به بهانه 3000 شماره انتشار روزنامه اعتماد

گذشت عمر و به دل عشوه می‌خریم هنوز  

شاهرخ تویسرکانی

عارف نمایی، هشت قرن پیش از این، با عیّاری روبرو شد و به قصد آنکه او را از کارهای ناپسندیده باز دارد پرسید که «جوانمردی چیست؟» عیّار گفت: «جوانمردی من یا تو؟» عارف گفت: «مگر جوانمردی صورت‌های گوناگون دارد؟» گفت: «آری، جوانمردی من آن است که دست از عیّاری بشویم و به کنجی بنشینم و خرقه بپوشم و از آنچه کرده ام به درگاه خداوند بنالم و توبه کنم.» عارف گفت: «جوانمردی من چیست؟» گفت: «این که خرقه را از سر بیرون کنی و بیش ازین خلق خدا را فریب ندهی.» 

از این مثل، چنین نتیجه می‌توان گرفت که هر پیشه‌ای مستلزم یک نوع «جوانمردی» یا «شرافت» است. اگر چه بعضی اصول هست که در همه فنون و پیشه‌ها باید رعایت شود، امّا انحراف از اصول شرافت، در همه پیشه‌ها به یک درجه برای جامعه زیان‌آور نیست. کاسبی که کم می‌فروشد یا سنگ تمام در ترازو نمی‌گذارد از شرافتِ پیشه خود منحرف شده است امّا این انحراف تنها به خریداران اجناس او زیان می‌رساند. 

امّا در حرفه و شغل نویسندگی و روزنامه‌نگاری که موضوع این مقاله است، وضع چنین نیست زیرا همه طبقات اجتماع که خواندن و نوشتن می‌دانند و همه نسل‌های یک جامعه از معاصران و آیندگان که با آثار نویسنده و روزنامه‌نگار سر و کار دارند. انحراف آنها از شرافت پیشه‌ی خود به اکثریت جامعه زیان می‌رساند. 

جوانمردی را در پیشه روزنامه‌نگاری و نویسندگی «شرافت حرفه‌ای» می‌توان خواند. نخستین شرط این صفت آن است که روزنامه‌نگار و نویسنده به ارزش کار فکری، یعنی آنچه پیشه خود اوست، ایمان داشته باشد، یعنی برای این کار قدر و شأنی قائل شود. نتیجه این ایمان، آن است که به کار همکاران خود نیز به چشم احترام بنگرد و حس کند که محصول ذوق و اندیشه لااقل به اندازه محصولات طبیعی یا صنعتی ارزش دارد. این احساس ایجاب خواهد کرد که درباره آثار دیگران، اگر چه هم ذوق و هم فکر او نباشند، ادب را مراعات کند و در هر بحثی که پیش بیاید از توهین و تحقیر آنها بپرهیزد. 

روزنامه‌نگار و سرمقاله نویس‌هایی که دارای این صفت هستند، در بحث با همکاران خود از نیش و کنایه و بُهتان دوری می‌کنند. برای اثبات نظر خود یا برای غلبه بر حریف، نوشته او را قلب و تحریف نمی‌کند و وارونه جلوه نمی‌دهند. آن که به حرفه و کار خود علاقه و ایمان دارد، پیش از آنکه به دیگری ایراد بگیرد یا اعتراض کند، می‌کوشد که از درستی مطلبی که مدافع آن است یقین حاصل کند. از این مقدمه بگذریم و برویم سر اصل مطلب که بهانه آن انتشار سه هزارمین شماره روزنامه «اعتماد» است. روزنامه‌ای که در این سال‌ها در مقایسه با دیگر رقبای خود کارنامه‌ای نسبتاً موفق و منطبق با اصولی که گفته شد، داشته است. 

امّا باید تأکید داشت دوستان و همکاران روزنامه‌نگار، چه در «اعتماد» و چه در سایر رسانه‌های دیگر قطعاً می‌دانند که در گذشته مطبوعات را «رکن چهارم مشروطیت» می‌نامیدند و در سال‌های اخیر هم به آن «رکن چهارم دموکراسی» نام دادند. پس با این نگاه ظاهراً می‌توان گفت نباید قدرتی کمتر از ارکان سه گانه حکومت‌ها (مجریه، قضاییه و مقننه) داشته باشند چرا که آنها نماینده واقعی و چشم و گوش ملت‌ها هستند که باید با دقت و بدون هیچ چشم پوشی و خطایی، تمام وقت ناظر و داور کارهای سه قوه دیگر و اوضاع و احوال اجتماع و جامعه باشند. بی‌دلیل نبوده است که نویسندگان دلسوز و آگاه در گذشته هم به این نکته و این وظیفه و رسالت مطبوعات، توجه و تأکید کرده‌اند چنانکه از پیر ترجمه ایران زمین، زنده یاد محمد قاضی در کتاب «رسالت مترجم» می‌خوانیم که مطبوعات را «خورشید فروزان و روشنگر جامعه» نامیده است.

و این سخن به حق را باید به فال نیک گرفت و به آن باور و ایمان داشت که در هر جامعه‌ای مطبوعات، در آسمان ابری و تیره سیاستمداران و سیاست بازان، خورشید و شمع روشنگر فرهنگ و سیاست و اقتصاد و وضع اجتماعی جامعه باید باشد.  

شاید هنوز نسبت به کشور‌های غربی که اولین روزنامه در آن کشورها (آلمان) انتشار یافت، روزگار زیادی نگذشته است که ایرانیان شاهد طلوع و نشر نخستین روزنامه (صور اسرافیل) به عنوان یک ابزار ارتباطی جامعه مدرن درین سرزمین بوده‌اند اگر چه آن روزنامه هم بعد از چند شماره با حکم حاکم وقت که فرمود: «این قرار بود از ما باشد، حالا که بر ماست تعطیلش کنید» به تاریخ پیوست و پس از آن هر کدام از قدرت‌های حاکم زمانه، به نحو و شیوه‌ی رفتاری خاص خود با این پدیده نوظهور یکصد سال اخیر در جامعه ما برخورد داشته‌اند. اگر چه پس از کودتای 1320، دورانی بود که آن را زمان نشر «هر چه می‌خواهد دل تنگت بگوی» نامیده‌اند، امّا کم‌کم پس از 1325 و سیر حوادث، حفره‌ها و دریچه‌های روزنامه‌ها، تنگ‌تر و تنگ‌تر شدند و قدرت مسلط زمانه از صراحت قلم و بیان نویسندگان، به هراس آمد چرا که در همان دهه 30 بود که نخست وزیر وقت که نقد را بر نمی‌تابید و خود را مطلق می‌پنداشت، اوباش خنجر به دست را روانه کرد تا روزنامه آتش بزنند و روزنامه‌نگار را به خاک و خون بکشند که شاید با گل اندود کردن بتوان راه خورشید را بست تا نور بر تاریکی نتابد که به قول روزنامه‌نگار مشهوری که مدت‌هاست درگذشته کار روزنامه‌نگاری در آن زمان، «مشت بازی با سایه» بود. 

اگر چه بعد از آن چند صباحی هم در تلاطم حوادث جامعه، که به «آخرین انقلاب قرن بیستم» مشهور است، جامعه ایران زمین با مطبوعات آشتی کرد و کنجکاو و تشنه سیر «تند باد حوادث» را می‌نگریست و برای نخستین بار در تاریخ معاصر در کشوری سی و پنج میلیونی شاهد تیراژ مطبوعات میلیونی بودیم. 

و بعد چرخ گردون کج رفتار چرخید و رفت، شبح جنگ تحمیلی بر سر مردمان این سرزمین آوار شد و سپس سال‌های به اصطلاح سازندگی، تا آمدن دوران اصلاحات که دگر باره نسیم تازه‌ای در میان مطبوعات ایران، وزیدن گرفت و جامعه و اعتماد و آفتاب و... به خانه مردمان آمد و شاید گردون سپهر تغییرات دیگری را وعده داد و از آن زمان، جامعه، دردها و رنج‌ها و شادی‌ها دید و شنید و خواند و «اعتماد» هم یادگار آن زمانه است تا به امروز. 

واژه «اعتماد» با بار معنایی درست و موجه، همه نگاه‌ها را به خود جلب کرد تا در ذهن مردم، نوعی تفکر سنجیده و باور پذیر را دنبال کند و شاید به ذهن جامعه و چه بسا جوانان و نسل آینده‌ساز تلنگری بنوازد که در قرن بیست و یکم، همچو نونهال باغ هنر و اندیشه قوام و دوام بگیرد و ره توشه‌ای مبنی بر دانایی و فرزانگی بیاندوزد که بگویند ما نیز مردمانیم و با غرور و «اعتماد» به آینده ملک و مملکت بیاندیشند و بسازند. 

به هر حال بگذریم همچون گذشته که گذشته، ولی امروز شاید اگر بخواهم به عنوان کسی که مویم را در مطبوعات سپید کرده و دیگر از جهان و جان توقعی ندارم، مشفقانه گله‌ای از قلب و جانم برای نسل جوان باز گویم که متأسفانه چالش‌ها و موانعی هست که باید از سر راه روزنامه و روزنامه‌نگار برداشت و گره از کار آنها گشود و آنها نیز بدانند که:  مطبوعات ابزار دست این حزب و آن گروه و فلان کس و فلان شخص نمی‌شود. مطبوعات نردبام شهرت و موقعیت و نام و زمان نیست. مطبوعات پتک سرکوب و بایکوت به جای نقد سالم نیست. مطبوعات منتقد سالم و خاشع است که آنچه می‌بینید را برای تکامل بازگو می‌نماید. مطبوعات نه آن است که هر کس از هر کجا رانده و مانده را جای دهد و پناه بسازد و باند و مافیا بنا کند؛ بلکه مدرسه پرورش است، برای ساختن فکر و اندیشه و باور به حرکت جامعه برای هم پا شدن با جهان پیشرفته و پیشرو امروز این حرفه حرمت دارد، اگرچه بسیار دیدیم کسانی که یک شبه از این شغل قصر سلطانی و شاهی ساختند؛ و گاه دست به باج و خراج این و آن، آلودند و از آن تریبون و منبر بر یکی تاختند تا باخت دیگری را جشن بگیرند؛ زهی شادی کودکانه‌ای مبنی بر نقصان اندیشه و بلوغ فکر که «کس نزده است ازین کمان تیر مراد بر هدف». 

باری اگر چنین آفت‌های هرزی را بزداییم، نسل جوان ما هم در آینده می‌تواند به خود ببالد که مطبوعات ایران زمین، چشم و چراغ و خورشید پر فروغ جامعه ایران است. 

به امید آن روز و یافتن آن «اعتماد»، آن هم اعتمادی که مردمی باشد نه صرفاً بلندگوی خوبی برای اصلاح طلبی غیرکاربردی در کشور و جامعه جوانی که مستحق پیشرفت و ترقی و تعالی است. به قول شاعر: «گذشت عمر و به دل عشوه می‌خریم هنوز»، 3000 شماره رفت و همچنان دیده به جمال «اعتماد» روشن است و امید است این چراغ همچنان فروزان باشد و ببالد و بماند...   


شاهرخ تویسرکانی