مطبوعات از نخستین توقیف تا آخرین توبیخ
از میرزا صالح شیرازی تا به امروز، رسانههای مکتوب ما نیز مثل دیگر بخشهای حیاتمان همواره در فراز و فرود بودهاند و جالب ترین مطلبی که وضع مطبوعاتمان را نشان می دهد، جملههایی است که ناصرالدین شاه قاجاه پس از انتشار نخستین روزنامهای که برای مملکت منتشر میشود، میگوید: «این که قرار بود بر ما باشد نه بر علیه ما تعطیلش کنید!»
1-اوایل دهه پنجاه خورشیدی در یک کنش اقتصادی جهانی، ناگهان از آسمان ایران، دلار باریدن میگیرد، به تقریب روزی هفتاد میلیون دلار پول نفت... وارد کشوری میشود که تنها 10 میلون نفر شهرنشین دارد، پانزده میلیون روستایی دیگر نه راه، نه جاده، نه برق، نه لوله کشی آب و نه هیچ هزینهای، حتی حرام از یک آسپرین! تنها بوی مرگآور D.D.T و پولک اندکی به عنوان وام کشاورزی، همین و همین!
اما مصرفزدگی شهری به حدی رسیده بود که دولتمردان زمان مدعی شده بودند که هر ایرانی (به شرط شهروندی) باید صاحب یک خودروی پیکان شود.
در چنین شرایطی که بعد از پانزده سال حتی قیمت کبریت نیز ثابت مانده بود، نسلی جوان و متأثر از جنبشهای دینی و ملی، خاصه دانشجویی پا به حوزه رسانههای مکتوب گذاشته بود. جنبشها سرکوب و مخالفین یا خرید میشدند و یا سرکوب! و رسانهها و مطبوعات اگرچه رسماً دولتی مینمودند و خط مشی کلی از دل دولت هویدا بر حیات قلم روزانه تحمیل میشد، اما همین نسل جوان- با وجود همه بنبستها –به نوعی شهامت آشکار دست یافته بود که میتوانست پرسشگری نخستین را همچون لبه تیز تیغی بُرا علیه قیچی سانسور- از نوع استبداد حکومتی –مطرح کند.
مسأله نقد و برخورد از درون چنان دامنی گستراند که از سطح مدیران جامعه به سوی ایجاد چالش در دولت هدایت شد. پرسش از عملکرد وزیران، مسئله پول کلان نفت و مطالبهی حقوق مردم در دورهای شکل گرفت که نمایندگان مجلس، حادترین مبحث سیاسیشان بر سر ترانه آهنگی از «اکی بنایی» به نام «فهمت بره بالا... !» بود، اما خردمندان خود فروخته درون حکومت، به سرعت متوجه جریان بنیان کن رسانهها شدند و شبی از شبها طی دستورالعملی آشکار، هویدا دستور به تعطیلی کلیه مطبوعات داد، آن زمان نیز قریب به پانصد روزنامهنگار بیکار شدند.
2-دومین دوره تعطیلی روزنامهها به واپسین روزهای سقوط سلطنت باز میگردد. این وهله فرمان از قاعده مخروط جامعه، یعنی از سوی مردم و فرزندان روزنامهنگار آنها بود، سیطره حکومت نظامی، جباریت استبداد ملی و خفقان حاکم، ضرب و شتم و سانسور را به اوج خود رسانده بود، از سوی دیگر روزنامهنگاران با تقابلی آشکار برخاسته و خواب از دیدگان رهبران حکومت گرفته بودند، اما از آنجا که بنیه مالی تمام رسانهها به نوعی از سوی نظام حاکم پی ریزی شده بود، مدیران و کارکنان روزنامهها قادر به ادامه کار –با حفظ فرامین و خواستههای مدیران عالی سلطنت نبودند، به همین دلیل، با رهبری هیئت مدیره سندیکای خبرنگاران و نویسندگان مطبوعات که اینجانب در آن دوره به عنوان بازرس در هیأت رییسه عضویت داشتم، دست به اعتصابی گسترده زدند و رسانههای مکتوب برای دومین بار در فاصلهای هفت ساله به تعطیلی کشانده شدند. خوب به خاطر دارم که این بار حدود هفتصد روزنامهنگار و کارگزار و کارمند بیکار مطلق شدند و دیگر نه حقوقی بود و نه کاری و در نتیجه خانوادههای اهل قلم گرسنه مانده بودند. همین دوره بود که چند خیرخواه بازاری پا به عرصه نزاع گذاشتند و چندین کیسه پول به سوی اهل قلم روزنامهها سرازیر شد و صباحی نپایید که انقلاب مردم با تمام توان بساط ظلم را برچیدند.
3-و اما سومین دوره هزیمت روزنامهها، همین ایام اکنونی است، بیست روزنامه و هفته نامه، تعطیلی نابههنگام را به بهانهی تاوان «اصلاحات مدنی» پذیرفتند، قریب دو هزار روزنامهنگار بیکار شدند، بیآنکه کسی بپرسد سرنوشت آنها، قلمشان و نان خانوارشان چه میشود؟ البته طبیعی است که در گذشته چون روزنامهها ریشه دولتی داشتند، لاجرم در برابر این کارشکنی، پاسخگو بود، اما همین آوارگی نویسندگان روزنامههای عصر ما – بعد از تعطیلات – خود از استقلال همین رسانهها خبر میدهد و آن هم در عصری که جمعیت استان تهران امروز به اندازه جمعیت کل کشور در آغاز دهه پنجاه است و دیگر از باران دلارهای آنچنانی و رویای پیکان و پندار مصرف و تبذیر خبری نیست و هر روز گرهی به گرههای پیشین مطبوعات و لوایح رنگارنگ بیعمل آن اضافه میشود. به ویژه این که کارکنان یک روزنامه به تعطیلی کشانده شده، دیگر حق کار در روزنامه مشابه را ندارند. شاید این هم نوعی تزریق «وفاداری اجباری» باشد. همین!
شاهرخ تویسرکانی
روزنامه ایران
چهارشنبه 12/5/1379
دیدگاه خود را بنویسید