یادداشت سردبیر

آيا گسترش عادت تملق، نتيجه‌ی انزوا و اضمحلال فرهنگ و آيين و سنت احترام اجتماعي و ترك رعايت اصول ادب فردي نيست؟ دفع انديشه‌هاي مردمي، ملّي و عقيدتي، دفع درايت دروني شده، عاطفه، محبت و نوع‌دوستي، ارزش‌زدايي فرهنگ قومي و انساني، بروز تفرقه، تحقير هويت، احتضار وحدت، نابودی روحيه‌ی تعاون، به قدرت رسيدن تفكر فردي در راستاي حفظ و گسترش منافع شخصي، سوار شدن بر مركب بحران‌ها در فصل طليعه اقتصاد بازار آزاد، پس زدن آرمان‌هاي عميق و مانا و موثر شكاف فاحش ميان طبقات اجتماعي، سقوط سلوك بنيادي، شدت در تكلم شعار و افول عمل در حوزه‌ی هدايت، در مجموع زمينه‌ساز ظهور و ترويج و توسعه‌ی شبه‌فرهنگي مستتر در لعاب احترام كاذب، به نام «تملق»، «چاپلوسي» و «فرصت طلبي»ست، يعني رشد امكاناتي اهريمني براي خزيدن در سايه قدرت؟! 

فرازي كه بر اين نوشتار آورده‌ام، چكيده‌ی بحثي بود كه ايامي پيشتر در فاصله‌ی محل بزرگداشت سال‌مرگ دكتر خانلري تا منزل انجوي با آن زنده‌ياد داشتيم و حالا خود تنها از مزار آن عزيز به خانه باز مي‌آيم، چه شهريور شروري كه با مرگ بهار دانايي به استقبال پاييز هزارچهره مي‌بردمان. هيچ شهريوري اين همه بوي پاييز نمي‌داد كه آخرين ماه تابستان امسال. چه پاييز زودرسي! 

در دهه‌ی گذشته، اكثر قريب به اتفاق بهارآوران دانش و هنر و فرهنگ ما در همين ماه و فصل، آخرين آواز‌هاي خزاني خود را خواندند و رفتند و ديگر باز نيامدند. 

مرگ بهار دانايي در پاييزي پا به راه! همين به پاييز نارسيده‌ی پار بود كه انجوي به سوگ‌مندان مرگ محيط‌طباطبايي گفت: «همه مي‌ميريم امّا براي كامل كردن حيات خود، نمي‌بايست كه در صلح با مرگ شتاب كنيم، كار‌هاي نكرده و نا‌كرده بسيار داريم، به برنامه‌هاي آينده بيانديشيم، مرگ را تحقير كنيم، تا حيات عاشقانه ملت‌مان شدت گيرد، پس تا تعلقي انساني و عاشقانه باقي‌ست، بايد ماند و شارح محبت بود.» 

سيد مي‌گفت: «براي پرورش شادماني و آگاهي، مي‌بايد با تمام توان كاروان نسل‌هاي جوان‌تر را به جانب شور و شوق و پاكي و كار و فرهنگ و دوستي و هم‌بستگي و عشق به مفهوم عميق ايراني آن حركت دهيم، كه اين سلسله البته نخواهد جنبيد، مگر به همت پيران چراغ‌داري كه پلشتي‌ها و جهالت‌ها و بي‌عدالتي‌ها و تملقات و متملقين را بي‌هيچ هراسي بر همگان افشا مي‌كنند. 

هر از گاه كه سراغ تدوين‌كننده‌ی فرهنگ مردم و باني اصحاب سه‌شنبه (كه اين اصحاب، شيفتگان حافظ بودند) مي‌رفتم، گلايه‌ی مكررش از روزگار ما، انزواي «فرهنگ مردم» و رشد فرهنگ كريه تملق در لايه‌هاي مختلف اجتماعي از كوچه تا بالاترين لايه‌هاي اجرايي جامعه بود. 

سيد ابوالقاسم انجوي شيرازي مي‌گفت: «قريب به نيم قرن پيش، كار قلم را كنار صادق هدايت، با اعتراض عليه همين ويروس درباري، يعني فرصت‌طلبي و تملق آغاز كردم، سال‌ها زندان و انزوا و سپس تبعيد به جزيره‌ی خارك.» يادش به خير باد كه از او بسيار آموختيم و امروز با پيروی از مكتب او بايد با همان قدرت و اعتراض، اعلام كنيم كه تملق سرآغاز نزول فرهنگ يك ملت است، اين عطيه‌ی شوم ميراث قدرت و قدرت‌طلبي و تجمل‌پرستي و كرنش در برابر هر نوع تهاجم فكري‌ست و زنجيره‌ی عدالت‌كش آن از كوخ عوام تا كاخ خواص ادامه دارد و بسي هم لرزان و پرزنگوله و پرصداست. گسسته باد اين زنجير به خون ستم‌ديدگان صيقل يافته، كه سينه‌ريز زنگ‌زده‌ی احترام، همسايگي، سنت، ادب ملّي، عشق، حمايت قلبي، تمجيد و محبت و تشويق متقابل را از چشم روزگار انداخته است. بايد گفت آن‌گونه كه تهمت چون زغال عمل مي‌كند (اگر حتي نسوزاند، سرانجام سياه مي‌كند) تملق نيز تخدير متعفني ست كه سوداي كسالت پنهانش، نوعي بي‌خودي ضدارزشي را نيز تبليغ مي‌كند و بسي پرفريب و اثرگذار است. تملق ريشه در ترس و نياز و از خود بيگانگي دارد امّا در مقابل، احترام و عزت و هم‌بستگي و ادب متقابل، پرورده‌ی آيين راستي و درست‌كاري‌ست. جا‌به‌جايي اين دو فرهنگ، سرآغاز يورش عليه فرهنگ يك ملت است و نتیجه‌اي جز نابودي و رسوايي ندارد. مجموعه چنين پديده‌هايي موجبات به قدرت رسيدن فرصت‌طلبان را پيش مي‌آورد و باعث تسهيل راه براي به چنگ گرفتن قدرت از سوي خودمحوران مي‌شود. بزرگان علم و فرهنگ ما نيز همواره با چنين شبه‌فرهنگي ستيز كرده‌اند و نمونه‌ی معاصر آن انجوي بود كه خود حافظ و باني و گردآورنده فرهنگ فطري و كوچه خيز مردم بود، همو كه با نام الف، نجوا عمر خويش را صرف جمع‌آوري فولكلور ايران کرد، همو كه براي بهار ايرانيان تفأل، ديوان هم‌دل خود حافظ را به نام مولا مي‌گشود و مي‌خواند: «مژده اي دل كه...» امّا خود در 72 سالگي در پاييز 72 گفت: «ميا كه من آمدم» و رفت، بهار دانايي ما رفت، همو كه از تملق و زور بيزار بود و مي‌گفت: «قدرت فساد مي‌آورد، و طلب قدرت يعني تمرين در تملق!» همو كه به دفاع از حقيقت معروف بود، و در ادواري كه بسياري انديشه به نان مي‌فروختند، او تنهايي و ترانه‌سرايي براي سالكان فرهنگ ناب ايراني را برگزيد. 

اصحاب سه‌شنبه و ياران جمعه او نيك مي‌دانند كه اين روحاني بي‌شال و كلاه، تا چه حد شيفته‌ی مولا علي و به تبع او مردم و نگران سرنوشت ميهنش بود، مي‌گفت: «تهاجم فرهنگي از همين تملق خودي آغاز مي‌شود.» و حالا او اسير خاك و رها از هجوم ريا، و ما رها بر خاك و اسير در چنبره‌ی چه بايد كرد‌هاي خويش، ما كه فردوسي بزرگ‌مان به خاطر ستيز با تملق در تنهايي و فقر در‌گذشت، ناصرخسرو خراساني‌مان به دليل مبارزه با تملّق به خلوت گريخت، به راستي اين پندار پلشت از چه روزگاري در تاريخ حيات و فرهنگ ما ريشه دواند و وسعت گرفت؟ متملقين و مغان قرباني‌طلب، زرتشت را از بارگاه به جانب ميدان نبرد راندند و به كشتنش دادند، بردياي دروغين با فريب و تملق به قدرت رسيد، مغان زرتشتي با دروغ و تملّق سلسله‌ی ساسانيان را به سقوط كشاند، تملّق درباريان، راه بر محمود و اشراف افغان گشود، متملّقين راه بلد، جاده‌ها را پيش پاي مهاجمين مغول و تاتار روشن نمودند، نادر تحت تاثير متملقين فرزند خود را كور كرد و اميركبير به فتنه‌ی همين متملّقين به شهادت رسيد و بدين‌سان مقوله‌ی مخوف تملّق، رجال را به حبس راند و رجاله‌ها را به بارگاه و دربار رساند و از دوره خلفاي بني‌اميه تا امروز، اين شبه‌فرهنگ ارزش‌كش همچنان رو به رشد نهاده است، از كشتار خاندان برامكه تا مرگ حلاج و شيخ نجم‌الدين كبراي اويسي، تا شهادت شهاب‌الدين سهروردي و عين‌القضات و حسنك وزير و فضل‌الله نعيم استرآبادي و تا دكتر سيدحسين فاطمي، اين تملّق و خودنمايي و فرصت‌طلبي چاپلوسان و «بادمجان دورقاب‌چين‌ها» در تاريخ بود كه تهاجم فرهنگي را عليه حيات ما آغاز كرد، متملّقين كوفه را در تاريخ به ياد مي‌آوريد؟ تملق تيره‌ترين حجاب حقيقت است كه امروزه نيز حتي رسانه‌های خبري، مطبوعات و مراكز ارتباطات جمعي را هدف خدنگ‌هاي خود قرار داده است. 

تملق به انزواي دانشوران و انديشمندان و صاحبان انديشه و عمل در پهنه‌هاي مختلف و به ميدان‌داري و خودنمايي كاهلان و فرصت‌طلبان و به تورّم قدرت كاذب در لايه‌هاي گوناگون مدني مي‌انجامد. اضمحلال حكومت‌ها نتيجه‌ی رشد بي‌رويه‌ی شبه‌انصار و ياوران نقاب‌دار نزديك به همان حكومت‌ها بوده است، حتماً هنوز رگبار بي‌وقفه «احسنت گفتن»هاي مجالس رژيم پيشين را به ياد مي‌آوريد، جنون تركيبات و جملاتي چون «خدايگان جاويد»، «به سر مبارك سوگند»، «جان پروردگار دانا و ظل‌الله بي‌بلا باد» و «نفس به سلامت» و «خاطر مبارك آسوده باشد» تمام مراكز خبري، مطبوعات و رسانه‌هاي اجتماعي را گرفتار كرده بود. دربار گذشته، غرق در درياي چرب و ليز «بله قربان‌ها»ي متمايل به سهم نفت و دريوزگي قدرت بود، دردي كه بزرگان ما را خانه نشين كرد و سبك‌باران ساحل‌ها را كشتي‌بان! دردي كه سرانجام عوارض آن در گوشه‌اي از منطقه ما به فروش آرمان در برابر يك باريكه به نام نوار «غزه» شد و مي‌گويند گورباچف هم در ايام جواني با خوش‌خدمتي و تملّق توأم با هوشمندي خود را به رأس سازمان جوانان حزب كمونيست شوروي رساند و چون خود بر مسند قدرت تكيه زد، فريب تملقات غرب را جانشين تملق‌گويي گذشته خود کرد. اوج اين تملّق‌طلبي كسب جايزه‌ی صلح نوبل بود، جايزه‌اي كه امروز به فقر و فحشا و فلاكت ملت روسيه و نبرد پارلمان و رييس‌جمهور آن ختم شده است. گورباچف بار خود را بست امّا روسلان خاسبالاتف اعلام كرده است كه 97% مردم روسيه در منجلاب گرسنگي به مفهوم آفريقايي آن دست و پا مي‌زنند، انقلاب ناصر در مصر و انقلاب الجزاير، و دهه‌ی آخر حكومت چائوشسكو در روماني، به ورطه‌ی تملّق فرو رفت و از باتلاق سقوط سر به در آورد. تملّق‌گويي و تملّق‌طلبي، جنگ از پيش اعلام نشده عليه ارزش‌هاي اجتماعي و انساني است. 

لذا تملّق در جامعه ما در فواصل سال‌هاي آغازين انقلاب، منكوب كامل نشد، بلكه به دوره‌ی نهفتگی خود نشست، و هر چند كه امروز در سطح مديران نخست جامعه‌ی ايران اين مقوله كمتر جايي دارد امّا در سطوح پايين‌تر، در حال گسترش است و اين رسم ناپسند نه تنها در حوزه قدرت، كه در تمام ابعاد اجتماعي دوره‌ی تكثير سريع خود را طي مي‌كند، در سال‌ياد مرگ استاد خانلري، پاي صحبت صاحب ميكروفوني نشسته بوديم، خطيب در باب خصائل و عظمت فرهنگي خانلري غرق اغراق شده بود كه ناگهان انجوي كه من نيز در كنارش نشسته بودم برخاست و تلخ و آزرده مجلس را ترك كرد، ميان راه توضيح داد كه: «بعضي‌ها حتي از مرگ ديگران هم سوء‌استفاده مي‌كنند. آن خطيب رعنا تا دوش خانلري را عامل به عمد حكومت پيشين مي‌دانست و به هر مجلسي مرگ حيثيت او را مي‌طلبيد امّا حالا كه ديگر نيست و رقيب رفته است، ها!! ديدي چگونه چگوري چاپلوسي را ماهرانه مي نواخت؟!» 

امروز بسيارند از هر طيف و در هر طبقه‌اي كه طبق‌طبق تملّق مي‌آورند تا زير طيف قدرت گوري براي خود دست و پا كنند. تريبون تملق و بلندگو‌هاي بله قربان‌ها مكرر با چهره و تركيبي تازه‌تر پرمشتري شده است، از فلان نوسرمايه‌دار محلي گرفته تا در حوزه‌ی مسايل اجتماعي و سياست و اقتصاد و مدنيت. در اين جامعه همين كه شهردار محلي ديگري مي‌آيد، اكثر آن‌هايي كه راه پرسودشان به آن اداره ختم مي‌شود، دست به كار عرض تبريكات فائقه و ابراز ارادت‌هاي خالصانه مي‌شوند امّا حتي نام معلم خسته‌ی فرزند خويش را نمي‌دانند و اگر او را هم بشناسند (در ايستگاه اتوبوس) چنان باشتاب با اتومبيل سلطني خود مي‌گذرند كه احتمالاً... بگذريم، همين مبحث را در تمام شئون و شعب اجتماعي تعميم دهيد تا دريابيد فرهنگ ملّي و عقيدتي ما از كجا دچار موريانه‌خوردگي شده است. آيا اين رجاله‌ها كه مفهوم حرمت را با تملّق مسموم كرده‌اند، عزت فرهنگ مردم ما را در معرض فروش (تهاجم) نگذاشته‌اند؟ 

به اين دستمال‌گردان‌هاي فرصت‌طلب، به اين اهل كوفه بگوييد كه هيچ مي‌دانيد مي‌شود با هزينه چاپ همين آگهي‌هاي تبريكات پياپي شما براي ده خانوار فقير، نان و قاتقي مهيا كرد؟ 

رسم نذر بعضي از اين نوكيسه‌هاي پاره دُم دراز هم ريشه در تملّق دارد، خداترسي‌شان از سر كرنش در برابر عظمت پروردگار و يا كمك به مساكين نيست، بلكه تملّقشان به خاطر حفاظت از (منافع و ثروت) خود است. 

بي‌ترديد و در اين ميان صديقين بي‌رياي صاحب احترامي كه به سنت‌هاي همدردي و هم جوشي ملّي و ديني واكنش صميمانه نشان مي‌دهند، راه و كار و بارشان از خيل بازار سازان بله قربان فروش جدا‌ست و در اين مقوله مختلط مي‌بايد به شتاب حق از باطل منفك شود، ور نه اقتصاد بازار آزاد تملّق چنان ترانه‌سرايي سر خواهد داد كه همه‌گان مديحه‌سرا خواهند شد. مدح حتي براي آزادي سرانجام به نابودي همان آزادي ختم مي‌شود، چه رسد به مفاهيم و عناصر و قال و مقال ديگر. تملّق زاييده‌ی رابطه‌ی نا‌عادلانه‌ی آدميان در روند حيات است كه بیشتر از سوي رعايا (به مفهوم عام آن) نسبت به مراكز و صاحبان قدرت انجام مي‌پذيرد: تملّق مطبوعات نسبت به قدرت، تملّق شبه‌روشن‌فكران نسبت به قدرت، تملق تجار نسبت به قدرت، تملّق رعاياي سياست نسبت به قدرت و تملّق در حوزه‌هاي فرهنگي و آموزشي، در سيطره‌ی كار، ادبيات، نقد، نقد‌هاي محبانه، چاپلوسي‌هاي فرهنگي و شبه انديشگي، تا برسد به شاعران و اهل قلمي كه به هر مناسبت قصيده‌اي و خطابه‌اي در آستين مرقع دارند. اهل قلم نو و كهنه‌اي كه پيش از تفكر به خلق و آفرينش اثر خود، با استفاده از مدرن‌ترين روش‌هاي تملق، به اصطلاح در خانه منتقدين تملق طلب را از پاشنه درمي‌آورند و خود جاي آن به ادب مي‌ايستند تا ويزاي ورود به جغرافياي شهرت را به دست آورند، شاعران صاحب قصد و مقصد و قصيده‌اي كه هنوز دست‌شان پي اوراق شعر به جيب نرفته، همراهان بي‌هويت از هر سو به تمجيد‌هاي رياكارانه امداد سر مي‌دهند: «مرحبا! احسنت، لطفاً تكرار بفرماييد، خود حافظ است، زبان را ديدي، وزن و قافيه، جناس، بدايع و صنايع، عجب نابغه‌اي! مولوي عصر است!» در اين بازار مكاره حتي شريف‌ترين هنر هم به ابزاري براي سفارشات اجتماعي(!) و مناسبت‌هاي خصوصي بدل شده است. آفتي به نام «تقديم‌نامه» و «پيشكش به استاد» كه رو به گسترش در ابتذال و پهنه‌ی هرزگي فرهنگي‌ست، دامن و دامنه‌ی ادبيات درياگونه‌ی ما را اشغال كرده است. تئوري كار چاق‌كن تملّق، به عادت و روشی سياسي و فرهنگي بدل شده است امّا به راستي همين متملّقين حرفه‌اي در روز مبادا و ايام تنگنا كه موسم محك‌زدن عيار وجودشان فرا مي‌رسد، باز هم در اردوي تملّق‌طلب خود باقي خواهند ماند؟ حتماً حكايت عاميانه اما سخت عميق آن مادر واقعي و شبه مادر مدعي را (براي تصاحب نوزاد مورد منازعه) در بارگاه قاضي شنيده‌ايد: مادر واقعي خاموش و گريان بود امّا مادرخوانده‌ی مدعي تنها به تملّق قاضي مي‌پرداخت و چون قاضي تيغ آورد تا طفل را به نسبت تقسيم كند، نامادري متملّق سكوت كرد و خاموشي گزيد، اما مادر واقعي سكوت را شكست و گفت: «نه، طفل را نكشيد، من نمي‌خواهم» و قاضي فرزند را به او رساند. 

متملّقين پيرو خط باد معاصر ما نيز، بي‌شباهت به آن نامادري دروغ‌زن نيستند. امروزه صاحبان امور و متوليان و مديران جامعه نيز مي‌بينيد پيرو سياست همان قاضي مدبر عمل كنند. دفع دستمال‌گردان‌هاي نقابدار، پاسخ مثبت به آرمان دان‌شوران ضدتملّق است. پاسخ به خواست ملتي‌ست كه طالب عزت و عظمت و عدالت و آرامش و شادماني‌اند. دفع متملّقين از دستگاه‌های اجرايي، گسترش مكتب مرداني خداجو و ميهن دوست و فرهنگ گستر است، آن‌گونه كه به تازگی يكي از وزرا عمل كرد، ايشان با درج يك آگهي و در تماس با روزنامه‌ها ضمن تشكر از افراد، سازمان‌ها و تعاوني‌هايي كه انتخاب دوباره‌ی ايشان را به وزارت تبريك گفته‌اند، خواستار چاپ نشدن و ادامه نیافتن اين آگهي‌ها شد، ايشان علت اين كار را دوري جستن از تشريفات و صرفه‌جويي در هزينه‌ها بیان كرده است. 

چنين حركتي هر چند محترمانه است امّا خطاب به آن‌هايي‌ست كه بانيان و مروجين فرهنگ تملّق‌اند، راستي اگر مديري وزير نمي‌شد، همان كارمند وزارت‌خانه باقي مي‌ماند و مثلاً بعد از سال‌ها صاحب فرزندي مي‌شد، باز يكي از همين آحاد، به هزينه‌ی حقوق تعديل شده‌ی كارمندي خود! (بيت‌المال) به ايشان تبريك و تملّق عرض مي‌کرد! 

به تازگی بر اساس يك برآورد رسمي و موثق كه در يكي از نشريات كثير‌الانتشار با آمار و ارقام مستدل و مستند گزارش شده تنها طي سي روز آن هم در صفحه‌ی نخست روزنامه‌هاي اطلاعات، كيهان و جمهوري اسلامي (سواي روزنامه‌هاي ديگر از قبيل سلام، ابرار، رسالت، همشهري و نشريات و مجلات هفتگي و...) بيش از 800 مورد به مسئولان و مديران و وزرا به خاطر تصدي شغل و وظيفه‌ی تازه‌ی خود تبريك درج و نشر شده است، هزينه‌ی تقريبي اين تبريك‌ها تقريباً برابر با هزينه‌ی ساخت ده مدرسه روستايي در نقاط محروم  اين آب و خاك است، صد البته فرهنگ تبريك‌ها و عرض تبريك، آن هم بدون بر باد دادن بيت‌المال، يكي از ظريف‌ترين آيين‌هاي ملّي ماست، سرآغاز پيوند صلح و همدلي و صله‌ی ارحام است امّا فرهنگ تبريكات و نه شبه فرهنگ تملّقات پرهزينه! البته در اين ميان كم نبودند كساني كه با رعايت اصول و احترام، آيين پسنديده اجتماعي «تبريك» را به نيكي و سادگي به جاي آورده و هيچ انتقادي هم بر آن‌ها وارد نبوده و نيست امّا در بعضي آگهي‌هاي مندرج در مطبوعات، تعابيري سخت چاپلوسانه، چرب و چندش‌آور ديده شده و ديده مي‌شود كه تقريباً سياق و صورت بعضي تملّقات رسمي عهد پيشين را تداعي مي‌كند، اين نوع بازار گرمي‌هاي توأم با هزار نوع خودشيريني، حتي اگر با بودجه‌ی شخصي هم انعكاس اجتماعي يافته باشد، تنها مطلوب مذاق منت‌پذيران و قدرت‌طلبان است. حيرت‌آور است طي شش روز 120 مورد تبريك در روزنامه اطلاعات 97 مورد در كيهان و 56 مورد در روزنامه جمهوري اسلامي چاپ و نشر يافته است كه اگر نه تمامي امّا بیشتر خبر از همان عرض ارادت‌هاي آن‌چناني مي‌دهد و اين تحركات به اصطلاح زيركانه تنها از سوي آحادي انجام مي‌پذيرد كه حتماً در محل و زماني مشخص پي چيدن نفع تنهايي خودند، ذي‌نفعاني كه در نفخ فرهنگ تملق پي تعبير خواب هزار ساله خودند، چنين كساني در هيچ حكومتي نه خير مردم را مي‌خواهند و نه صلاح حكومت را، اين حضرات اگر دلي براي سوختن، شوقي براي گفتن، ميلي به عمل، و اراده‌اي معطوف به خير و صلاح داشته يا دارند، بروند جنوب شهر و به پاس تبريك به فلان مدير، يك جفت كفش براي يتيمي بخرند كه برف و بوران و سرما در پيش است. بروند مثلاً براي دعا به جان عزيز خود، جاني دردمند را آرامش دهند و دعاي اهل دو دنيا را خريداري كنند. بروند شرمنده شوند كه از تملّق به خاطر ترقّي خود شادمانند و از ديدن پدري درمانده، عيال وار و تهي دست خجالت نمي‌كشند. اين بي‌دردهاي جبهه‌ی زمان آرامش، مبلغ تملّقند نه ترانه‌خوان آزادي! تملق و چاپلوسي ملبس به ارادت خالصانه‌ی حجابي‌ست كه به نيت سرپوش گذاردن بر رشوه‌خواري و خلاف و به هدف گسترش تجمل‌گرايي، ازدياد ثروت، حفظ منافع، صاف كردن جاده‌ی پیشرفت‌های ضدارزشي و كسب قدرت به كار مي‌آيد. در اين شرايط بر همه‌ي صاحبان امور در هر طبقه و از هر طيف و طايفه‌اي واجب است تا برای حذف اين فرهنگ نادرست اقدام کنند، برگزيدگان مردم رو به مردم دارند و اين مردم آن‌قدر ندارند كه متحمل مخارج تبريك پرهزينه شوند، بايد در برابر اين كرنش‌هاي رياكارانه، عكس‌العمل به موقع نشان داد. مقابله با هر نوع تهاجم فكري از زدايش و رفع چنين مقولاتي از كالبد فرهنگ ملّي و عقيدتي آغاز مي‌شود، روش و مشي تملق (از دو سو، چه ابراز و چه پذيرش) به ديكتاتوري فردي و خودپسندي و خودمحوري ختم مي‌شود و اين خلاف شأن انسان ايراني و جامعه اسلامي‌ست، ما مي‌توانيم از تجارب، اندوخته‌ها و دانش و فرهنگ بزرگان زنده‌اي چون انجوي، چه به صورت رجوع به آثار ماندگار و صحيفه مكوتب آن‌ها، چه به شيوه‌ی شاگردی و حضوري، مكتب آزادگي، حقيقت‌طلبي و شايستگي‌هاي انساني را به نسل‌هاي بعدي منتقل كنيم، غفلت از رسم برگزيدگان فرهنگي، فرصت دادن به مروجين فرصت‌طلب و متملّقين قدرت است، به وصيت انجوي و انجوي‌ها عمل كنيم كه خواستار عزت و عظمت اين ملت بوده و هستند، همين!    

شاهرخ تویسرکانی     

آبان – آذر    72 - شماره 57

تبريكات.pdf