شوخی با مرگ
شاهرخ تویسرکانی
یاد مدیا بخیر!
دست در خود گشودن، تنها این نیست که با افتخاری ناگهانی، دقیقهی تقدیر را تمام کنیم، آنگونه که همینگوی با یکی گلوله یا دیگری به هر دستی که خود خواسته باشد. چون نیک بنگریم همهی انسانها به قیمت هدیهای به نام زندگی، به زمان اجازه میدهند تا دست بر داشتههای ایشان بگشاید. همه با شتاب زندگی میکنیم تا نرمش و صبوری مرگ خویش را پشت گوش اندازیم. تلاشی اینگونه برای دفع مفهوم مرگ، شکلی از شراکت با مرگ است.
یکی ذرهذره... ذات زمان را در قفا میگذارد تا آهستهتر درگذرد، دیگری امّا بیصبرانه و پُرشتاب، شب و روز خود را نادیده طی میکند. این دو شیوه... بر همهی میرایان و فناپذیران، عین اجبار است، خود جبر است. چه بیقرار مثل پروانه، چه صبور مثل لاکپشت، سرانجام، عجیب، همه مشابه هم است از ازل تا به ابد.
امّا میان این دو سرشت جبّار، میتوان سرنوشتی به اختیار آورد که آدمی بردهی بیداد زمان نشود؟ بشر طی سفر به ساحت عشق، آزادی و خرد، میتواند با نظر به فلسفهی زندگی و حکمت مرگ، به شادی درآید و فرصتها را دریابد و شادمانه و به سامان طیِ طریق کند، چندان که ناامیدی نتواند سرشت او را تسلیم سرنوشت سازد.
اعتراف میکنم آن شوک موحشی که مرا به این دریافت بیچرا هدایت کرد، نوع زیست چندگانهی دوستم کاشیگر است. نویسنده و مترجم توانایی که دست دانایی را در هدایت حیات خود گشود، به گونهای که توانست از 16 سالگی تا آخرین روزهای حیاتش 61 سال، هم عاشقانه زندگی کند، هم بیپروا، هم بیخیال، هم متعهد، هم مأیوس و هم پرامید. حتی جدیترین لایههای حیات شخصی و حیرت هستی را به شوخی طی میکرد. اگر برای چنین وجود خاصی که هیچ نقشهی راهی برای خود ترسیم نمیکرد، بخواهیم نامی بیابیم، باید بگویم انسان نافرمان، آنارشیست اندوهگین، هَزلگویِ رویاپرداز، با فلسفیدنی خیامی که خیلی زود متوجه مفهوم مرگ شد. او بنا به همین سرشت سرکش بود که در 16 سالگی سراغ ترجمهی شعرهایی از مایاکوفسکی رفت و دیگر اجازه داد تا زندگی او را در توفان خود به هزار کرانه بکوبد. با این وصف او در همین زمان کوتاه بیش از 20 عنوان کتاب در زمینههای شعر، داستان و ترجمه از خود به یادگار گذاشت. از شاخصترین آثار ترجمههای مدیا کاشیگر آثاری از ولادیمیر مایاکوفسکی، فرناندو آرابال، اوژن یونسکو و … است. همچنین به ترجمههایی از زبان فرانسه به فارسی از آثار آلبر کامو، آنتوان دو سنت اگزوپری، و پل ریکور میتوان اشاره کرد، او سوّمین مترجم نمایشنامهی کرگدنهای اوژن یونسکو است. (پس از جلال آل احمد و پری صابری و پیش از احمد کامیابی مسک و سحر داوری). شناختهشدهترین ترجمهی کاشیگر شاید «ابر شلوارپوش» اثر مایاکوفسکی است، رمانهای «تکنیک کودتا» نوشتهی کورتسیو مالاپارته، «خرده آسمان، انگار هیچ» نوشتهی کلود استپان، از دیگر آثار اوست.
کاشیگر خود در مورد مترجم و ترجمه میگوید: بهترین نقد یک ترجمه، ترجمهی مجدد آن است و نه چیز دیگر. بحث من این است کسی که دست به ترجمه میزند دربارهی آن اندیشه باید حرفی برای گفتن داشته باشد.
مترجم کتاب را برای کسانی ترجمه میکند که زبان مبدأ را نمیدانند. اگر کسی بلد باشد متنی را به زبان اصلی بخواند، نیازی به ترجمهاش ندارد، پس شما وقتی ترجمه میکنید فرض اولتان این است که این اثر را برای کسی ترجمه میکنید که زبان نمیداند و خودش نمیتواند این دنیا و این اندیشه را کشف کند.
کاشیگر قلم را در 16 سالگی بر خود گمارد تا در 61 سالگی، به قلم دیگران توصیف شود، مدیای غمگین، مدیای شادخواهِ شادخوار، مدیای مرارت و معرفت...
من در برابر چنین دوستی، باید از کدام سو، محبت را به یاد آورم؟ همهچیز را باد هوا میگرفت، آنقدر مرگ را مسخره گرفت تا مرگ آمد و او را جدی گرفت. ادیب نافرمانی که خلاف آمدِ رودخانه میرفت، او نه یکی دقیقه به یکی تصمیم همینگویوار، که طی 61 سال ذرهذره... دست در خود گشود و گریبان زندگی را درید و الوداع...
یادت محترم است و آرام است و همنشین قلب ما، تو که با عشق آمدی و با زیبایی لحظهها را گذراندی و نگاهت به گونه مقابل چنین بود:
گفتی:
زن زاده شدن گناه است در این سرزمین
گناهِ بودنت را دوست داشتم
گفتی:
معشوق من
آن صدای خش کشیده شدن پاهاست
روی دلم
از سر بیغرضی
معشوق بودنم را دوست داشتم...
روزنامه شرق
شماره 2926
چهارشنبه 11مرداد 1396
شاهرخ تویسرکانی
دیدگاه خود را بنویسید