«صلح» و تمرين «مُدارا» به وقت «وحدت»
شاهرخ تويسركاني
يك سال گذشت، يك سال مثل همه سالهايي كه براي «گذشتن» ميآيند. ميآيند كه بروند، «زمان»، مسافر است. همه هستي مسافر است و آدمي نيز روزگار را چه سرد و چه گرم از سر خواهد گذراند، چه در آرامش روزهای گذشته و چه اين روزها عجيب كه درجه تحمل گروهي فرو كاهيده. از سويي ديگر مردم ما در سالي كه گذشت با افتخاراتي كه در عالم فرهنگ و هنر و انديشه به دست آوردند، به جهانيان نشان دادند تا چه اندازه بالغ و صاحب كرامتاند. همه ما بهاران بسياري پشت سر گذاشتهايم، و به گونهاي زيستهايم كه گويي هزار سال ديگر زندگي خواهيم كرد، و هم در همين انديشه و در همين لحظه باز به گونهاي زندگي ميكنيم كه گويي لحظهاي ديگر، لحظه پايان جهان و آدمي است، با اين حال، هر سال در طلوع فروردين و در تحويل سال نو، از نو زاده ميشويم، در هواي مبارك «يا مقلب القلوب» زاده ميشويم، در آينه «ابصار» ميآييم و آرزوي آرامش داريم براي همه، براي همهی جهانيان، خاصه براي ايرانيان در هر جاي دنيا. هم با چنين تفكري است كه به «يادآورِ معرفت» خود را براي تولدي ديگري در سالي نو، ماهي نو و روزي نو مهيا ميكنيم.
عيد است و شكوفه بهاري فرمانرواي جان و جهان ماست. پس به ميمنت اين ايام عزيز با هم به دعاي ملي نجات بخش هميشه پناه مي بريم:
«يا مقلب القلوب و الابصار...» يعني جوانمردا! انسانِ صلح طلبِ ايراني! هم صدا با طبيعت و هستي، هم صدا با حنجرهی ماه و خورشيد و ستاره و روشنايي، هم صدا با عيد ايراني، اين ضيافت خاكي و افلاكي، آماده بخشش بزرگ باش. وحدت، وحدت... وحدتِ كلمه، ميزان نجات ماست. پس...
جوانمردا!
در اين راه طولاني – كه ما بيخبريم و چون باد ميگذرد - بگذار خرده اختلافهايمان با هم باقي بماند. اختلاف عقلاني نشانه آزادي است، علامت مسير به سوي استقلال است.
خواهش ميكنم! مخواه كه يكي شويم، مطلقاً يكي...! مخواه كه هر چه تو دوست داري، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نيز باشد. ما توليد شده صنعتي نيستيم، آفريده خالق يكتاييم؛ خليفه خوبيها.
مخواه كه هر دو يك آواز را بپسنديم، يك ساز را، يك كتاب را، يك طعم را، يك رنگ را و يك شيوه نگاه كردن را. يكسان سازي آحاد جامعه، مولود جبر است نه جهش به جانب تكامل. مخواه كه انتخابهايمان يكي باشد، سليقهمان يكي و روياهامان يكي. ربات رويا نميبيند، ما انسانيم.
هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابداً به معني شبيه بودن و شبيه شدن نيست و شبيه شدن دال بر كمال نيست، بل دليل توقف است و توقف، خبر از مرگ تنوع و تنوير ميدهد. رسيدن به قلّه كمال تنها از طريق گوناگوني در مسير مدارا ميسر ميشود و نه در كسالت كلمات مكرر.
دو نفر كه عاشقند و عشق آنها را به وحدتي عاطفي رسانده است، واجب نيست كه هر دو صداي كبك، درخت نارون، حجاب برفي قله كوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالي را دوست داشته باشند. اگر چنين حالتي پيش بيايد، بايد گفت كه يا عاشق زايد است يا معشوق و يكي كافيست! اما يكتايي از آن خداوند است!
عشق از خودخواهيها و خودپرستيها گذشتن است اما اين سخن به معناي تبديل شدن به ديگري نيست. تبديل به يكديگر شدن و همسان انديشي، سقوط به اعماق تعريف بهائم است.
من از عشق حرف ميزنم كه ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدنِ ديگري. درست است كه گفته ميشود «عاشق زمان را ميكشد و زمان عشق را!» درك درست يكديگر به معناي مشابه سازي و توليد جهان بردگي نيست. جمعيت انساني به تكثّر آن است كه صاحب ارزش ميشود وگرنه روح و معنويت در جهانِِ «رمهوار» ميميرد. درس باور به تكثر و تنوع، درس پروردگار ماست. به جهانِ خلقتِ پروردگار يكتا بينديشيم. حتي در بيشه نيز دو «ني» را مشابه يكديگر نمييابيد. اين گونههاي متفاوت زيستي، از اعماق اقيانوسها تا ابديت كهكشانها ادامه دارد. انكار تنوع و عدم باور به گوناگوني «وجود» و «حضور» و «انديشه» نشانه بييقيني و زوال معنويت است. يكسان طلبي، خطايي عقيدهكُش است. چرا ميگويند براي رسيدن به خدا، به تعداد نفوس آدمي راه وجود دارد. چون تفاوت وجود دارد؟! هر انساني بر اين سياره يك اثر انگشت منحصر به فرد دارد.
اگر زاويه ديدمان نسبت به چيزي يكي نيست، بگذار يكي نباشد، بگذار در عين وحدت مستقل باشيم. وحدت در رنگارنگي هستي است، تسلب عقل... خطرناك است.
بخواه كه در عين يكي بودن، يكي نباشيم، بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چيز كه مورد اختلاف ماست بحث كنيم. برخورد سَلْبي عين ستم است، هدايتِ ايجابي يك اصل است.
نخواه كه بحث، ما را به نقطه مطلقاً واحدي برساند. بحث بايد ما را به ادراك متقابل برساند نه فناي متقابل. سرشاخ شدن و مقابله به مثل، بنبست عقلانيت آدمي است. جهان محضر خداوند است، به جاي او تصميم مگير، مگر آن كه سرمشق تو، كلام او باشد.
سخن از ذرهذره واقعيتها و حقيقتهاي عيني و جاري زندگيست، تفاوتها لحظه به لحظه رُخ ميدهند.
بيا بحث كنيم؛ بيا تجربه و دانش و معلوماتمان را تاخت بزنيم، بيا كلنجار برويم، اما سرانجام نخواه كه بر يكديگر غلبه كنيم.
بيا حتي اختلافهاي اساسي و اصولي زندگيمان را در بسياري زمينهها، تا آنجا كه حس ميكنيم دوگانگي، شور و حال و زندگي ميبخشد نه پژمردگي و افسردگي و مرگ،... حفظ كنيم.
من و تو حق داريم در برابر هم گفتوگو كنيم و حق داريم بسياري از نظرات و عقايد يكديگر را نپذيريم اما حقِ تحقير یکدیگر را نداريم.
جوانمردا!
تكامل در تفاوت است. اين يكسان نگريستن و جهان تك ساحتي را باور داشتن و از يك حنجره سخن گفتن و تاريكيِ تك صدايي، ما را در فريبِ «كلي گويي» و «روايت كلان» محو خواهد كرد. «يك» همان «بسيار» نيست و «بسيار» همان «يك» نيست. نبايد به اين عبارت غير و مضر كه از يونان باستان برآمده و جهان سرمايهداري غرب را فراگرفته، باور داشت. فرهنگ ملي و دين ما ميگويد «يكها» بسيار است اما بسيار همان يك نيست. اين تفكر شباني و عقب ماندهاي است كه از يونان باستان برآمده و انسان را رمه تعبير كرده است. «يكها» بسيارند، و اين درست است.
تَفَرُد نشانه عظمت است، نه تَفَرعن. مشابهسازي به ماديات جهان تعلق دارد و نه به معنويت. معنويت ديني ما ميگويد: «اختلاف» ميان امت، دشمن است. اختلاف غيرعقلاني به جنگ منجر ميشود، اما اختلاف به معناي تفاوت و تكثر، در ذات هستي و در امر آفرينش نهفته است. عطيّهاي براي تكامل و تحمل است.
راه دور نرويم...
جوانمردا!
اين «جوانمردا...!» گفتن تكيه كلام بيهقي بزرگ است كه نظر به جنسيت انسان ندارد، فقط انسان را جوانمرد خوانده و خطاب كرده. جهان زيباست، زيرا خانه يك «جنس» نيست. توسعه پايدار هستي نتيجه تنوع و تفاوت در جنسيت است و اين همه گفتم كه بگويم «تفاهم» را با «توارد يكسان» و «تناسخ منسوخ» اشتباه نگيريد. حتي در ذات هستي اگر تاريكي نبود، روز نه اينكه لذتي نداشت كه عين مرگ مستمر بود. همين تفاوت است كه زيبايي را رقم ميزند. تحمل كن، جوانمردا! زندگي كن، جوانمردا! و البته بگذار ديگران نيز در عين تفاوت و استقلال، منفرد زندگي كنند. شب عيد بزرگ ايرانيان است. ايران زمين، زنده به مناسك و فرهنگ و مدنيت خويش است. غرب بسيار كوشش كرد تا جشن «عشاق - والنتاين» را جهاني كند، اما به قولي اين طُرفه نگرفت. عيد نوروز ما جهاني شد، زيرا جهاني بود، ابداع فرهنگ ايرانيان است براي بشريت. به همين بهار هزار و يك رويا و هزار و يك رنگ در رنگ بنگر، نوروزِ ما را تماشا كن! كيست كه يكسان سازيِ زمستانِ سياه را دوست بدارد؟ هيچ! اما بهار ما و نوروز ما، رستاخيز انواعِ زيستن است. سنگ هم رخت دگر ميكند و باد رخسار ميتكاند و چهره دگر كردن گیاهان را تماشا كن، مخاطبِ مهربان!
بهار و نوروز نيز اگر چون زمستان، باد و سنگ و درخت و هستي را يكسان و برهنه و تسليم ميطلبيد كه نامش «بهآور = بهار» نبود، و روز از نو، نو نميشد كه نوروزي در ميان ما باشد. هم انديشي آري! اما «خود انديشي مطلق» و «خود محوري» هرگز. بهار و نوروز ما نشانه رستاخيز انواع رنگهاست و خداوند هستي را در بهار آفريده است كه اين همه تنوع و تفاوت در كنار هم زندهاند و زندگي ميكنند.
جوانمردا، وحدت، اصل وجود ما ايرانيان است، با هر رنگ و نشان و قوم و عقيده و آرايي. «ايجاب» را در اين بهار بزرگ آرايشِ وحدت كنيم و از «سَلْب» و «تَسَلُب» دور شويم، زيرا او كه صاحب «بن بست» است و درگيري ميآفريند، به فرموده كتاب آسماني ما، همانا شيطان است. جذب بيكرانه عشق در پرتو تسامح عقلاني و دفع تفرقه شيطاني با تدبير و بلوغ و بصيرت. راه اين است!
جوانمردا...
تو يعني من، و من يعني تو، اين من بايد با تو اختلاف سليقه داشته باشد، و اين معنايي ازلي است، وگرنه براي من و تو دو واژه به دنيا نميآمد! با اين حال تنوع در وحدت يعني جمع همين من و تو جوانمردا كه به واژه مبارك «ما» ميرسد، پس برسيم به اين روشنبيني كه بهار است و بهار فصل آزادي آدمي از زنجيره ابليس است.
جانا، اي انسان، اي مبارك، اي دَم ملكوت، جوانمردا، فصل به هم رسيدنِ جان و جهان به يكديگر است. حفظ تفرد انديشه در قالب وحدتی اصل است وگر جز اين باشد، وحدت ميسر نميشود، بلكه نوعي همگراييِ سربازخانهاي است كه «تجمع مجبور» ناميده ميشود و اين مخرّبترين دستاورد دورهي مدرنيزم است. زنهار اي مخاطبِ عاقل، تو بيش از من به معناي ملت واقفي. ملت يعني همراهي در عين حفظ استقلال فردي و عقيده و سليقه و ذوق و زندگي خاص. خاص و عامي در ميان نيست، مگر او كه به اين توازن رسيده باشد. عزت و كرامت در شبيهسازيِ بيهودگي نيست. به روايت استعاري و تاريخي كشتي نوح اشاره ميكنم كه به وقت توفانِ تقدير، آن پيامبر، از هر جنس و نوع و وجود و موجودي، دو جفت را به راه نجات دعوت كرد. جهان و جامعه به گونهاي، همان كشتي نوح (ع) است كه كشتيبان و ناخداي با خداي آن بايد معرفت نهايي «وحدت» را در تكثير و تنوع جستوجو كند. در اين جهان حتي براي پسر بد نشين نوح (ع) نيز جايي هست. شَبان بيبصيرتها بودن، نام نيكي در پي ندارد، همراه و همدل انسانها زيستن، آن هم با هدايت بصير، افتخار عظيمي است كه نازادهگان را درسي تازه خواهد آموخت.
جوانمردا...!
نوروز است مخاطب عمومي اين واژهها...! نوروز است عزيز من! «زمستان» نباشيم كه به نيت انتقام از پاييز پربار، درختان را از جامهی جليل خود برهنه كرده و به تازيانه زمهرير دعوت كنيم. بهار باشيم كه لطف و دهش و زيبايي و معرفت و رستاخيز زندگي است. به گونهاي باشيم كه آمدنمان، هستي را شاد كند و رفتنمان، همدلي هستي را به ياد نيك بنگارد. ما توانستهايم و باز ميتوانيم كاروان سالار قافله بشري باشيم اما نه در حرف، در خرد و رفتار به سامان و سنجيده. فروپاشي دهشتناكِ تحمل يكديگر، فروپاشي جبران ناپذيري در پي دارد كه زيان آن نسلهاي بسياري را خواهد سوزاند.
جوانمردا!
در اين راه طولاني، از هر خرده اختلافي بايد استقبال كرد، زيرا نشانه مودّتِ خردمندانه است، وگرنه همسان سازي سربازخانهاي عمري ندارد، بقايي ندارد، عاقبتي ندارد جز حسرت غير قابل جبران!
بهار همان عشق است و نوروز، يادآور مهرورزي انساني است، از همين عيد و بهار و نوروز ملي بياموزيم كه آسمان و زمين، به عدالت، حضور و زيستن را ميان انواع بودهگان تقسيم كرده است. او كه پرگويي ميكند، به تناقص و اختلاف دشمنخيز در ميغلتد، به عمل درآييم، اختلاف عقلاني نشانه دوستي و دلسوزي و نقد سازنده است، و نه انتقام و كينه و جنگهاي قومي انسان اوليه. از اين تفكر نادرست و حَجَرزاده يوناني دور شويم كه «همه» يعني «يكي» و «يكسانسازي» راه وحدت است و اين ايام هم اگر از جانب همان غربِ خودْ قلدرْ خوانده در كَرناي جنگ دميده ميشود، خود مولود همين تناقض تاريخي و تعبير فلسفي است، كه درك نميكنند ايران ما تنها يك قطعه خاك نيست. ايران زمين زِهوارِ فرهنگ و تمدن بشري است، بنيانگذارانِ آزادي و صلح و حقوق بشر، فرزندان همين سرزمين بودهاند.
چنين نيست! ما خود آيين برادري و مناسك عشق و معرفت و معنويت داريم، ما ديندار دنيا و آخرتيم، جفا به جلال خداوند است اين نشخوار كينه و كدورت. اگر قرار بود همه چون هم و يكسان و مشابه بينديشند، تشخيص خداوند بر تعريف تو ارجحتر است و پروردگار، جهان و هستي را متنوع آفريده است. دريا باش برادر! دريا هم كوسه را در جهان خود تحمل ميكند، هم مرواريد به هستي ميبخشد و اين نظرگاه، معدل خِردِ جمعي ماست كه بيرقدار صلح و دوستي ميان ابناء بشر بودهايم.
سال و ماه و روز ما نو ميشود. نو در نو باد بهار و اين عيد همه پسند. كه امام اول ما گفت: «اگر نوروز اين است به نيكي، هر روزتان نوروز و نوروزتان پيروز!» و گفته آيد: جوانمردا! كسي قادر نيست به جانب اين ميهن ملكوتي، يكي گلوله شليك كند زيرا به دستور تاريخ، هر تهديدي براي اين ملت به يك امكان خدا داده تبديل ميشود. كُلالكلماتِ ما يكي واژه بيش نيست، و آن «صلح» است. صلح ابدي حق مسلم مردم اين ديار داناست.
پس مخواه كه هر دو چون هم باشيم، بخواه كه متفاوت اما با هم باشيم. ظرفيتِ عرفانِ ما همين است. فرمان دين و مسير دنياي ما همين است. خداوند براي پرندگان آزاد و متنوع، درخت را آفريد، اما اولاد آدمي به خطا آمد و از همان درخت براي پرنده قفس ساخت. از زندان تن و تكبر به درآييم. او كه فقط ميگويد حق با من است، با قهر حق روبهرو خواهد شد. حق با اوست كه حق ديگران را رعايت كند.
جوانمردا، انسان عصر من! من از عشق گفتم، از همدلي و نه از همساني! همدلي انساني در وحدت مباركِ وقت است و نه همساني رمهوار و تسليم. تسليم را تمرين نكنيم، زيرا در درازمدت، بردگي براي زورگويان جهانخوار را تمرين كردهايم. مردم در تنوع به استقلال و حريت ميرسند. تاريخ بارها بر خطا بودن همسانسازي و فروپاشي نهايي انسانيت شاهدت داده است. آحاد ملتي كه همه چون هم بينديشند و سخن بگويند، به باغ وحشي از همهمه طوطيان مقلّد و بياراده تبديل ميشوند. هدايت ايجابي، جذبِ جانهاي آزاده در غايت و نهايت آن است، روشن بيني، تنوع افكار و تضارب آرا و اختلاف سلايق، نشانه مردم سالاري ديني است. اما تسلبِ عقلانيت به سنگ كوب خلاقيت و خرد جمعي منجر ميشود و بهار و بلوغ و معرفت و ايمان چنين فروپاشي را تأييد نميكند. بهار ما و نوروز ما فصل و وقتِ وحدت است و من براي تو در اين وقتِ خدا، جوانمردي و گذشت آرزو ميكنم، مخاطبِ مهربانِ من...
بياييم همدل و همراه در پيشگاه خداوند يكتا و در اين موسم مبارك، با هم و از صميم قلب و بصيرتِ جان، دعا كنيم:
يا مُقَلِّبَ اَلْقُلوبِ وَ اَلْاَبْصارْ
يا مُدَبِّر اَلْلَيّْلِ وَ اَلْنَّهارْ
يا مُحَوِل اَلْحَولِ وَ اَلْاَحوالْ
حَوِّلْ حالِنا اِلي اَحْسَنِ اَلْحالْ
ویژه نامه نوروز روزنامه شرق
پنجشنبه 1390/12/25
شاهرخ تويسركاني
دیدگاه خود را بنویسید