تفاوت‌ها و شباهت‌ها 

گسل‌های بی‌قرار خاورمیانه

و نفرین کهن‌سال خستگان

شاهرخ تویسرکانی

کهن سال، کینه توز، نفرین شده، میدان مرگ و زندگی؟ 

این‌جا 

چنین موطنی کجاست به جز خاورمیانه خستگان... 

هرگز روی آرامش نخواهد دید. 

سرشتی توامان از خون، نفت و خشونت ژنتیک 

فرصت زیستن بر این پاره از سیاره، آدمی را از آدمی گرفته است. 

ستیز ازلی – ابدی 

          شیره‌ی شعورشکن این بیابان دشوار است، حتی آسمان نیز از بارش باران کافی بر این تفته‌ی تشنه دریغ می‌کند، نه امروز، هزاره‌هاست. ستیز جهل و دانایی، داستان بی‌پایان این پاره از آسیاست. 

          در کتاب مقدس، بخش عهد عتیق، جز جنگ عقیده، کشتار قومی و نبرد بر سر «آب» و «بقا» حرف شگفت‌آور دیگری دیده نمی‌شود، چرا؟! خوفناک‌ترین نفرین‌های ملکوت نثار این کهن‌ترین موطن آدمی شده است. یک سره از آسمان هشدار رسیده است، این سند کتاب مقدس است که هنوز هم ادامه دارد. 

          در این گهواره کفرزده‌ی کینه‌توز – به گواهی تاریخ – تنها یک تمدن و یک فرهنگ، راه صلح و سعادت و آزادی را به ما نشان می‌دهد، همان تمدنی که معیارِ نخستِ منشورِ حقوقِ بشر بوده است: ده فرمان کوروش هخامنشی که در همین کتاب مقدس، رساله‌ی پادشاهان، از او به عنوان مأمور ملکوت و فرشته‌ی پارسی یاد شده است که برای برقراری صلح و آزادی ظهور خواهد کرد. 

          سرزمین بابل (عراق) بیش از سه هزار سال تحت سیطره فرهنگ سامی (عبری، عربی) بوده است: خشن، بی‌رحم، انتقام‌جو: از جنگ‌های نبوکَدِ نصر (بخت‌النصر) تا جنگ هشت ساله آنها علیه ایرانیان، جنگ خلیج فارس و سرانجام تسلط بوش تازینه به دست! 

          سرزمین ایران، با وجود یورشِ فرهنگیِ یونان، روم، عرب، ترک، مغول، تا اشغال آن توسط انگلیس و روسیه در بعد از دوره مدرنیسم، هرگز متأثر از هویت بیگانه نشد، عشق، محبت، صلح، سربلندی، خودباوری، مدارا و دانایی، دستاورد چنین مدنیّتی است. 

          اگر اسلام را می‌پذیرد، شاعرانه‌ترین و انسانی‌ترین وجه آن را تحت عنوان تشیع تقویت می‌کند. 

          در میان ادیان و مذاهب بشری که همه مولود خاورمیانه به شمار می‌روند، تنها باور ایرانیان است که برای همدم هستی یعنی زن، احترامی عظیم قائل است، به عنوان محقّق، به زنان گرامی در یک حوزه تشیع نگاه کنید. هیچ عقیده‌ی انسانی، این همه برای زنان پیشرو احترام قائل نیست. 

          همراهی روحیه والا و راست پندار درست کردار ایرانی، نقش به سزایی در امپراتوری فرهنگی آسیا داشته است. غرب، خاصه آمریکا از چنین معجزه‌ای بی‌خبر است. 

          ایران و افغانستان و بلاد پارسی‌گوی هم فرهنگ، تنها بهار برکت‌خیز خاورمیانه به شمار می‌روند که هرگز تن به فرهنگ تروریسم نسپارده‌اند. اشتباه نشود، فرهنگ افغانستان را باید در چهره‌ی احمد شاه مسعود، سردار بزرگ انسانیت جست‌وجو کرد و نه در رخسار ملا عمر وهابی بر آمده از عذاب عربستان، فراموش نکنیم محمدابن‌اسامه بن لادن یمنی با همه مراکز تروریست پرورش هیچ ربط فرهنگی با بلاد ایرانی افغانستان ندارد. 

          به راستی چهره‌ی بابلی‌ها (عراقی‌ها) را با کدام نام می‌شناسیم؟ ابومصعب الزرقاوی و یوسف قرنی و المقدیسی، آمران و عاملان گردن زدن انسان‌ها تحت پوشش مبارزه (!) 

          فرقه‌ی فقیر طالبان که تنها بر قندهار حکومت می‌کردند، با دیدن اولین جت‌های جنگی گریختند، آرامش و فرهنگ تاریخی مردم افغان زنده شد، این آمریکا و ناتو نیست که در افغانستان آرامش و قانون را حاکم کرده است. دموکراسی روستایی در افغانستان امروز، برآمد روح فرهنگ ایرانی است، برادرانِ دورمانده‌ی ما خود به این عزّت و تعادل رسیده‌اند، نه تیغ ملاعمر، نه خمپاره‌های بوش. افغانستان در پرتو فرهنگ صلح موروثی خود به آینده‌ای گرامی دست خواهد یافت و این پیروزی هیچ ربطی به گُماشتگان مسلّح دیگر جوامع در آن دیار ندارد. نه انگلیس و نه روسیه، نتوانستند این هویت را منفعل کنند. آرامش در پاره‌ی جدا مانده ایران را نباید پایِ پیروزیِ بوش، نوشت. ثمره‌ی درخت معرفت و فرهنگی ایرانویج از صلح و دوستی و سعادت انسان استقبال می‌کند. رشد سریع افغانستان در آینده، شاهدی بر همین مدعا خواهد بود. 

          اما آمریکایی‌ها و نوابغ و استراتژیست‌های آنها خاورمیانه را یکپارچه دیده‌اند، خاورمیانه یکپارچه نیست. فرهنگ بلاد بابل با افغانستان همان‌قدر تفاوت دارد، که فرهنگ چچن با مسکو. آمریکا و انگلیس روزی در منجلاب خشونت عراق فرو رفتند که نفهمیدند مقاومت در ناصریه نه از سوی ارتش بَعث که از جانب مردم است. اعراب و فرهنگ عربی، پدر جلّاد خود را بر هر غریب حتی مهربانی ترجیح می‌دهد. فریب بزرگ نه از سوی آمریکا، بلکه از جانبی بود که این باور را به C.I.A داد که عراق به انبار سلاح‌های کشتار جمعی تبدیل شده است. نقشه راه و صلح فلسطین و اسرائیل، غرب را دچار شتاب کرد تا در دجله به گل فرو رود. غرب نمی‌داند که فرهنگ و تعصب عربی تنها با الفبای تیغ برّان آشناست. ادبیات مردم این منطقه، ربطی به تدبیر هوشمندانه ندارد، آنان اهل نبرد آشکار، آن هم با خشن‌ترین نوع آن هستند. آمریکا در طول تاریخ دچار چنین حماقتی نشده بود. می‌گویند عراق ویتنام شده است، تئوری ساده لوحانه‌ای است، عراق جهنم مطلق است. خشونت تاریخی این منطقه از خشونت قطبی روسیه ویران‌گرتر است. 

          اگر دوزخ برف در روسیه، ناپلئون و هیتلر را به زانو درآورد. دوزخ گرما در عراق، غرب را پشیمان کرده است. تصرف عراق آسان بود اما نگه‌داشتن دشوار است. در آغاز نبرد، سرباز غربی تنها به جبهه‌ی روبرو شلیک می‌کرد، اما در جنگ شهری به کدام سو شلیک کند؟ از هزار جهت زیر نشانه و ماشه زندگی می‌کند. معادله معکوس شده است، حالا تروریست‌ها به یک جهت مشخص شلیک می‌کنند، سرباز غربی در محاصره‌ی روانی به سر می‌برد. 

          حذف «احمدشاه‌مسعود» ما آسان بود چون با ادبیات عشق سخن می‌گفت، حذف ابومعصب الزرقاوی ساده نیست، او در تاریکی و با خشن‌ترین ادبیات عملی با غرب سخن می‌گوید. احمد شاه، نماد صلح بود، الزرقاوی، زبان ترور است. غرب فرق میان این دو پدیده را نمی‌داند. به دلیل همین فرهنگ دوگانه است که مردم افغانستان، با هزینه‌ای ناچیز، به سرعت مستقل و آزاد خواهند شد، اما فلاکت و مرگ و ترور و اشغال سال‌ها در عراق ادامه خواهد یافت. انگلیسی‌ها در جنوب عراق دچار وحشت شده و سربازان خود را به پادگان‌ها باز گردانده‌اند، به فرض که آمریکا نیز مجبور به گرفتن چنین تصمیمی شود، آیا این پایان ماجراست؟! آیا با تصویب قانون اساسی، زخم‌های درمان‌ناپذیر مردم شفا می‌یابند؟ 

فرهنگ خشونت هرگز به کینه‌های فرقه‌ای و قومی پایان نخواهد داد و جنگ در عراق دارای سه صورت پنهان و آشکار است: 

1-جنگ آمریکا علیه صدام (آشکار) که علی‌الظاهر به پایان رسیده است، در این میان مردم هنوز هزینه می دهند: سنگین! 

2-جنگ تروریست‌ها (نیمه آشکار) که مردم و غرب تلفات آن را تحمل می‌کنند. 

3-جنگ قومی و دینی (پنهان فعلاً) که فاجعه را به اوج خواهد رساند، و طرح خاورمیانه بزرگ را به تعویقی طولانی خواهند انداخت. 

غرب همه را با یک چشم دیده بود، افغانستان کجا و عراق کجا؟! احمد شاه کجا و الزرقاوی کجا؟! چهل درصد عراق سنی است که آرام‌آرام از حذف صدام پشیمان می‌شوند. پایتخت ذهنی آنها تکریت است، با این معضل چه خواهند کرد؟! نبرد اصلی به آنها تعلق دارد. ساده‌لوحانه است اگر خیال شود، نبرد بارزانی‌ها و طالبانی‌ها در کردستان فروکش کرده است. اگر امروز سیدعلی سیستانی از گردونه‌ی حیات خارج شود، کنترل شیعیان ناممکن است. جنگ خانواده‌ها و کشمکش صدر، حکیم و عدالت طالبان اجنبی ناپذیر عرب. شعله‌ور شدن رویارویی سنی و شیعه در کاظمین، به همین سادگی‌ها، تمام نمی‌شود. هیچ کشور عربی، تن به تقسیم عراق به سه منطقه نخواهد داد، چون در نهایت شمال و جنوب عراق به اقمار ایران تبدیل می‌شوند و کنترل خلیج فارس کاملاً به دست ایرانیان می‌افتد. 

آمریکا با به هم ریختن عراق، دست به جنایت جبران‌ناپذیری در جهان زده است. آنها خشونت عربی را نمی‌شناختند، دیگر دیر است. انگلیسی‌ها که پانصد سال است تشیع را خوب می‌شناسند، پیش از آبرو‌ریزی بزرگ، از شهرهای شیعه‌نشین عقب‌نشینی کرده‌اند، به امید بازگشت آرامش، اما آرامشی در کار نخواهد بود! 

خشونت نهادینه شده خاورمیانه‌ای از نوع سامی آن، منطقه را شعله‌ور خواهد کرد. بخشی از سروصدای غرب در بزرگ‌نمایی مسئله انرژی هسته‌ای، پوششی موقّتی بر شکست خود در عراق هم هست. شاید امروز شوخی به نظر برسد اما شرایط عراق اگر به همین شکل شنیع پیش برود، در سال 2006 اگر صدام حسین آزاد شود و خود را کاندیدای ریاست جمهوری کند، به یقین نسبت به مبارک در مصر، رأی بیشتری خواهد آورد. بی‌دلیل نیست که دختر صدام گفته اسمایل در انتخابات ریاست جمهوری در آینده، کاندیدا شود. جای تأسف است، بسا در آینده آمریکایی به چنین فرمولی پناه ببرند. بوش از سهولت شکست ملاعمر ذوق زده شد، خیال کرد که عراق نیز دروازه‌ی کابل است. آنها تفاوت میان فرهنگ ایرانی و سامی را تشخیص ندادند، فرهنگ ایرانی از تدبیر سخن می‌گوید، فرهنگ سامی از تیغ، احمد شاه شعر می‌سرود و الزرقاوی گردن می‌زند...


شاهرخ تویسرکانی