یادداشت سردبیر

بعد از حوادثي چند و پيش آمدن مشكلاتي كه از سر گذشت، سرانجام آماده شديم تا صفحه‌هاي مهيا شده‌ي مجله را در پي تأخير آزاردهنده‌اي، روانه‌ي مراحل چاپ كنيم كه بيش از اين شرمنده‌ي خوانندگان نباشيم. موضوع سرمقاله به بحث و بررسي «نقش رسانه‌ها و ريشه‌هاي اقتدار ارگان‌هاي خبري» اختصاص يافته بود كه متأسفانه با خبر‌هاي ناگواري روبرو شديم. خبر درگذشت تني چند از پاك‌انديشان و راست‌كرداران جامعه‌ي فرهنگ و محيط ادب و هنر. 

انگار كه مرگ، ناگهان تبيره‌زنان به صف‌آرايي آمده باشد، خبر رسيد كه حسين‌علي ملاح و حاج حسين يگانه (اديب و موسيقي‌شناس) درگذشته‌اند و پس از آن خبر رسيد كه استاد سيّد‌محمد محيط‌طباطبايي كه قريب به سه‌ربع قرن، از زندگي خود را در تكاپوي تحقيق و پژوهش در فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم طي کرده بود،‌ ديده از جهان فرو‌بست، چه بايد كرد؟!

اندك‌اندك جمع مستان مي‌روند... 

به هر تقدير هيئت‌تحريريه‌ي مجله به مناسبت اين ناگواري‌ها، خود را در اين سوگ سايه‌گستر شريك خانواده‌هاي درگذشتگان و همه‌ي انديشمندان و دانشگاهيان و فرهنگ‌دوستان مي‌داند. 

در جلسه‌ي هيئت‌تحريريه، تصميم گرفته شد كه در سرمقاله، به موضوع «يادمان محيط طباطبايي و به طور كلي ارزش‌هاي علمي و فرهنگي» پرداخته شود. هنگامي كه اين مسئله از طرف نگارنده اين سطور مطرح شد، در وهله‌ي نخست با مخالفت جوان‌تر‌ها روبرو شديم. جوان‌تر‌ها يا محيط را نمي‌شناختند يا بحث در اين موضوع را چندان اثرگذار و به قول خودشان فراگير نمي‌ديدند، سرانجام بعد از بحث و تبادل نظر، با آن‌كه موافقت كلي حاصل شد امّا نگارنده، بيشتر به سوي تجزيه و تحليل جزئياتي جذب شد كه همواره به صورت سؤالاتي بي‌پاسخ در نظر داشته است: 

چرا نسل جوان‌ از ستون‌هاي واقعي و پشتوانه‌هاي فرهنگ و زبان فاصله گرفته‌اند؟ 

آيا مسئله‌ي تهاجم فرهنگي ريشه در ناملايمات مادي و مالي كه همان فقر اقتصادي است دارد؟ 

چرا طباطبايي‌ها يكان‌يكان مي‌روند و از ميان اين همه ميان‌مايه، جانشينان لايقي سر بر نمي‌آورند؟ 

چرا سرخوردگي فرهنگي جانشين آن جديت،‌ حوصله و علاقه‌ي عاشقانه‌ی پيشينيان شده است؟ 

و سوالاتي ديگر از اين دست و «چه بايد كرد»‌هاي از پي هم كه وِردِ زبان شده است بي‌آن‌كه راه علاجي ارايه شود. چرا؟! 

در بررسي‌هاي زود‌گذر شايد بتوان گفت فقر و تنگ‌دستي مالي، در كنار زياده‌طلبي‌هاي بي‌مورد، نخستين ضربه‌اي است كه ناخواسته امّا به تدريج و موذيانه، كالبد جامعه‌ي فرهنگي و تلاش براي كار‌هاي فرهنگي را از درون مي‌پوساند و پوك شدن در نهايت تزلزل و تسليم در برابر هر نوع تهاجم است. به گذشته دقت كنيد، روزگاري استاد محيط‌طباطبايي، ماهانه با حقوقي حدود دويست تومان مي‌توانست با آزادي خيال و به دور از آلودگي هوا و ترافيك سنگين و كرايه‌ي عقب‌افتاده‌ي منزل، بدون دغدغه از اين مركز فرهنگي به آن كتاب‌خانه برود و ساعت‌هاي بسيار صرف تحقيق و مطالعه كند. تعويض كتاب، تعويض روش مطالعه و سفر از اين موضوع به آن موضوع، اوج تفريحات او بوده است امّا امروزه جوانان ما آيا قادرند با اين همه كمبود در تمام زمينه‌ها، از مالي تا عاطفي و روحي، پا جاي پاي «محيطي» بگذارند كه به جست‌وجوي درستي معاني و بيان مستدل تاريخي، براي رسيدن به يقين درباره‌ي مسئله‌اي، صد‌ها كتاب را تورق مي‌كرد؟ 

طباطبايي‌ها در دوره‌اي به باروري اندوخته‌ي علمي خود كوشيدند كه دست‌شان به سقف توقعات‌شان مي‌رسيد و مي‌توانستند آن فاصله را با كار و عشق به فرهنگ پُر كنند، بياموزند و بياموزانند، و در جامعه هم «قدر» ببينند و هم «صدر» نشينند امّا اكنون طومار علم و ادب زير گام‌هايي بسته و مدفون مي‌شود كه تنها به يك چيز مي‌انديشند: نان و رفاه بيشتر! 

كسي مقصر نيست، رفاه نسبي حق طبيعي همگان است امّا كجا و چگونه؟ از يك‌سو دويدن‌هاي بي‌ثمر در پي نان،  از سوي ديگر فزوني توقعات، دو، سه نسل نوآمده پس از طباطبايي‌ها را گرفتار موقعيت كنوني در زمينه‌ي كار و پيكار فرهنگ كرده است. كدام فرهنگ؟ فرهنگ فاصله، فرهنگ بقا به هر بهايي؟!

حال به جا‌به‌جايي همين مسايل فرهنگي و اجتماعي اگر دقت كنيم، بهتر در‌مي‌يابيم كه چرا عده‌ی بسياري از علاقه‌مندان به فرهنگ، به صورت طبيعي به سوي ارزش‌هاي كاذب و سودجويي‌هاي ضدارزشي هدايت شده‌اند، چه كسي در اين ميان مقصر است؟ 

رفع نياز‌هاي اوليه گاهي دانشجويان ما را به كار گل وامي‌دارد، دبير ما نيز غروب‌ها پشت پيكانش (اگر داشته باشد) مي‌نشاند امّا بروز نياز‌هاي كاذب نشانه‌اي از سيستم اقتصاد بازار آزاد است؟ يعني مقوله‌ي «كنترل» در جامعه‌ي ما جايي ندارد؟! در جامعه‌اي كه كنترل بر بازارش ميسر نمي‌شود، كلمه يعني دينار و معني همان دلار. اقتصاد بازار آزاد كه ره‌آورد سرمايه‌داري غرب است، فرهنگ خاص خود را منتشر مي‌كند. فرهنگ غرب نمي‌تواند و نبايد در جامعه‌ي ما جا باز كند، مگر آن‌كه «تهي‌شدگي فرهنگي اقليمي» ما اثبات شده باشد. نسل جوان و مقلدان روشنفكرنما كه متأسفانه تعدا‌دشان هم كم نيست، همان ترجمه‌زده‌ها، سعدي را نخوانده، به جرم كهنه بودن او را عاق مي‌كنند، فردوسي را نشناخته منكرش مي‌شوند، محيط‌ها را نشناخته، در چنبر ضمير ذهني خويش، خود را متعلق به آينده مي‌دانند. اين نوعي بيماري فرهنگي نيست كه مدعي، در رعايت دستور زبان مادري خود بلنگد، آن وقت از يك سو ناصر‌خسرو و بيهقي را فئودال و دبير دربار بداند و از جانبي ديگر در باب مقوله‌هاي جهاني مقاله بنويسد؟ آن هم آواره و سردرگم در اين كه ربط «را» را كجاي سطر خود در جيب لباده‌ي فعل پنهان كند. در پس و پيش مفعول بازماندن و فاعل يگانه‌ي دهر؟! هي دريغ! به گمان من تهاجم فرهنگي، تنها رويكردي به سوي فرهنگ بيگانه نيست بلكه به ناتوانی ما در شناخت از گذشته‌ي خود نيز باز مي‌گردد، ورنه در حوزه‌ي تبادل فرهنگي هر تأثير تكامل‌دهنده‌اي، سخت محترم و ستودنی است. البته تكيه بر گذشته، زماني مفيد است كه آينده‌نگر باشيم و رو به آينده داشتن وقتي مؤثر است كه گذشته‌ي پرباري پشتوانه‌ي ما باشد، آنان كه به دليل جمود انديشه، تنها به گذشته پناه مي‌برند از آينده مي‌ترسند و آنان كه بدون شناخت و اندوخته‌ي پيشينيان، رو به آينده دارند، نمي‌دانند كه آينده (براي جوان) دشمن است. 

در اين مورد خاص، ما بايد ريشه‌ها را در زهدان جامعه‌ی خود جستجو كنيم، محيط طباطبايي در يك گذشته‌ي قانع و مطمئن، خود را به دريا رساند اما متأسفانه زماني كه بايد تشنگان را سيراب كند در اواخر عمر، در كلبه‌ي احزان خود از سرما مي‌لرزيد تا شايد دوستي يا دستي از اهل معرفت از راه برسد و كوپن نفت خود را به جاي يك بغل گل سرخ به او هديه كند. اين شيوه‌ي عاشقي است امّا از نوع تراژيك آن. دريغا! مي‌گويند محيط مُرد امّا يادمان بماند كه طباطبايي‌ها نمي‌ميرند. 

مَن عاش الله لايموت ابداً! 

و هر كس كه سينه‌ريز فريب ارزش‌هاي كاذب مادي را به گردن خويش نياويزد، به قافله‌ي ماندگاران مي‌پيوندد، سينه‌ريز ارزش‌هاي كاذب كه گاه به اشتباه و براي مدت‌ها در يك جامعه به عنوان «منزلت» جا مي‌افتد و بسياري از تازه به راه افتادگان را به سوي مقصد تاريك و بي‌ثمر سوق مي‌دهد، تا جايي كه مي‌بينيم، بر اساس همين جابه‌جايي ارزشي، ديگر در غرب نمي‌پرسند: «كيستي؟» بلكه مي‌گويند: «به چند مي‌ارزي؟!» و اكنون در جامعه‌ي ما نيز متأسفانه نشانه‌هايي از همين فرهنگ مادي ديده مي‌شود كه مي‌تواند زنگ خطري براي كل جامعه باشد، بي‌كاري‌ها و سر‌در‌گمي جوانان، گراني سر‌سام‌آور مايحتاج اوليه‌ي زندگي، چهره‌ي فرهنگ را نيز مخدوش كرده  است. چرا و چگونه؟! 

فرض كنيد، امروز استاد محيط با اندوخته‌ي عظيم دانش خود، بيست‌وپنج، يا سي ساله مي‌شد و به خواستگاري مي‌رفت. نخستين سؤالي كه از او مي‌شد، چه بود؟ چه كاره‌اي؟ (يعني به چند مي‌ارزي) حالا هر چقدر هم كه محيط تاريخ زنده‌ي اين ملت باشد، كرايه‌ی عقب‌مانده را كه نمي‌شود ناديده گرفت؟! 

هفتاد سال تحقيق و پژوهش را به قرص ناني جوين نمي‌خرند، چرا؟ چون ارزش‌هاي اصيل فرهنگي از آن حالت اسوه‌اي و قداست خود فاصله گرفته است. طبيعي است كه نسل‌هاي بعدي حتي راه محيط را نمي‌بينند، چه رسد به گزينش، اعتبار و استمرار آن. آزورزي و شهرت‌طلبي‌هاي آن‌چناني، جانشين علاقه، دقت صبورانه و كار و حوصله و خلاقيت معنوي و فرهنگي شده است و با اين وضعيت نابه‌سامان، چگونه انتظار داريم كه «همائي‌ها» و «صديقي‌ها» و «مينوي‌ها» و «طباطبايي‌ها» بي‌جانشين نروند و اجاق فرهنگ و زبان و ادب و تاريخ رو به خاموشي نگرايد؟! جاي هيچ چون و چرايي نيست كه در نبود آموزگاران بزرگ، جامعه‌ی تربيت و تعليم و پرورش و آموزش، ما را به سوي كُرنش در مقابل دينار و دلار و فرهنگ كمّي و پذيرش تزلزل و تسليم هدايت مي‌كند. غرب‌زدگي تنها از غرب نمي‌آيد، پيرامون خويش را بي‌سهل‌انديشي بكاويم! 

به آثار منتشر شده، (و به لطف پروردگار فراوان در كميّت) در تمامي زمينه‌هاي فرهنگي-هنري دقت كنيم و انصاف بدهيم. روزانه در سيل اين همه «كلمه» چه ميزان بر دانسته‌ها و داشته‌هاي ما افزوده مي‌شود؟ حال برويم و براي نمونه يك بار ديگر نواري از نوار‌هاي ضبط شده برنامه‌ي بيست‌وهفت ساله‌ی «مرز‌هاي دانش» محيط (به قول خودش دانشگاه سمعي) را در آن سال‌هاي دور در راديو، گوش دهيم، از يك دقيقه‌ي آن، هم نمي‌توان به آسودگي گذشت. در همان سال‌ها هم البته بيشتر مردم هژبر‌ها و هژبرزادگان را بهتر و بيشتر از محيط‌طباطبايي مي‌شناختند، چرا كه آن سال‌ها جامعه‌ي به هزيمت‌رفته‌ي ما تنها به هژبر با آن انگشتر هشتاد ميليون توماني‌اش در انگشتِ مبارك بها مي‌داد، چرا كه هژبر‌ها با اريكه‌ي سليماني‌شان تردد مي‌كردند و با درخشش و تابش انگشتر‌ها و مدال‌ها و نشان‌هايشان، چشم‌ها را مي‌فريفتند امّا مركب استادان بزرگ فرهنگ ما تنها دو پاي پياده و عصايي بازمانده از عهد قجر بود. اكنون چه؟! به راه و رسم آداب نوسرمايه‌داران خُرده‌مغز، دقت كنيد! 

پول‌دار‌هاي نوپز بنزسواري كه هِر را از بِر تشخيص نمي‌دهند امّا سود هر ساعت‌شان برابر حقوق سالانه‌ی يك محقق و استاد گران‌قدر است، چرا؟ آيا غرب‌زدگي و تهاجم فرهنگي تنها در كاكل مش كرده خلاصه مي‌شود؟ بله در غرب نمي‌پرسند: «فلاني كيست؟» بلكه سؤال مي‌كنند: «به چند مي‌ارزد؟» تفكر دينار و ايدئولوژي دلار در پرتو «حقوق بشر» و «نظم نوين» در سرتاسر جهان جانشين ارزش‌هاي فرهنگي و معنوي شده است و اگر تا ديروز جدل‌هاي فرهنگي، موجب ظهور فلاسفه، انديشمندان و مصلحان در غرب مي‌شد، امروز دين دلار و چك و چانه‌ي اقتصاد بازار آزاد، از فاجعه‌ي بوسني و هرزگوين سربه‌در مي‌آورد و در اروپاي غربي نيز در شعار «زنده باد دوچه و پاينده باد راه رايش سوم» خلاصه مي‌شود. 

حال از خودمان مي‌پرسم، در جامعه چرا بايد يك نفر بدون هيچ كنترلي صاحب چندين شركت تجاري و مراكز سترگ اقتصادي شود و در عوض دانشجويان ما خوابگاه مناسب و درخوري نداشته باشند؟ در حالي كه دانش‌وراني چون محيط، بايد با دريايي اندوخته‌ي فرهنگي، سرانجام با دلي ناخوش، دار فاني را به اين فانيان بي‌ثمر واگذارند و بگذرند، فانيان حريصي كه با سوءاستفاده از موقعيت‌هاي خاص (هشت سال دفاع مقدس) و با كمك ارز هفت توماني دولتي مواد خام وارد كرده و پنهاني اين مواد يا توليدات آن را در بازار آزاد و با ارز صد و چند توماني به خورد اين ملت محتاج دادند. دريغا از اين كلاه‌مخملي‌هاي نو عرق‌چين! 

حال سؤال مي‌كنم آيا در ميان همين پانزده درصد آحادي كه هفتادوپنج درصد سرمايه‌هاي ملّي را در اختيار گرفته‌اند، مي‌يابيد كسي را، نيكوكاري تازه به خود آمده را كه بگويد: «بس است، بروم حداقل دبستاني كاه‌گلي در مناطق جنگ‌زده يا در زادگاه پدري‌ام بسازم؟! 

- اقتصاد بازار آزاد و مرگ محيط علم و ادب!؟ 

تازه براي يافتن اين كلانتران زر‌اندوز، نيازي به راه دور و جستجوي بسيار نيست، بيخ گوش‌مان چرتكه مي‌اندازند. صبح‌ها عبدالباسط گوش مي‌دهند و شب‌ها ام‌كلثوم! اما حالا براي يافتن و دريافتن يكي چون طباطبايي بايد شهري بزرگ را با ميليون‌ها جمعيت بگرديم، تا بپرسيم: يگانه! شهرياران را چه شد؟! 

سيّدمحمد محيط‌طباطبايي، شهريار سخن و فرهنگ،‌ از ميان ما رفته است، همو كه نزديك به نودويك سال با متانت و قناعت زيست و همه‌ي عمر كوشيد تا با انطباق عقل و ايمان، محيط فرهنگي خويش را با شرايط حاكم هم‌ساز كند و نه سازگار! چرا كه سازش‌كار نبود. او در جامعه‌اي باليد و برآمد كه محل تلاقي تضاد‌ها بود امّا با اين حال و به سياق خود، همواره بدون حفظ ملاحظات روزمره، عقايد خويش را چه در خطابه‌ها و چه در صد رساله‌ي موثر، به صورتي صريح مطرح مي‌كرد. 

‌ سيّدمحمد محيط‌طباطبايي به حق، لايق بيان طبيعي تحسين بود، خودرو و توان‌مندي كه همواره از منصب‌هاي پُر‌سود ديواني و دولتي فاصله مي‌گرفت و تنها به ذات دانش و فرهنگ و تاريخ مورد علاقه‌ي خويش نزديك مي‌شد. 

استاد طباطبايي به رشته لغت‌شناسي، علم كلام،‌ صرف و نحو، دانش شعر، فرهنگ و تاريخ، فلسفه، انواع ادبي و زبان‌شناسي، توجه خاصي نشان مي‌داد و نزديك به هفتاد و چند سال به تحقيق و نگارش و تأليف در اين گوشه‌ها و زمينه‌ها پرداخت. او كاتب اهل دانش و دانستگي بود و از سلسله‌ي عاشقاني كه حتي سكوت‌شان هم فرياد پوك ميان‌مايگان ديواني را تحقير مي‌كرد. اهل توازن، استدلال و تعادل بود. كند‌و‌كاو در آثار او نشان مي‌دهد كه تا چه ميزان، فروزش فرهنگي و علمي داشته است. او معتقد بود كه كاتب بايد كامل باشد و چنان بار آمده بود كه انگار تا واپسين لحظه‌ي زندگي نبايد از اندوختن، مطالعه و تحقيق و تجربه‌آموزي گريزش باشد. 

استاد محيط در بررسي‌ها، تأليف‌ها و رساله‌هاي گوناگون خود،‌ تنها به ارايه‌ي معلومات و دانسته‌هاي خشك و معمولي كلاسي بسنده نمي‌كرد، بلكه هدف او لحاظ كردن و تفسير محسوسات خاصي بود كه حقيقت بي‌شايبه را آشكار مي‌نمود. محسوسات دروني‌شده‌اي كه در كل شيوه‌ي تحصيل كهن دبيرستاني و از بَر‌كردن‌هاي غير‌خلاق را محو مي‌كند و راه نوين يادگيري و فراگيري را به خواهنده مي‌آموزد. استاد محيط حامل ادراكات بود و نه فاعل حفظيات، اما با اين حال مي‌دانست كه زمان، حافظ و يار اديبان نيست. او صاحب القاب انساني و شاخصه‌هاي فرهنگي و احوال خاص خود بود و هم او به ما آموخت كه مهم نيست ما القاب بزرگان خود را برشمريم يا برنشماريم، مهم نيست كه شاخصه‌هاي كلامي و فرهنگي آنان را وسيله‌ي افتخار كنيم، مهم نيست كه آثار و احوال آنان را پياپي تذكر دهيم، مهم نيست تنها به تجليل از آن‌ها بسنده كنيم. بل آن‌چه مهم و لازم به نظر مي‌رسد پرداختن به مجموع پديده‌ها و بافت كانون و جامعه‌اي است كه عزيزاني چون محيط را به اين نقطه‌ي فروزان علمي و فرهنگي رسانده است. 

بايد وسيله و امكانات رشد را مهيا كرد، هم ملت و هم دولت! زيرا تنها از اين طريق است كه مي‌توان از نفوذ انحراف‌هاي زاييده‌ي اقتصاد بازار آزاد در كالبد فرهنگ حقيقي يك ملت پيشگيري كرد. وسيله‌ي بهينه‌سازي محيط و حيات نسل‌هاي جوان‌تر بايد مهيا شود، بايد فضاي اضطراب و دغدغه‌هاي مادي و مالي را حذف کرد. بايد در خيمه‌گاه فرهنگ و معنويت و پايداري، خلاقيت، عشق و هم‌دلي را پر و بال داد، صميمانه انتقاد‌پذير باشيم و عمل و گفتار‌مان خبر از ثبات وجودمان بدهد. حقيقت اين است كه اگر دچار تهي‌شدگي فرهنگي شويم، خود حامل تهاجم عليه خويش مي‌شويم. سر تافتن از دريافت ظرايف محسوس فرهنگي و اجتماعي، خطايي پنهان است كه ندامتي آشكار در پي خواهد آورد. نبايد الگو‌هاي معنوي، در پرده‌ي نابودي شوند و نماد‌هاي اقتصاد غلط و تهي از كنترل اصولي، بيرق ذهن جوان‌‌ها. 

جوان‌تر‌ها مقصر نيستند، نتايج تهي‌شدگي فرهنگي، فاجعه‌بار‌تر از تهاجم مستقيم فرهنگ بيگانه است. فرهنگ غني و معنويت تاريخي ما، اقتصادي با مانيفست خاص خود را مي‌طلبد، اختلاط و سردرگمي در اوضاع اقتصاد ملّي، مولود فرهنگ سرخوردگي خواهد شد و فردا‌ست كه محيط‌ها رفته و محاط‌هاي جوان‌تر بي‌راه، بي‌روزن... 

بي‌راه و بي‌روزن به آن سبب كه منفور از مرهان و مأيوس از شبه‌روشنفكران (به اصطلاح چراغ‌دار) بر گرد دايره‌ي وجود تنهاي خويش مانده‌اند و نمي‌دانند كه در گرداب اين بسياران، چه سرنوشتي در انتظار آنان است. 

مي‌پرسيد كدام «بسياران؟!» 

همين بسياراني كه پشت جاروب، كوهي جلوه مي‌كنند امّا چون پيش جاروب رانده مي‌شوند، به پركاهي بدل مي‌گردند. اينان ديريابان ارباب‌منش، به خود مشغول‌اند كه با تكيه بر سرمايه‌ي باد‌آورده‌ي خويش مي‌كوشند تا همه چيز، از جمله فرهنگ اصيل ما را، به سوي عرضه و تقاضاي كمّي سوق دهند و تازه مي‌پرسيم كدام جامعه را سراغ داريد كه تهي از اين زوايد باشد؟! پس وجود اين مرفّهان بي‌درد كه گه‌گاه دم از خصايل مثبت روشنفكري و حتي نبوغ اقتصادي هم مي‌زنند، نبايد ما را دل‌سرد و دشمنان واقعي را خرسند كند. اقتصاد بازار آزاد (از نوع بده‌بستان‌هاي حتي كالا به كالا و با همان ويژگي‌هاي فئودالي و برده‌داري) دوره‌ي محمود غزنوي نتوانست خلق «شاهنامه» را به تأخير اندازد، عصر صفوي، «ميرعماد» را از خلاقيت باز نداشت و امروز نيز اميد است كه مرفّهان بي‌درد نتوانند ميدانِ خالي بعد از نسل محيط‌طباطبايي را با فرمول‌هاي مستعمل و مكرر اقتصاد بازار آزاد خود به سيلوي احتكار بدل كنند. 

شماره 50                

تير، مرداد، شهريور 71       

اقتصاد بازار آزاد و مرگ.pdf