یادداشت سردبیر

آزادي، همين واژه‌ی آرام و ساده كه از پنج حرف آسان و پيش پا افتاده شكل گرفته است، به عنوان آشكار‌ترين آرزوي انسان اهل معرفت، توفان‌ها برانگيخته و تاوان‌ها گرفته و تنهايي‌ها چشيده است. بهاي برونْ‌رفت آن از دوران مخفي و ممنوع خود، اقيانوسي از خون عاشقان و انديشه‌ورزان و عدالت‌طلبان و مصلحين بوده است. آزادي وديعه‌ی وجدان آدمي است كه سعادت نهايي را وعده مي‌دهد، محالي غريب كه در نزديك‌ترين منزل امكان و حقيقت، چشم به راه فرستادگان روشنايي است تا حضور آن را به ستم‌ديدگان و منتظران عدالت بشارت دهد. 

چه خواست و خواب عجيبي كه به گونه‌ی يكي از خدايان ديرينه‌ی بشري، هنوز معبد باستاني‌اش از خون قربانيان سيراب نشده است. بهشت گم شده‌اي كه گاه نسيمي محسوس از معناي آن بر رخسار تشنه‌ی اولاد آدمي وزيدن مي‌گيرد، سعادت را ياد‌آوري مي‌كند امّا پيش از بيداري كامل و پيش از درك درست از سوي خواهندگانش، باز محو و ناپديد و ناپيدا مي‌شود و تنها ردي كم‌رنگ از روياي خود، در كلمه‌اي با پنج حرف آسان و پيش پا افتاده به جاي مي‌گذارد تا... اِن الانسان لَفي خُسر... ! 

زيان‌ديدگي ما از همين حادثه آغاز مي‌شود كه در تعامل ميان فهم آزادي و تصرف آن، دست را مي‌بازيم. آزادي مثل عشق فهميدني است. نه چون كالا كه بخواهيم آن را تصرف كنيم، آزادي مالكيت‌پذير نيست كه در فرهنگ داد و ستد، طايفه‌اي مدعي تصاحب آن باشند و عده‌اي در بخشيدنش به جامعه پيش‌قدم مي‌شوند. آزادي نه تزريق مي‌شود، نه سرقت يا سركوب شدنی است، دزديدن نسيم آن هم از سوي حرافانِ عيبْ‌بين بي‌چراغ؟! 

عيب حافظ گو مكن واعظ، كه رفت از خانقاء      پاي آزادان نبندند، ار به جايي رفت، رفت

نزدیک به بيست سال طول كشيد، تا مردم ما به تفاوت ميان فهم و آزادي با تصرف آن و يا به فراچنگ آوردنش دست يافتند. ملت ما در انقلاب 22 بهمن 1357 آزادي را تصرف كرد و در دوم خرداد 1376 به درك و فهم عميق آن رسيد. تجربه نشان داده كه تنش و خشونت، مهم‌ترین نشانه‌ای است كه همواره پيش از تصرف آزادي رخ مي‌دهد؛ راهي كه به انقلاب منجر مي‌شود امّا در مقابل و به عكس اين جريان، خشونت‌ها و رويارويي‌هاي طبيعي ميان اصلاح‌طلبان و راديكال‌هاي سنتي كه وارث انرژي انقلاب به شمار مي‌روند، اتفاقي است كه بعد از دوره‌ی فهم و درك آزادي رخ مي‌دهد؛ راهي كه به رفرم و يا حتي نوعي رنسانس مي‌رسد امّا در نبرد كلامي و رفتاري اين دو جناح كه در حقيقت در پي يك هدف مشترك از دو منظر متفاوت‌اند (يكي در مقام فهم و ديگري از سنر تصرف آزادي) كدام جبهه به قدرت مي‌رسد؟! 

برخورد و پيش‌آمد ناخواسته راست و چپ، سنتي و متجدد، پاي‌بند به اصول و تجديدنظر طالبان، به دليل خودمشغولي براي كسب كرسي بيشتر، به مرور زمان، هدف اصلي، يعني آزادي (به عوان بيرق توسعه سياسي و آسايش فرهنگي) را به باد فراموشي مي‌سپارند و درگيري گروهي به حدي مي‌رسد كه هم راست و هم چپ، توازن و توان خود را از دست مي‌دهند، جناح سنتي مراكز قدرت و ابزار سلطه را يكي‌يكي از دست مي‌دهد و صفوف اصلاح‌طلبان صاحب‌رأي، به مرور، محبوبيت ملّي خود را نابود مي‌كنند، اين شيوه‌ی سياسي در ايران امروز ما، تجربه‌اي تازه در پهنه‌ی رقابت احزاب است، كه پيش از اين به عنوان نمونه در پاكستان رخ داده. رقابت بي‌نظير بوتو، به عنوان يك اصلاح‌طلب و نواز شريف در مرتبه‌ی رهبري جناح سنتي، شرايطي را به وجود آورده كه پاكستان را رو به قه‌قرا برده است. خشونت‌هاي قومي، تحديد آزادي‌هاي فردي و اجتماعي، سقوط اقتصاد و بانك‌ها، نابودی امنيت ملّي، سر بر آوردن جنبش‌هاي كور فرقه‌اي و برخورد مسلحانه دين‌دار و بي‌دين، مولود همين جنگ داخلي در پاكستان است كه امروزه بزرگ‌ترين بندر تجاري آسيا (بعد از هنگ‌كنگ) يعني كراچي را به نا‌امن‌ترين شهر منطقه‌ی خود تبديل كرده است امّا اينجا و در ميهن ما هيچ دلسوزي خواهان اين وقايع براي ملت خود نيست. مبارزه حزبي تنها در جهان سوم است كه به معني قبضه‌ی قدرت تعبير مي‌شود، مبارزه‌اي ناراه و نادرست كه از هر نوع فرهنگ سالم در حوزه‌ی الفباي رقابت بي‌نصيب است. اين نوع مبارزه، چهره‌ی مخفي و شكلي ديگر از جنگ داخلي است كه توسعه‌ی سياسي را از رفتن به سوي سرمنزل باز داشته و نيروي دروني هواداران اين دكترين را صرف مقابله با خشونتي مي‌كند كه از سوي مدعي مقابل مطرح شده و به عمل در مي‌آيد. 

به خاطر بياوريم كه در جوامع مدني و پيشرفته، احزاب، در حقيقت دولت سايه به شمار مي‌روند امّا در جهان سوم، احزاب... سايه‌ی دولت و سايه‌نشين آن مي‌شوند. 

بي‌شك هيچ انسان آگاهي نيست كه از آزادي احزاب و تشكل‌هاي سياسي و دموكراتيك به عنوان پيش‌پايه‌هاي جامعه‌ی مدني استقبال نكند امّا حقيقت اين است كه در جامعه‌ی كنوني ما به دليل نبود تجربه و سابقه‌ی مفيد اين گونه شرايط، آزادي گروه‌ها به نوعي تعدد كانون‌هاي قدرت منجر شده است كه آرام‌آرام اهداف اوليه و وعده‌هاي نخست خود مبني بر تضمين آزادي‌ها و اصلاح بنيان‌هاي اجتماعي را از دست مي‌دهند و در مقابل گروه‌هاي فشار با توسل به حربه‌ی خشونت‌هاي رواني و فرهنگي، زمينه‌ی تخريب جامعه‌ی متمايل به آرامش و رضايت نسبي را تهديد مي‌كنند. نا‌امني، اعتياد، قانون‌شكني، بزه‌كاري، و نابه‌ساماني و... نتيجه‌ی تاريك و خطرناك برخورد كانون‌هاي قدرت در پوشش احزاب رقيب است كه اوضاع اقتصادي و آينده‌ی نظام سياسي را تيره و نامعلوم نشان مي‌دهد، در چنين موقعيت ويژه‌اي، اين جنگ درون‌فرقه‌اي كه به ظاهر چهره‌اي طبيعي و منتج از دوران گذار از خود نشان مي‌دهد به مرحله‌اي از انفجار مي‌رسد كه ملت و نظام را به دو راهه‌ی عجيب و مردد ميان گزينش توسعه سياسي–فرهنگي يا آرامش و امنيت ملّي مي‌رساند. طبيعي است كه با مرگ امنيت و آرامش، توسعه‌ی سياسي نيز ناممكن خواهد بود، در آن صورت، ملت مجبور است در برابر برقراري امنيت صوري، افسانه‌ی توسعه سياسي را در بايگاني ذهن نسل آينده پنهان كند، چرا كه آرامش مقطعي را بر توسعه‌ی سياسي ترجيح خواهد داد و لااقل براي مدتي سكوت خواهد كرد، در ادامه‌ی همين نگاه، مي‌توان به تحليل وقايع اخير در جامعه پرداخت. 

حكايت استيضاح دكتر مهاجراني از سوي رقمي اندك از نمايندگان مردم و دفاع تاريخي و بي‌نظير اين وزير ارزشمند، اگر چه در كوتاه‌مدت، بقاء و ادامه‌ی سياست‌هاي جريان چپ و كارگزاران را تضمين خواهد كرد امّا مجموعه‌ی اين برخورد‌ها، در درازمدت و بعد از فروكش كردن تنش‌هاي حاكم، به زيان و استحاله‌ی هر دو جناح تمام خواهد شد، اين استيضاح، اتفاقي بود كه به روشنی پرده از روي ضعف‌هاي هر دو جريان رقيب كنار زد، مهاجراني اگر چه در لفافه امّا با هزار اشاره گفت كه جريان رقيب، خواهان پيروزي از طريق ارعاب است و نمايندگان جريان سنتي نيز در همین اندازه و در مقام دلسوزان ارزش‌هاي ديني و مردمي، ضعف‌هاي عقيدتي و تزلزل‌هاي طبيعي جبهه‌ی مقابل را برشمرد و در ميان اين نزاع قانون‌مند، آنانی كه به آگاهي درست رسيدند، مردم بودند. يكي از دلايلي كه حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در مقام رهبر، از دو طرف اين گفت‌و‌گو‌هاي طبيعي خواست تا مسئله را در درون مرز دو قوه مجريه و مقننه حل و فصل كنند و از اعتبارات فقاهتي هزينه نشود تا انقلاب در روند حيات خود (به واسطه‌ی دخالت‌هاي احساسي) دچار نقيصه و مكث مذموم نشود. انقلابي كه نسبت به ديگر انقلاب‌های سده‌ی اخير بيشترين شهدا (از هر سو و سلوك) را تقديم كرد، انقلابي كه با شعار «آزادي» آغاز شد امّا به دليل خصلت تملك و تصرف آن تا دوم خرداد، دوران نسيم‌وارگي خود را طي كرده و سرانجام بنا به رأي مردم و جنبشي سبز و خودجوش، ادعاي درك آزادي را به اثبات رساند. طبيعي است هر جناحي كه بخواهد به نام اين شهداي كثير، خواست و اميال فرقه‌اي خويش را بر جامعه تحميل كند، مورد نكوهش مردم قرار خواهد گرفت و در غايت منزوي خواهد شد. جناح مقابل نيز اگر بخواهد در پرتو رأي مردم، اصل آزادي را به حربه‌اي براي بقاي خود بدل كند، به مرور محبوبيت ملّي‌اش را قرباني كرده است. از مشروطيت تا قيام مصدق و از مصدق تا 22 بهمن 57 و تا به همين امروز، اين ملت صبور، فرزندان و شهيدان بسياري را پيش‌كش راه آزادي كرده است و از چنان هوشمندي برخوردار است كه مي‌فهمد به درج و نشر چهاركتاب (با سانسور كمتر)، پس رفتن روسري در كوچه‌ی خلوت، چاپ يكي دو عكس متبسم، شعار‌هاي عاري از تحليل چند نشريه و تكثير پيامكي بي‌تأثير، آزادي نمي‌گويند. بذل و بخشش چند سكه به اهل قلم مستقل، به معني آشتي ملّي هم نيست كه عده‌اي آن را برنتابند نیست و يا ايراد گزارشي از يك جامعه‌ی عقب‌مانده كه دختران روس در آن به هر كار مشغولند، مشكل مردم ما نسيت كه وزيري را به خاطر آن استيضاح كنند. آن لاله‌هايي كه از خون جوانان وطن روييده در چنين گلدان‌هاي كوچكي جا نمي‌گيرند. حركت گام‌به‌گام، سوی سرمنزل آزادي از همين نكات ساده آغاز مي‌شود امّا اين نكات ساده داراي آن دستاوردي نبوده كه دكتر مهاجراني مجبور به ارايه‌ی اسناد رفع شبهه شود از آن آزادي مقرر كه بحث درك و فهمش مورد نظر است، مهاجراني تنها درصدي اندك از وسايل آشكار شدنش را مهيا كرده است، همان آزادي كه آمال اين مردم بوده و هست، نه دادني و نه گرفتني است. جريان دوم خرداد و قرار گرفتن آمران اجرايي آن در صف نخست آزادي، مولود خواست مردمي است كه به عكس هميشه، ممكن‌ها را به دولت نشان مي‌دهد، دولتي كه در طول تاريخ، براي اولين بار از مردم اجازه مي‌گيرد. به همين دليل از بوذر جمهور وزير تا خواجه نصير طوسي و از نظام‌الملك تا عصر پهلوي و بعد از آن، وزرا، به ويژه وزراي محدوده‌ی فرهنگ و انديشه، عامل و هوادار و خواستار سانسور بوده‌اند امّا در عصر امروز ما، وزيري در رأس امور هنر و فرهنگ قرار مي‌گيرد كه به موازات روشنفكران پيش‌رو و خردورزان آزادي‌خواه، مخالف سانسور بي‌اندازه و اعمال سلايق فردي و تعصب‌هاي جاهلي‌ست. اين ممكني معنوي است كه مردم پيش‌روي دولت خود مي‌گذارند و دولت بر اساس همين تفكر جمعي است كه سياست اجرايي خويش را در حوزه‌ی فرهنگ معين مي‌كند، پس در واقع همين عملكرد معمولي آقاي مهاجراني طي دوران وزارت خود، خواست و تصميمي ملّي است، استيضاح او، استيضاح همين مردمي است كه به آزادي‌هاي ماندگار و جدي مي‌انديشد، نه سُر خوردن روسري و نبود و يا سكوت ناهيان و منكران يا دست زدن و هورا كشيدن. مردم مي‌پرسند هنوز در آغاز راه تجربه‌ی الفباي آزادي هستيم و اين همه حديث و حرف و بايد و نشايد! پس اگر اصل آزادي مطرح شود، چه خواهد شد؟! 

تنفس رسانه‌ها، آن هم در حدودي نه حرفه‌اي، خواست نوين ملت ماست و در مقابل عده‌اي هنوز در چنبره‌ی فرهنگ قاجاري گمان مي‌كنند كه روزنامه و روزنامه‌چي، دستمال و مستخدم قدرت حاكم است و به ياد نمي‌آورند كه قريب به دو قرن از روزگار جريده‌ی كاغذ اخبار ميرزا صالح شيرازي و خبر عطسه كردن ملوكانه‌ی ناصر‌الدين شاه فاصله گرفته‌اند و سنت انحصار جرايد به گورستان تاريخ سپرده شده است. كساني كه در پيله‌ی بسته و خواب خود خيال مي‌كنند كه مي‌توانند از طريق خشونت و انقلاب فردي، راه تنفس ركن چهارم جامعه را سد كنند، متوجه نيستند كه انقلاب رخ داده و به پيروزي هم رسيده است و در حال حركت به سوي دوران فهم و درك انساني (كه به توسعه‌ی سياسي منجر مي‌شود) و تاريخي و تقديري خود است. اهل نصرت به الرعب فراموش كرده‌اند كه ستيز انقلابي و قهر جمعي متعلق به پيش از پيروزي انقلاب است و نه بعد از آن، كه ادامه‌ی هر نوع خشونت انقلابي در واقع نفي هويت همان انقلابي است كه آن‌ها را زاده است. بهانه‌ي اين كه انقلاب به دست نااهلان افتاده است و بايد به دكترين انقلاب در انقلاب پناه برد، خبطي جبران‌ناپذير است كه زمينه را براي يك سقوط كلي مهيا مي‌كند، تز انقلاب در انقلاب، محو تفكر مائو بود كه كشتار خونين انقلاب فرهنگي را در پي داشت، و نتيجه‌ی امروزي آن چيزي جز نفوذ كوكا و پپسي و حمام خون تيان آن من و در‌هاي باز نبوده و نيست. انقلاب در انقلاب، ديدگاهي است كه آبشخوري چپ‌روانه از منظر مادي‌گري دارد؛ انقلاب در انقلاب از نوع استالينيستي آن، به قدرت رسيدن نااهل‌تري به نام خروشچف را رقم زد كه چهره‌ی اوليه‌ی گورباچف بود؛ راهي كه هم دل‌سوزان مردم را منزوي كرد و هم تيشه به ريشه‌ی همان حواريون انحصارطلب فرود آورد، عمل كردي كه هم چين و هم روسيه را در برابر غرب آسيب‌پذير کرد؛ امروز نه روسيه توان دفاع از مهره سابق خود در يوگسلاوي را داراست و نه چين قدرت پاسخ دادن به ناتو را دارد كه سفراي داراي مصونيت سياسي‌اش را قتل عام كرده است. 

ما بايد از اين تجارب تلخ، درس‌هايي بياموزيم كه دست‌کم به ندامتي تلخ‌تر منجر نشود، در حال حاضر خاتمي هيچ جانشيني ندارد كه هم بتواند هوشمندانه بر ارزش‌ها تأكيد كند، هم به درك تازه‌ی مردم از آزادي، پاسخ اغنايي بدهد. خاتمي در مقام برگزيده‌ی اجرايي مردم، با انتخاب مهاجراني به عنوان مامور سياست‌هاي فرهنگي (بستر توسعه‌ی سياسي) در واقع يك روزنامه‌نگار، نويسنده و اديب را مأمور سامان‌دهي فرهنگي كرده است، اين فرصت باارزشي است كه ما را از روحيه‌ی تخريب، تهديد، فرهنگ كينه و كشتار و براندازي بي‌سرانجام، به سوي سازندگي، آرامش، اعتماد و فرهنگ گفت‌و‌گو و صلح هدايت مي‌كند؛ عمل كرد و محبوبيت جنبش دوم خرداد و دكترين خاتمي تا كرانه‌اي است كه امروز به عنوان چتري تطهيركننده، حتي خاطيان و تندرو‌هاي نامحبوب را زير سايه خود مي‌پذيرد و از آن‌ها چهره‌اي پذیرفتنی ارايه مي‌دهد. مگر نه اين‌كه اين انقلاب، انقلابي فرهنگي بود؟ آيا كسي هست (از خودي و از غير) كه قادر به انكار اين حقيقت باشد؟! توفيق خاتمي و جريان دوم خرداد نيز عملاً حركتي فرهنگي در پوست‌وار نازك سياسي بود؛ آن‌ها كه قادر به تحمل مسير مهاجراني نيستند، كاملاً به اين مسئله واقف‌اند؛ به همين دليل اعمال وزير فرهنگ اين مملكت را مورد دقت قرار مي‌دهند، چرا كه انقلاب بعد از بيست سال، سرمنشأ معنوي خود را به ياد‌آورده است: «فرهنگ!» 

فرهنگي كه طالب حق ديرينه‌ی خود، يعني آزادي است؛ آزادي بيان و قلم، آزادي مطبوعات و تمرين برادري! استيضاح مهاجراني، به عكس همه‌ي تجارب پيشين در اين حوزه، دو نتيجه‌ی هم‌ارز و مساوي داشت، پيروزي مهاجراني و پيروزي مجلس كه خود، در واقع به بيش از بيست ميليون رأي مردم، احترام گذاشت و نشان داد كه اين منتخبين نيز چون مردم، خواهان تصرف صرف آزادي نيستند، بلكه مفهوم گسترده و تاريخي آن را درك كرده‌اند. در اين استيضاح براي اولين بار هر دو طرف به یک اندازه پیروز شدند و راه را براي اعتماد بيشتر و جلب مردم در انتخابات آينده مجلس هموار کردند؛ البته اين نتيجه به شرط وحدت و پايان نزاع‌هاي مزمن سياسي ميان رقباي قدرتمند در گردونه‌ی نظام مسير مي‌شود امّا اگر فشار‌ها و يارگيري‌ها و حذف‌هاي دوسويه ادامه يابد، يكي از چپ راهي زندان شود و ديگري از راست...، آزادي باز به همان پنج حرف ساده پيش پا افتاده قناعت خواهد كرد. آرزوي آشكار اهل معرفت كه بابت برونْ‌رفت خود از عصر پنهان‌بودگي، چه تاوان‌ها كه تقبل نكرده است. با اين حال بايد اميدوار زيست، اين‌جا سرزمين آزادي‌خواهان و شاعران و مصلحان بزرگ است و فراموش نمي‌كنيم كه: شعرگويان، جان فداي شعرخوانان مي‌كنند، و شعر آزادي، عطيه‌ی حيات ماست. 

و هم بنا به همين خصلت ويژه و روحيه ملّي و پيش‌بيني نشدنی ملّت و جامعه ماست كه نمي‌توان به طور مطلق به تحليلي درست از امروز و آينده دست يافت. هيچ كسي حتي تا پانزده روز قبل از انتخابات اخير رياست جمهوري گمان نمي‌كرد كه خاتمي با آن رأي بسيار برگزيده شود و در ادامه‌ی آن، باور حركت و جنبش موسوم به دوم خرداد به هیچ روی در ذهن نبود، يادمان باشد كه اين ملت در راه پيروزي اين انقلاب بيشترين شهيدان بشريت را تقديم كرده است. در انقلاب كوبا، تمام قربانيان آن برابر با نيمي از شهداي ميدان ژاله نبود، و در انقلاب فرانسه، انقلاب اكتبر، انقلاب چين، انقلاب هند...! خونين‌ترين انقلاب اين قرن در ايران رخ داد امّا ياد‌آوري مي‌شود كه همين مردم از كمترين آزادي‌ها برخوردار شدند و در اين تعامل تاريخي، رعايت انصاف نشده است. 

حقيقت اين است كه و بر كسي هم پوشيده نيست كه بخواهد نویسنده‌ی اين سطور را به ناديده گرفتن دستاورد‌ها متهم كند. ملت مسلمان ما بهتر از هر ايدئولوگ و حزب‌بازي مي‌داند كه اگر شعار آزادي به ابزار وسعت و كسب قدرت براي يك جناح بدل شود، فاتحه آن خوانده است، ملت ما مي‌داند كه رسانه‌ها (به غلط) و به پیروی مراكز قدرت‌هاي سياسي، به دو دسته‌ی سياه و سفيد مطلق تبديل شده است. ملت ما مي‌داند كه سالار آزادي‌خواهان و شهيد فهميدگان بشريت در كربلا، چماق به‌دست، خشونت‌طلب و اقتدارگرا نبوده است. ملت ما مي‌داند كه در مقابل، شمر ابله نمي‌خواست قانون‌مدار باشد، نه مختار نماد گروه فشار بود و نه ابن‌زياد معمار جامعه‌ی مدني، ملت ما نيك مي‌داند كه فرهنگ نوين «عليه‌خواني» آفت عظيم امنيت و آزادي اوست، حال اين عليه‌خواني از سوي هر كس، هر جناح و هر قدرتي كه مي‌خواهد باشد. عليه‌خوان‌ها از هر دو طرف چپ و راست، به شدت در اشتباه‌اند،‌ مردم از آن‌ها فاصله خواهند گرفت، وحدت مجلس با قوه مجريه در جريان استيضاح مهاجراني، اتفاق بزرگي بود كه مردم را به شادماني واداشت، اين واكنش ملّي، عبرت و آموزه‌اي تاريخي است تا دريابيم كه همراهي با مردم چه دستاورد‌هايي دارد. 


شماره 85                

ارديبهشت – خرداد   78       

از بوذر جمهور تا مهاجراني.pdf