم، بهتر ديدم كه نمونه‌اي از سخن معمار فرهنگ و هويت باستاني مغرب زمين (نه حتماً به معناي جغرافيايي آن)، يعني كلام افلاطون را به عنوان پيش‌شرط مبحث موجود بياورم. كمتر اهل كتابي است كه با رساله‌ي كريتون، تأليف جاودانه افلاطون در باره‌ی وصاياي متهورانه‌ی سقراط آشنا نباشد. 

افلاطون در اين رساله از زبان سقراط بي‌همتا (در آخرين دقايق حيات و پيش از نوشيدن شوكران) مي‌گويد: «انسان در هيچ موردي نبايد از روي عمد مرتكب خلاف حق شود. عمل خلاف حق، زيبا نيست، عمل خلاف حق براي كسي كه مرتكب آن مي‌شود، همواره ننگ‌آور است. به كسي بدي رساندن، فرقي با ناحق كردن ندارد.» اين كلام نغز و ماندگار، در واقع خود آغاز مسيري بود كه سرمنزل انسان‌مداري را به آينده‌گان وعده مي‌داد؛ مسيري كه بعد‌ها به واسطه‌ی كلام آسماني عيسا مسيح (ع) وسعتي فراگير يافت: «همسايه‌ی خويش را گرامي داريد كه اين نشانه‌ی خير انسان است.» و غرب با تمام اُفت و خيز‌هاي تاريخي، اجتماعي و فرهنگي‌اش، در پي اين زنجيره‌ي زرّين، تمدن خود را بر پايه‌ی چنين ارزش‌هاي انسان‌‌مدارانه‌اي كه نوعي بازگشت به اصل خويش بود ادامه داد تا به سرفصل ظهور فلاسفه‌ی شك‌گرا رسيد: كانت، نيچه، هگل و سرانجام ماركس كه ليبراليزم، اُمانيزم و گرايش به جانب اصل ماده را مطرح كردند امّا در عصر روشنگري، انسان پرشتاب مغرب زمين، آرام‌آرام از غريزه‌ی عقلاني انسان‌مداري، به سوي فرصت‌طلبي‌هاي فردي و نابودی شخصيت سوق داد؛ تكنولوژي به بحران ايدئولوژي‌ها دامن زد و زمان و توليد جانشين حس، عاطفه و عدالت شد. حس، عاطفه و عدالتي كه در واقع سه رأس اصلی انسان‌مداري به شمار مي‌رفتند، به عنوان ضدارزش‌هاي بازمانده از اعصار آرامش؛ كنار زده شدند تا حساب‌گري، سياست‌زدگي، فرصت‌طلبي، غنيمت شمردن زمان و لحظه به عنوان پيش‌شرط‌هاي توليد در جامعه‌ی صنعتي و در مقام ارزش‌هاي نوين اجتماعي، طرحي تازه پي افكنده شود كه نتیجه‌ی اين بينش و اعمال غيرانساني، چيزي نبود جز سه جنگ خونين و پرهزينه‌ی اول و دوم جهاني و سوم، جنگ سرد و مسابقه تسليحاتي با مخرب‌ترين ابزار کشتار جمعي که هستي و حضور انسان را به بازي مرگ دعوت مي‌كرد. 

انسان‌مداري در فرهنگ غرب كه از شهادت آگاهانه‌ی فرزانه‌اي به نام سقراط، حضوري مكتوب و تاريخي داشت، در آخرين سده‌ی هزاره‌ی دوم مسيحي از گردونه‌ی ارزش‌هاي اخلاقي و از چرخه‌ی آن اصالت فرهنگي خارج شد، تا انسان (به زعم خود) از اراده‌ی معطوف به عصر خويش عقب نماند، اين جنون سرعت و مصلحت‌انديشي دنيوي كه همواره با نيست‌انگاري تمام عياری تداعي شده بود، به جایي رسيد كه امروزه انسان غربي از طريق لابراتوار، به قصد اندازه‌گيري ميزان معنويات و امور كيفي؛ مي‌خواهد حتي «سعادت» و مفاهيمي چون «اخلاق» و «عشق» را در ترازوي تكنولوژي و كامپيوتر چون كالا توليد كند كه اين خود غايت نيستي و تباهي انسان‌محوري است، يعني قبول «عصر» و حذف «اصل»! حركتي كه در تقابل نيستي و هستي، به نفع اولي، پس خواهد نشست. واكنش صريح و قاطع جامعه‌ی غربي در برابر اضمحلال نوستالژي معنوي نيز خود نشانه‌اي از مقاومت انسان در مقابل اين پديده است. پديده‌اي پنهان و خزنده كه ماشين را جايگزين روح حساس آدمي‌كرده است، عمده‌ترين بازتاب اين حادثه‌ی خزنده؛ راهپيمايي عظيم سياهان و بخشي از جامعه‌ی آمريكا در حمايت از هويت و معناي خانواده و بازگشت به ارزش‌هاي اصيل انساني در سال 1997 ميلادي بود. 

ما در برابر تكنولوژي و توليدات حيرت‌انگيز صنعتي كه به جاي خود از عطاياي هوشمندي بشر پيشرو به شمار مي‌روند، بسي خرسند هستيم و به آن مي‌باليم امّا ذكر اين نكته نيز قابل تأمل است كه هدايت عقايد و سلايق و فرهنگ‌هاي ملّي و بومي جهان به موازات روند و رشد شكوهمند تكنولوژي غربي، همه‌ی معناي مدرنيزم بوده كه جز هم‌سان‌سازي انسان‌هاي جوامع گوناگون و هم‌رنگ‌خواهي همه‌ي آحاد و فرهنگ‌هاي موجود اين سياره، هدف ديگري را تعقيب نكرده است تا آن‌جا كه برای مطرح‌ترين چهره‌هاي فلسفي غرب: ژاك دريدا، ميشل فوكو، ژان بودريار، واتيمو و... پايان تاريخ انسان غربي تولد پست‌مدرنيزم تنوع‌طلب و خواهان احياي داشته‌هاي بايگاني شده ضمير ناخودآگاه قومي ملت‌ها و گفت‌و‌گوي برابر فرهنگ‌هاي گوناگون جهاني، در حكم به صدا درآوردن ناقوس وفات مدرنيزم اروپايي آمريكايي است كه روزگاري سيطره خود را بر جهان در يك‌سان‌سازي همگان مي‌طلبيد. 

پست‌مدرنيزم، نخست در انديشه‌هاي نيست‌انگارانه‌ی نيچه، پديدار شد و دامنه‌ی آن به حوزه‌ها و مقولات مختلف علوم انساني كشيده و كل حيات فكر و انديشه‌ي غرب را معطوف به خود كرد. اين وهله از تاريخ بشري، هر چه هست، نشانه‌هاي واسازي و ساختار‌زدايي از بنيان‌هاي ارزشي فرهنگ و تاريخيت (متافيزيكي) غربي را آشكار كرده و نقد و چالش را جانشين جزميت و قاعده‌پذيري مي‌كند، تا جايي كه اكنون شاهد نقش و نفوذ آن در انقلاب‌ها و مبارزه‌های سياسي (نمونه‌ی آن مبارزه زاپاتيست‌هاي چياپاس در مكزيك است) نيز هستيم، در بخش توليد و آفرينش‌هاي هنري، فلسفه و تاريخ و... ! شبح منوّر اين بازگشت به اصالت و گريز از عصر‌زدگي، به سرعت جانشين شبه‌های ايدئولوژي‌هاي گذشته در اروپا و آمريكا شده و بادهای انسان‌مداري آن بر فراز تمام عقايد جاري و ساري بر زواياي زمين ما وزيدن گرفته است، انزواي سرمايه‌سالاري غرب و فرو‌پاشي بلوك شرق، دو نشانه‌ی روشن از ظهور اَبَرانساني داشت كه در عين احترام به سنت، به استقبال سومين هزاره مي‌رود. 

حيات نوين انسان پا به راه امروز در عين استفاده از فوايد دستاورد‌هاي صنعتي مي‌خواهد به زمان و به عصر خويش بياموزد كه حفظ اصل انسانيت و اصول حقوق بشر و رعايت احترام متقابل و گفت‌و‌گو‌هاي بيناتمدني، اجتماعي، دولتي و... زيبا‌ترين شيوه‌ی هم‌زيستي توأم با صلح پايدار و عدالت در مراوده است و اين جاي بسي سعادت و هم دليلي بر هوشمندي و روح صلح‌طلبانه‌ی ملت فرهنگ‌مند ماست كه موضوع تفاهم تمدن‌ها را براي اولين بار در سطح جهان و مراجع حقوقي و بين‌المللي مطرح مي‌كند، استقبال جامعه‌ی جهاني و تعيين سال 2001 ميلادي به عنوان سال و سرآغاز گفت‌و‌گوي تمدن‌ها، ناخودآگاه جمعي ملت ما و اثبات روح بزرگ ملّي اين سرزمين درخشان مي‌دهد. 

زمان متأثر زيستن و تأثير‌پذيري از فرمان عصر كه خود مولود نوعي يورش احساسات صنعتي، مادي و تكنولوژيك و اسارت در چنبره‌ی بُعد ديكتاتورانه ماشينيزم بود، رو به فراموشي است، اكنون اين حسيات و عواطف و منش‌هاي معنوي و كيفي حيات انسان نيست كه در دست ايدئولوژي برآمده از تكنولوژي و مدرنيزم هم‌سان‌ساز، از خود واكنش يأس‌آلود نشان مي‌دهد، اين مرحله؛ زمان پس زدن تازيانه‌ی عصر و رسيدن به اصل آزادي اصالت، آزادي فرد، آزادي قلم و فرهنگ و انديشه است. احياي بخش انساني آيين‌ها و سنت‌ها با هدف سفر به سوي آفاق تكاملي؛ خود بودن و استقلال در عين هم‌كلامي جهاني است؛ كهنه شدن شعور بدوي مدرنيزم و فرا رفتن از عصر بسته‌ی برده‌طلب، عين آزادي و گرايش به همان اصلي است كه قرن‌ها پيش فلاسفه، عرفا و شاعران بزرگ ما، منادي آن بودند؛ سرود مولوي از قول ني و شكوه‌اش نسبت به هجران و جدايي آدمي از آن اصل عاشقانه، مبين همين ادعاست: 

بشنو از ني چون حكايت مي‌كند           وز جدايي‌ها شكايت مي‌كند

*       *       *       *       *

از نيستان تا مرا ببريده‌اند                  از نفيرم مرد و زن ناليده‌اند

خلاف همه‌ي روايات تخيلي، اين انسان است كه در پرتو شعور بي‌همتاي خود، هر چه بيشتر مي‌رود، سلطه‌ی مسلحانه‌ی خود را بر رقيب خاموش و خزنده‌اش، يعني تكنولوژي و رايانه اثبات مي‌كند، رايانه‌اي كه بسا در آينده صاحب احساسات تعقيدي شود امّا توان عاشق شدن و توليد مثل و تكثير معنا همواره در انحصار انسان عصرشكن متمايل به آن اصل ازلي، باقي خواهد ماند. 

انسان‌مداري كه در فرهنگ شرقي ما، همان فطرت و ذات نيالوده‌ی نخستين است، در هر شرايطي، طلايه‌دار انواع دلالت‌ها است، طلايه‌داري كه كنشي فرا زماني دارد. و بسا به همين دليل باشد كه ملت ما در ذهن جمعي جهان به عنوان ملتي شاعر، صلح‌دوست و عاطفي مطرح است، ملتي كه بهشت موعود خويش را نه بر فراز كه زير پاي مادر مي‌داند و زن، اين موجود ملكوتي را از عطاياي برتر هستي بر‌مي‌شمارد. اين عاطفه و اصل ازلي به ندرت از اعتبارات ابزاري اعصار اثر گرفته و مي‌گيرد. انسان ايراني بنا به فرهنگ فطري خود، هرگز اصل آينه‌واري خود را به عصر سنگ و سلوك صوري تكنولوژي نخواهد فروخت. ملت مصلح ما با آن كه خيلي دير به درك انقلاب رايانه‌ها دست يافت امّا در مقابل توانست با سرعتي عجيب نسل جوان خود را با حجم اطلاعات اين صنعت ظريف و حياتي آشنا كند، سربلندي و پيروزي جوانان ما در المپياد رياضي و كامپيوتر در سطح بين‌المللي و در ميان جوامع مدعي، خود تأييدي بر اين مُدَعاست. 

تقسيم و حفظ بخش‌های زندگي مادي و حيات معنوي، خصيصه‌اي است كه بعضي جوامع پيشرفته از درك آن عاجز مانده‌اند؛ دست‌يابي به حجم فراوان اطلاعات و انفجار دانسته‌هاي مادي، دقيقاً جاي آن روح عاشقانه‌ی انساني را گرفته است، يعني در واقع هستي و نظام زيستي انسان صنعت‌زده به حدي از تصنع رسيده كه به شكلي مكانيكي به بخشي از جهان عروسكي و رباتي بدل شده است كه طبيعی است از چنين موجودي نبايد انتظار بازتاب‌هاي عاطفي و معنوي داشت. زندگي چلانده شده در ديسيپلينِ ارتش رايانه‌ها و صنعت بي‌چون و چراي نرم افزار، همچون ساعتي بي‌اراده است كه به قدر اندوخته و سوخت و توان كاركرد كوك خود، قادر به طي نوعي حيات  از پيش تعيين شده، مشخص، بدون هيجان و تحول است؛ بي‌جهت نيست كه در ادامه‌ی فرهنگ انسان‌مداري، كارشناسان گفته‌اند: در جهان رايانه‌ها، هر نوع تكنولوژي كه به دنيا مي‌آيد، در همان زمان نوزادي مي‌ميرد، اين فرآيند ذخيره‌سازي اطلاعات و داده‌ها و دانش‌ها‌ در واقع تاواني دارد كه جز با نيستي آرامش روحي انسان ممكن نمي‌شود! قلم كامپيوتري نياز به ذهن و دست و زباني فعال و خلاق و آفريننده دارد، در حالي كه خود به گونه‌ی يك آفريده از هر نوع واكنش عاجز است؛ امروزه اين‌گونه وسايل، با همه‌ي خدمات علمي و عملي خود، بخش بزرگ و جبران ناپذيري از وقت و استقلال رأي و احساسات بشري را نابود كرده است؛ استفاده درست، آري! امّا كاستن از خودمختاري انساني، خير!! هشدار‌هاي پی‌درپی كارشناسان علوم انساني به استفاده‌كنندگان از اين ماشين‌هاي سحرانگيز، خود نشانه‌اي از واپس راندن خصلت انسان‌مداري از جانب همين بازي عالمانه ابزارمندانه است. مزاياي اين گونه ابزار‌هاي فني بر هيچ كس پوشيده نيست، هر اهل فني در اين حوزه مي‌داند CD  مدرن ليزري، امروزه مي‌تواند در پردازش تصويري خود قريب به 160 ميليون رنگ واقعي را حمايت كند؛ وضوح تصويري آن بسيار دقيق است، امنيت عالي اطلاعات در هر شرايطي و در ميادين الكتريكي دیداری ديگر تضمين شده است، عمر اطلاعات در DVD  بين صد تا هزار سال است، قدرت تجسس و جست‌و‌جوي بالا، امكان تحقيق و ترجمه و دوبله، ارايه صوت و صورت سه بُعدي... و بسياري ظرفيت‌ها و قابليت‌هاي ديگر از خصايل اين هم‌ذاتِ انساني است كه البته تنها قادر به بازتاب همان داده‌هايي‌ست كه پيش‌تر از سوي «انسان» به آن وام داده شده است امّا هرگز نمي‌تواند شادماني كند يا هيچ دركي از اندوه انساني ندارد امّا هشدار نهايي آن‌جاست كه اين موجود شبه‌زنده مي‌تواند روح بسياري از زنده‌گان واقعي را به صورتي جادويي تسخير كند و در جامعه‌ی خودمان نيز (به ویژه در ميان جوانان) هستند كساني كه بدون برداشت و دريافت مفيد از اين عنصر جادويي، معتاد حضور آن شده‌اند، همدمي صنعتي كه جاي هر نوع همدم با احساس و شعور را پر كرده است و انساني كه عشق و همدمي با امواج عاطفه‌ی آسماني را گم كند، در واقع به سويه‌اي از يك معامله مكانيكي تهي از اراده و تصميم تبديل مي‌شود. سربازان نسل پيشين آمريكا در جنگ با مردم ويتنام بار‌ها و بار‌ها تحت تأثير عواطف انساني خود به اعتراض عليه فرمانده‌هانشان برخاستند امّا سربازان امروزه آمريكا چه؟! نسل كامپيوتر، نسل CD  و صنعت تسخيري در جنگ خليج‌فارس، تحت تأثير كامپيوتر مادر يعني ژنرال شوايتزر، بدون چون و چرا و با مدد جستن از پيشرفته‌ترين گيوتين‌هاي کشتار جمعي، حتي به نخلستان‌هاي زنده‌ی جنوب عراق رحم نكردند، جنبش هيپي‌ها در غرب عليه كشتار در ويتنام، مولود همين عاطفه‌ی احيا شده‌ی انسان غربي بود امّا سكوت سال‌هاي اخير در برابر كشتار‌هاي پراكنده در سرتاسر اين سياره، حاكي از روح افسرده‌ی انسان عصر زده پا در زنجير زمان است. 

تأثير اهريمني اين عقل ابزاري را مي‌توان در محرمانه‌ترين زواياي زندگي انسان معاصر جست‌و‌جو كرد و اين پايان دهشتناكِ دوره و مرحله‌اي است كه اخلاق، عشق و ارزش‌هاي عاطفي به مثابه علايم عقب‌ماندگي مطرح مي‌شوند. از طرف ديگر، بايد گفت كه در عصر پيشرفت‌هاي سريع تكنولوژي، جامعه از وجود نخبه‌هاي منحصر به فرد تهي شده است، در واقع ماشين خودكار جاي انسان خلاق بي‌قرار را گرفته است كه اين خود حكايت از آن دارد كه انسان‌مداري و التفات عميق به مناسبات بينافرهنگي، يگانه مآخذ خلاقيت و تقويت وجدان انساني است و بايد در كنار استفاده‌ی بهينه از صنعت مدرن و تكنولوژي پيشرفته، بر بود و نمود آن اصرار ورزيد. انسان معاصر پيوسته در معرض اين خطر قرار گرفته كه اصل خود را با عصر سلطه‌گر عوض كند و اين مسئله‌اي است كه به تأويل و تفسير‌هاي مختلف دامن زده است. بر كسي پوشيده نيست كه اگر اين جايگزيني... صورت تحقق به خود بگيرد، انسان متفكر و شاعر اهل عشق و آزادي، به سربازي كوكي، افسرده و بلاتكليف و بي‌اراده بدل خواهد شد، معناي خانواده از ميان خواهد رفت، مفهوم مهرباني و همسايگي، صلح و بوسه و آزادي به موزه‌ها سپرده خواهد شد؛ در چنين شرايطي، نيروي فني جانشين هويت فرهنگي مي‌شود، و كامپيوتر دور مانده از روح انساني،‌ در تحليلي لابراتواري به تو مي‌گويد: 

- بر اساس امكان و واقعيت‌هاي مشهود، ديگر هيچ يار و ياوري نخواهد آمد، اين پايان جهان است و نا‌اميدي آخرين منزل تو است! 

كامپيوتر چه حقيقت را بگويد، چه واقعيت را انكار كند، (دست‌کم براي ما) نمي‌تواند جاي روح زنده و حاضر حافظ را بگيرد كه قرن‌هاست با خط و خبر او فال مي‌گيريم، عشق مي‌ورزيم، اميدوارانه رو به آينده داريم و به هر ديگر و ديگر بوده‌گي نيز پاسخ مي‌دهيم: ملتي كه همواره در پناه همين خيال زيبا به واقعيت زندگي پي برده است، به اصل، هويت، كرامت ملّي و ارزش‌هاي فرهنگي خود وابسته و پاي بند است: 

مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي‌آيد          كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي‌آيد

ما معمار گفت‌و‌گوي جهان تمدن‌ها هستيم؛ به دور از عصر سلطه‌ی بازيگر، اصل انساني خويش را پاس مي‌داريم، مهم اندوختن مورچه‌وار نيست، اصل بر خلاقيت معنوي است، اين راه، راه بازگشت به پسين‌ها نيست، بلكه رفتن به جانب آينده‌اي است كه بيرق انسان‌مداري عاشقانه آن را ملت ما برافراشته است؛ سومين هزاره، هزاره‌ی صلح و عشق، آزادي و آواز مشترك جوامع انساني است: از عقلانيت سقراطي تا حكمت حافظ ما و تا به امروز، جز عشق، مفري نبوده است، فريادرس نهايي كه تو را از غلتيدن در سيلاب عصر باز مي‌دارد و چراغ اصل و آينه... دستت مي‌دهد،‌ تا از شب تبعيد خاك رها شوي و باور آوري كه: 

عشقت رسد به فرياد، گر خود به سان حافظ          قران ز بَر بخواني با چارده روايت


 شماره 82                     

آبان - آذر   77                 

انسان و حكايت اصل و عصر او.pdf