اين شرح بي‌نهايت


                          شاهرخ توسيركاني

در جامعه امروز و حتي ديروز ما متاسفانه رسم چنين بوده است كه حتما بهانه‌اي بايد تا از شخصيت‌هاي ارزشمند و كمال يافته‌ي معاصرمان در عالم علم، فرهنگ و هنر كه همه‌ي عمر خويش را در اين راه (تعليم و تحقيق و تاليف) طي كرده‌اند قدردانی و سپاسگزاری كرد. اين گونه مراسم‌ها و نكوداشت‌ها حداقلِ ممكن‌ترين كاري است كه براي پاداش معنوي و مردمي اين بزرگواران و نادره مردان از طرف دوست‌داران و علاقه‌مندانشان برگزار مي‌شود. خوشبختانه به بهانه‌ی انتشار كتاب ارزشمند ((شرح بي‌نهايت خاطرات مشترك آزرم و فرهاد فخرالديني)) كه سرانجام بعد از سال‌ها انتظار، از طرف نشر قطره انتشار يافت و به همّت مسئولان ((موزه موسيقي)) در روز يازدهم تير ماه امسال در فضاي باز و زيباي اين موزه به بهترين شكل ممكن از اين كتاب رونمايي شد. در اين مراسم كه اغلب اساتيد بزرگ موسيقي و فرهنگ و هنر اين شهر حضور داشتند همه گرد آمده بودند تا به رنج و زحمات استاد فخرالديني كه خدمات با ارزش او در نيم قرن گذشته براي ارتقاء كمي و كيفي هنر موسيقي ايران زمين بر كسي پوشيده نيست ارج بگذارند. اين جمله باید از سقراط حكيم باشد كه فرموده: «علم و هنر فضيلت وحدت دارند» ممكن است اين جمله حكيمانه سقراط مورد قبول همگان نباشد يا دست‌کم گروهي بر اين باور باشند كه همه‌ي كساني كه صاحب علم و هنر شده‌اند صاحب فضيلت مورد نظر سقراط نبوده باشند. در اين ميان حقير بر اين باور است؛ كساني كه توفيق و سعادت اين را داشتند كه سالياني چند در سفر و حضر، در كوه و دشت با استاد فخرالديني دمساز و همراه باشند به اين نكته اقرار و اعتراف دارند كه استاد ما از معدود كساني است كه توانسته است علم و هنر و فضيلت را در وجود خود، يك‌جا جمع كند او آب و آتش را پيوند داده و توانسته است قول معلم اول را براي شاگردان خود مصداق و واقعيت بخشد.

استاد فخرالديني بدون ترديد بايد گفت از موهبت الهي برخوردار بوده است كه به اينجا رسيده چرا كه او همان طور كه خودش در همين كتاب يادآور شده: در سال 1316 و در يكي از شهرهاي كوچك آذربايجان شمالي (آذربایجان شوروي) به نام كوه‌بيگ در نزديكي شهر گنجه به دنيا آمده سپس بعد از چندي پدرش كه ايراني تبار بوده به كشورش باز مي‌گردد و در شهر تبريز اقامت مي‌گزيند و در آن شهر هر چند به موسيقي و شعر علاقه‌مند بوده است ولي به كار مغازه داري (عتيقه فروشي و امانت فروشي) مشغول مي‌شوند. پسر كه چند سال بيشتر نداشته معمولاً هرازگاهي به مغازه پدر مي‌رود، مغازه پر است از لوازم قديمي، سماور و ظروف چيني و صفحه‌هاي موسيقي و يك يا چند گرامافون و يك راديو كه خودش مي‌نويسد: «راديو در سمت راست ميزي كه پدرم پشت آن مي‌نشست قرار داشت. من اين راديو را خيلي دوست داشتم، مخصوصاً وقتي موسيقي از آن پخش مي‌شد از كنارش دور نمي‌شدم و با تمام وجود به آن گوش مي‌دادم. بعضي وقت‌ها هم به دنبال نوازندگان و خوانندگان مي‌گشتم، يعني از سوراخ‌هاي پشت راديو به داخل جعبه نگاه مي‌كردم ولي به غير از چند لامپ نيمه روشن و چند رشته سيم چيز ديگري نمي‌ديدم. در عالم كودكي فكر مي‌كردم، اين گروه موسيقي بايد آدم‌هاي كوچكي باشند كه درون آن جعبه قرار دارند و هميشه به خود مي‌گفتم كه بالاخره يك روز پيدايشان خواهم كرد». از آن روزها كه شايد هفتاد سال مي‌گذرد تا امروز مي‌بينيم كه استاد فخرالديني نه تنها آن‌ها را پيدا كرده بلكه بيش از نيم قرن است خود او با آن‌ها زندگي كرده و استاد خيلي از آن‌ها نيز بوده است كه آن شاگردان خود امروز از استادان بي‌نظير موسيقي ما هستند كه در اين مقال فرصت بر شمردن نام آن‌ها و معروفيت و محبوبيت نام‌های آن شاگردان نيست. چرا كه در كتاب 882 صفحه‌اي كه حاصل سال‌ها تلاش مستمر استاد و همسر زنده يادشان «آذرم فخرالديني» با شرح و تفصيل و عكس به طور كامل اين وقايع پنجاه ساله به طور مشروح روايت شده است. باري براي استاد عزيزمان فرهاد فخرالديني طول عمر با عزت و كرامت آرزو داريم هر چند مي‌دانيم در اين پنجاه سال چه بلاها كه نكشيده است ولي بر اين باور هستيم كه: 

هنر فيض خداوندي است و باب فيض هرگز مسدود نمي‌شود، و هر روز اين شعله از نفسي و از دل كسي سر بر مي‌كشد. در ار بندي، ز روزن سر برآرد...

«بلبل به گل شناسي، هر بهانه را به آتش 

در دودمان عاشق نام و سبب نباشد»