«زمستان» تلخ و يخزده و يك موسيقي خاكستري
گفتوگو با محمدرضا درويشي و ابراهيم زالزاده درباره آهنگ «زمستان»
در همان روزها كه تهران به سوگ اخوانثالث نشسته بود باخبر شديم كه محمدرضا درويشي و شهرام ناظري بر اساس شعر «زمستان» او قطعهاي ساختهاند كه مجوز ضبط و پخش نوار آن به وسيلهی سازمان انتشاراتي ابتكار، از سوي وزارت ارشاد اسلامي صادر شده است. درويشي، فارغالتحصيل رشتهی آهنگسازي از دانشكده هنرهاي زيباست. در سال 59 به اتفاق جمعي از هنرمندان كانون موسيقي «چنگ» را داير كرده و چندي نيز با سيماي جمهوري اسلامي، در زمينهی آهنگسازي براي فيلم همكاري داشته است. درويشي را اهل موسيقي، علاوه بر استعداد خوب آهنگسازي به پژوهشگري و تحقيقات در اين زمينه ميشناسند. آنچه ميخوانيد، حاصل گفتوگوي يك از همكاران دنياي سخن با او و ابراهيم زالزادهی روزنامهنگار و در اين سالها، مدير انتشارات ابتكار است. دلمان ميخواست با شهرام ناظري هم به صحبت مينشستيم كه متأسفانه دسترسي نيافتيم و به فرصتي ديگر ماند.
● همين روزهاي پس از مرگ اخوان شنيديم كه شما و آقاي ناظري، قطعهاي بر اساس شعر «زمستان» ساختهايد كه به زودي نوارش به بازار خواهد آمد، ميخواستيم دربارهی چگونگي ساختن آن بگوييد و مدتي كه روي آن كار كردهايد؟
- پيش از شروع، بهتر است دو نكته را توضيح دهم؛ اول اينكه جاي اخوان، واقعاً در ميان ما خالي است و اي كاش زماني اين قطعه منتشر ميشد كه او در بين ما بود، به خصوص براي اينكه او، چنانچه شايد و بايد اين قطعه را نشنيد. ديگر اينكه علاقهمند بودم، زماني در اين باره گفتوگويي داشته باشم كه كار منتشر شده باشد. به هر حال...
بله، پاييز سال63 بود. آقاي شهرام ناظري و آقاي زالزاده، انجام اين كار را به من پيشنهاد كردند. آقاي ناظري نواري را به من داد كه روي آن شعر زمستان با ملوديهايي كه خود ساخته و همراه با سهتار خوانده بود، ضبط شده بود. با توجه به ارادتي كه به اخوان و علاقهاي كه به كار بر روي شعر نو از گذشته داشتم، اين كار را پذيرفتم.
● زمستان، از معدود قطعاتي است كه بر اساس شعر نو ساخته شده است. نظر شما به عنوان پژوهشگر موسيقي ايراني و سازندهی قطعه «زمستان»، دربارهی تلفيق شعر امروز با موسيقي چيست؟
- اين موضوعي است بسيار مهم و گسترده كه نياز به كار عملي زياد در كنار تحقيقات تئوريك گسترده دارد. اجمالی عرض ميكنم كه شعر ايران متحول شده اما موسيقي ايراني هنوز مراحل آغازين اين تحول را ميگذراند كه ذكر علل آن، از حوصلهی اين گفتوگو خارج است. نيما با احاطهاي كه به ادبيات كلاسيك ايران داشت، با تكيه بر ذهن آفرينشگر خود، دست به جستوجو و تحقيق زد و در كنار آن، عملاً تجربيات خلاق خود را پيش برد. موسيقي ايران نيز به كساني نياز دارد كه با ديدي وسيع در كنار كار خلاق آهنگسازي در اين زمينه دست به تحقيق بزنند. بايد مختصات موسيقي ايران، دقيقاً تجزيه و تحليل شود. عوامل و نمودهايي كه باعث احاطهی ذهنيت موجود در آن است، دقيقاً شناخته شوند. مثلاً اينكه آيا اين نمودها، در چگونگي گردش و چرخش ملودي است؟ يا در فواصل است؟ يا در زيورها و زينتهاست؟ يا در سونوريته آن است و يا در همه اينهاست؟
نيما، با شناختي كه از مختصات و عوامل مادي چنين تفكري، در زمينهی ادبيات كلاسيك ايران داشت، كار را با برچيدن تدريجي بساط قافيه و سپس شكستن تدريجي ديوارهاي قطور وزنهاي مألوف، آغاز كرد. من به هيچ وجه نميگويم كه ما در موسيقي ايران، لزوماً بايد همان مسير را پيش گيريم. همچنان كه نميتوانم بگويم نبايد در پيش گيريم. چيزي كه ميگويم اين است كه در هوا نميشود كار كرد، با چشم بسته نيز نميتوان راه رفت، بايد شناخت داشت. بايد اين عوامل را از درون موسيقي ايران بيرون كشيد و تجزيه و تحليل كرد تا اگر ذهن خلاق و جستجوگر و آفرينشگري باشد كه حتماً هست، اين راه را مطابق ضروريات و ويژگيهاي موسيقي ايران به تدريج پيدا كند. تنها پس از شناخت دقيق اين عوامل است كه ميتوان به سوي آنها دست برد. موضوعي را با احتياط ميگويم چون هنوز به يقين كامل نرسيدهام، در اين چند سال كه ذهنم درگير اين مسئله است، ديدهام كه عوامل ساختماني رديف–نه به طور مطلق، بلكه اغلب نَغَمات محلي–منطبق بر طرحي هستند كه ميتوان به آن طرح موزاييكي گفت. اين ساختمان در قالي ايراني و كاشيكاريهاي ما نيز دقيقاً وجود دارد اما در شعر كلاسيك ما حضور قابل تأملي ندارد، در حالي كه با كمي تأمل همان طرح موزاييكي را ميتوان از نظر ساختماني در شاخصترين اشعار امروز (از نابترين اشعار نيما گرفته تا شعراي پس از او) يافت. اين موضوع را اگر به عنوان يك حدس و يا كمي بيشتر از حدس قبول كنيم، آن وقت معلوم ميشود كه مشكل انطباق شعر امروز و موسيقي ايراني، مشكل ساختماني نيست بلكه مفهومي است. حالا نمودهاي مادي اين مفاهيم در كجاي موسيقي ايران است؟! بايد جستجو شود، يعني همانطور كه گفتم آيا در نحوه چرخش موتيوها و پريودهاست؟ آيا در فواصل است يا در نوع و چگونگي تزييناتي كه استروكتور معيني را اشباع ميکند و يا در نحوه كاركرد و ارتباط اين عوامل نسبت به هم است؟
● در زمينهی انطباق شعر امروز و موسيقي ايراني كه به قول شما يك مشكل مفهومي است و نه ساختماني، آيا تجربياتي داريم؟
- بله، يكي داروگ است كه محمدرضا لطفي كار كرده و ديگر در گلستانه كه كار هوشنگ كامكار است. زمستان است كه آقاي امينالله رشيدي كار كرده و در سالهاي قبل از انقلاب با صداي خانم پروين اجرا شده و باز همين «زمستان» ماست و احتمالاً يكي دو كار ديگر كه يادم نيست. هيچ يك از اين آثار مشابه ديگري نيست و برداشت و شيوهی كار در هر يك از آنها به كلي متفاوت است.
● شما از چه زماني به اين موضوع ميانديشيد؟ به نظر كدام نوع از اشعار امروز براي تلفيق با موسيقي مناسبترند؟ تجربه زمستان چه درسهايي به حاصل آورده است؟
- از سالها پيش اين مسئله در ذهن من بود، هم از نظر چگونگي تلفيق شعر و موسيقي و هم از نظر تصويرسازي كه در اين خصوص كه طبعاً امكانات شعر نو، دست آهنگساز را براي خلق تصاوير اركستري بازتر ميكند. اما از كجا بايد شروع ميشد؟ در همان سالها با تجربهی اندكم ميديدم كه شعرهاي نيما يا شاملو، به خاطر اينكه آزادي بيشتري در وزن دارند–منظورم شعرهاي دورهی آخر نيماست–براي اين منظور نميتوانند نقطهی حركت باشند امّا شعرهاي ديگر به خصوص اشعار اخوان، كه از نظر وزن به عادتهاي شنيداري كلاسيك ما نزديكتر است، ميتواند كار را براي شروع راحتتر كند. سال 1356 بود كه از اخوان، شعر «آواز چگور» را برگزيدم و پس از 7-8 ماه كار قطعهاي را براي خواننده باريتون و سوپرانو، راوي، اركستر سمفونيك و دو نوار كه روي آنها كر به شكل مخصوصي ضبط ميشد، نوشتم. اين قطعه پاياننامهام بود براي دانشگاه طبق قولهايي كه در آن زمان به من دادند، قرار بود اين كار توسط اركستر سمفونيك اجرا شود كه انقلاب رخ داد و نشد و اكنون نيز ديگر اجراي آن ميسر نيست. البته شيوهی آن كار با زمستان، به كلي متفاوت است. من در آن سالها، تحت تأثير جوي كه براي اغلب آهنگسازان جوان وجود داشت، موسيقي «آواز چگوري» را به شيوهی پلي تناليته نوشتم و براي خطوط آوازي نيز از انواع شيوههاي رسيتاتيف، رسيتيشن Recitation كه نوعي گفتار–موسيقي است و نيز شيوهی مرسوم آوازي، استفاده كردم. گرچه آن نوع پرداختي كه در «آواز چگوري» انجام دادم امروز به آن شكل برايم قابل قبول نيست امّا پس از گذشت سيزده سال امروز اين ذهنيت را دارم كه ميتوان از برخي از آن شيوههاي آوازي– منظورم گفتار– موسيقي است– و نيز اسلوبهاي آواز سنتي در خدمت موسيقي ملي ايران و نه يك موسيقي بيريشه استفاده كرد. رسيتانيف و رسيتيشن به خاطر نزديكيشان به شيوههاي سرايش در ادوار باستاني ايران كه ميتوان نمونههايي از آن را مثلاً در قالب دعا در مراسم زردشتيان و ديگر مراسم زردشتي و نيز در بعضي مكالمات تعزيه ديد، از جمله امكاناتي هستند كه ميتوان از آنها در موسيقي آوازي استفاده كرد. نه به گونهاي كه خصوصيات و ويژگيهاي آوازي ما مخدوش شود، چگونه؟ بايد تجربه كرد امّا در زمستان، طبعاً دست من در عرصهی تلفيق شعر و موسيقي كه در عرصهی تصاوير اركستري باز بود. اينها را گفتم به خاطر اينكه ذهنيتم را براي كار روي زمستان روشن كرده باشم. تقريباً از روزهاي اول دي ماه 63 بود كه كار را شروع كردم. حدود 10 ماه طول كشيد و در اواخر مهر 64 به پايان رسيد و بلافاصله ضبط شد.
● با توجه به اينكه گفتيد شيوهاي را كه براي «آواز چگور» اختيار كرده بوديد، امروز مورد قبولتان نيست، روي زمستان چگونه كار كرديد؟
- در طول اين سيزده سال من دورانهاي ذهني متفاوتي را گذراندهام. به طور مشخص از 57 به اين طرف، حركت من به سمت نزديكي بيشتر به فرم و محتواي موسيقي ايران بوده. امروز هم چنين است، هنوز اول راهم. در اين سالها تلاش من رسيدن به نوعي بيان موزيكال است كه در عين استفاده از امكانات جهاني، زباني كاملاً خودي و ملي داشته باشد. راهنماي من در اين دوره آثار با ارزشي است كه توسط حسين دهلوي، مرتضي حنّانه، احمد پژمان و هوشنگ استوار نوشته شدهاند. مسائلي كه در اين زمينه پيش رو داشتم و دارم جدا از شناخت فني و حسي از موسيقي ملي ايران و كشف امكانات آن، هارموني است، آن هارموني كه فضا و تركيباتش نه هارموني كلاسيك و رمانتيك، نه هارموني آتونال و سريل، بلكه هارموني است كه صدايش صداي معماري، قالي، كاشيكاري، شعر و... ايراني باشد. چيزي كه سابقه معين و مدوّني در موسيقيمان ندارد و بايد آن را پيدا كنيم و الان داريم تجربه ميكنيم. ديگر، بافتهاي كنترپوانتيك است كه بايد در پتانسيل ملوديهاي ايراني جستجو شوند. اركستراسيون است كه نه صداي كلاسيكها و رمانتيكها را بدهد نه صداي مكاتب نو جوي قرن 20 را و نه مثلاً صداي تركي يا ارمني را. موسيقي زمستان، بر بستر چنين فضاي ذهني به وجود آمده و طبعاً خالي از ايراد نيست. در تصنيف اين موسيقي من مجبور بودم كه ذهنم را هم در مسيري كه گفته شد قرار دهم، هم تابع ملزومات و تصاوير شعر باشم و هم خودم را با خط آواز هماهنگ كنم. اين آخري از همه مهمتر بود. از آنجا كه من در مقابل ملوديهاي مشخصي كه از قبل سروده شده بود قرار داشتم كارم كمي مشكل بود. نه به خاطر اينكه ضعفي در ملوديها بود، نه! به خاطر اينكه به هر حال دو ذهن ميخواستند به يك شعر و به يك مفهوم در يك مجموعه نگاه كنند و نگاهها هر قدر هم به هم نزديك باشند، باز ميتوانند برداشت هاي متفاوتي را ارائه دهند. به هر حال موسيقي زمستان از نظر چگونگي پرداخت، براي من در همان مسيري كه گفتم قرار دارد. هارموني تنال نيست، جز در قسمتهاي آخر فرم، توالي و تقاطع مطالب نه پيرو فرمهاي كلاسيك و نه فرمهاي محدود تصانيف ايراني است و تنها تابع تصاوير شعر است. من توانستم با استفاده از يك موتيف اصلي و خويشاونديهاي دور و نزديكش، پلي را ميان ذهنيت و برداشت خودم و خط آوازي به وجود آورم. اين موتيف در عين حال بيان كنندهی آن سه نتي است كه مشخص كنندهی فضاي اصلي آواز دشتي نيز هست. اين موتيف در طول قطعه و در روند پيشرفت موسيقي توانست نوساني را ميان اصليترين محورهاي آواز و اصليترين فرازهاي اركستري ايجاد كند امّا حاصل كار يك موسيقي خاكستري است. تلخ و يخزده و منجمد شده در ميان تودهاي از واژههاي سرد و هارموني تيره امّا در لحظاتي آهنگين و شكوهي كه گهگاه از ميان نجواهاي سرد سر بلند ميكند امّا دوباره خود را به جريان سرد و مغلوب كنندهی شعر ميآويزد. چنين فضايي کمتر ممكن است همراه با آرامش و گرمي باشد امّا اين حالت و اين فضا اين امكان را مييابد كه با پايان يافتن نقش واژهها در آواز، نجوايي ملايم را شروع كرده و به تدريج به يك نقطه هولناك برساند و پس از آن آرامش را و تغيير فصل را، "اميد" را. يادش هميشه گرامي باد.
● چه كساني در قطعهی زمستان، با شما همكاري داشتهاند؟
- نوازندگان اركستر سمفونيك تهران و آقايان حميد متبسم، جمشيد عندليبي، بهنام مناهنجي، نوازندگان سازهاي ملي و نيز آقاي نادر مرتضيپور در رهبري سازهاي زهي مرا ياري دادهاند كه در اينجا از همهی آنها سپاسگزاري ميكنم.
گفتگو با ابراهيم زالزاده
● سالهاست كه از "زمستان" ميشنويم با روايتهاي مختلف، از آدمهاي مختلف داستان واقعي تهيه و توليد "زمستان" كدام است؟
- زمستان داستان دراز و سردي دارد به سنگيني و بلندي شبهاي پربرف و يخ زمستان و البته نه در ويلاهاي پرزرق و برق و كنار شومينه، كه در كلبهی سرد و بياجاق هنر اين سرزمين.
سال 61 يا 62 بود كه شهرام ناظري بعد از گپوگفت فراوان پيرامون لزوم نوآوري و تحول در موسيقي ايراني، روزي به دفتر ابتكار آمد، با سهتاري در دست و گفت كه روي شعر زمستان ملودي زيبايي ساخته و در مجلسي در حضور اخوان آن را خوانده و اخوان به گريه افتاده است. در آن روزگار خوشتر، ما استوديوي اختصاصي داشتيم. ناظري رفت و زد و خواند و شعر عميق و لطيف "زمستان" با آن همه خاطرههاي فراموش ناشدني بسيار خوشتر به گوش آمد، در مورد آهنگساز صحبت كرديم، ناظري معتقد بود كه اگر درويشي، موسيقي آن را بسازد، كار درخشاني خواهد شد، صحبت با درويشي كار دشواري نبود، او را ميشناختم، آهنگسازي جوان و خلّاق بود با عشق عميق به فرهنگ و موسيقي ملي و احاطه به موسيقي كلاسيك. توافق و انعقاد قرارداد با درويشي، بر اساس معيارهاي آن روز دير نپاييد و او 9 ماه، شب و روز به كار نوشتن موسيقي زمستان همت گماشت و روزي كه نتهاي زمستان را به دفتر آوردند، راستش شگفتزده شدم، دوستي كه كار دشوار نتنويسي اثر را به عهده داشت، گفت: از درويشي و كار دشوار 9 ماههی او كه بگذريم، دستي براي من نمانده است. حالا نوبت توست كه اميدواريم كمرت نشكند كه شكست، به هزار و يك دليل! از مشكلات ضبط و دشواريهاي اجراي اثر و افزايش دستمزد نوازندگان زهي در استوديو چيزي نگويم بهتر است، چندين ده ساعت گذشت تا كار دشوار و توانفرساي ضبط و موسيقي و آواز "زمستان" به پايان رسيد و نسخهاي از موسيقي ميكس شده آن را به شوراي وقت موسيقي داديم، با اين باور سادهلوحانه "جاناتان مرغ دريايي" كه فكر ميكرد با دست يافتن به ارتفاع بلند آسمانها، مورد ستايش قوم و قبيله خود قرار خواهد گرفت كه البته از جامعه طرد شد. از آن روز تا به امروز سه مديريت بر مركز سرود و آهنگهاي انقلابي حاكم برکنار شد و هر مديريتي به دليلي، اجازهی انتشار نداد و اين در حالي بود كه از همان آغاز، مجوز شعر آن از ادارهی كل مطبوعات و حتي شوراي شعر آن مركز صادر شده بود، يكي از ايرادها اين بود كه فرم موسيقي با شكل عادي موسيقي كلاسيك، هماهنگ نيست، ديگر اينكه آواز آن خارج خوانده شده است و البته با تأملي در مجوزهاي صادره و نوارهايي كه از چپ و راست، بالا و پايين چون چماق بر فرق جماعت مشتاق موسيقي ملي فرود ميآمد، متوجه ميشديم كه از اين جهت اين همه بهانهاي بيش نيست. باز هم استوديو و باز هم ضبط و ميكس و بعد نوار اصلاح شده تقديم شورا شد و همچنان "نه" نصيب برديم.
بار ديگر فرمودند اجازهی شاعر ضميمه نيست، به زندهياد اخوان گفتم، خشمگين شد و ضمن يادداشتي شعر زمستان را به هر شكل و براي هميشه به اين حقير واگذار كرد، چرا كه او هم شنيده بود زمزمههايي در جريان است كه اجراي سادهتري از زمستان را تدارك ببينند، چرا كه ميدانيد در اين مملكت عدهاي مدام در كمين نشستهاند كه كاري انجام شود و يك نفر كه خود هرگز شهامت آغازش را ندارد، سوار شود و بتازد و البته نه از راه درست، بلكه با پشت پا زدن و دروغ و فريب و پروندهسازي، حتي به قيمت نابود كردن ديگران–به هر حال نوار اصلاح شده را تقديم مديريت جديد كردم و همچنان اندرخم يك كوچه سرگردان، باقي مانديم. ناچار كار نشر را در تمام ابعاد معوق گذاشتم و اكنون شش سال گذشته است تا سرانجام چند روز پس از درگذشت دردناك "اخوان" و درست در روز بزرگداشت او مجوز زمستان، صادر شد.
● به عقيدهی تو چه عاملي سبب اين همه تأخير شد؟
- ترديد ندارم كه سانسور در اين كار نقش نداشت، يا لااقل نقش اساسي، سليقههاي شخصي، تنگنظريهاي هنري و عادت زشت و حقير پارهاي از هنرمندان ما كه به مصداق آن ضربالمثل معروف كه "يك چشم، در شهر كوران پادشاه است"، عرصهی هنر موسيقي را ملك مطلق خود ميپندارند و البته بوروكراسي حاكم بر مركز سرود، در اين دورانها سبب اين همه تأخير شد و صد البته عوامل بسيار ديگري كه چون از ماست كه بر ماست، باشد براي وقتي ديگر...
شماره 34
مهر - 69
دیدگاه خود را بنویسید