قالي، يادگار زريران

                                                                                                                        

قصه‌ی قالي، روايت روياهاي ما ايرانيان در طول تاريخ است. رنگين‌ترين رويا‌ها كه همچون امپراتوري هخامنشيان، هنوز هم به سلطه‌ی مادي و معنوي خود بر هنر همه‌ي اقوام و جوامع پيش‌رو ادامه مي‌دهد. امپراتوري رنگ و ابريشم، تار نور و پود پندار كه خوش‌ترين قصه‌هاي هزار و يك شب ايراني را گره به گره تا ترنج ماه و ترانه‌ي خورشيد، پيش برده و همچنان سفير سلوك ملت و ميهن ماست. 

به راستي در جهان پيشامُدرن، ما ايرانيان را تنها به دليل پيروزي بر آتن مي‌شناختند؟ يا به خاطر شكست ويرانگر در برابر مغول؟! 

جهان دوشين، اين مردم باشكوه را خوب مي‌شناخت، از قاره‌ي هند تا مرز‌هاي اروپا. مردم ما در جهان آن اعصار به سه خصلت تاريخي و داشته‌ي بي زوال شهره بودند: قالي، شعر و خِرِد. يا خرد، شعر  و قالي. تاکنون، هيچ شاعري چون مولانا و حافظ جهان را تصرف قلبي نكرده است، نه اورادِ بودا، نه زمزمه‌هاي پوشكين، نه تخيل شكسپير. به راستي خيام نيشابوري ما با قريب به چهارصد سطر و بند و مصرع با جهان چه كرده كه هنوز بي‌جانشين مانده است. و از جانب ديگر كدام هوشمند اهل هنر را مي‌شناسيد كه اذعان نكند، رنگ و نقش و لعاب همه‌ي كليسا‌ها، اماكن مذهبي در شرق و غرب متأثر از كاشي و معماري ايراني نباشد. همه‌ي اين الوان و رنگ‌ها و بازي نور و معماري‌هاي هزار پرتو، به نقش‌هاي كهن‌سال و معنويِ قاليِ ايراني بازمي‌گردد.

فرش ايران در طول تاريخ، بسته به شرايط سياسي اقتصادي و اجتماعي ايران، فراز و نشيب بسيار داشته است، چهار فراز را در مورد فرش ايران مي‌توان برشمرد. 

فراز اول، مربوط به دوره‌ي هخامنشي است، قالي پازيريك تنها يادگار آن دوره است و اگر نجنبيم، همسايگان فرش پازيريك را مال خود مي‌كنند (كه دارند مي‌كنند). 

فراز دوم، در دوره‌ي ساساني است، نساجي و قالي‌بافي در اين دوره به اوج خود رسيده است. 

پر آوازه‌ترين قالي مربوط به آن دوره فرش بهارستان است كه غلو و ابهام در مورد آن بسيار گفته‌اند. بخش‌هايي از كتاب بهارستان، در مورد فرش بهارستان را براي شما نقل مي‌كنم. 

فرش بهارستان رنگارنگ و ابريشمين و مرصع به انواع سنگ‌هاي قيمتي، طلا و نقره بود. سطح فرش همچون باغ‌هاي ايراني، با نهر‌هايي به نسبت پهن كه در جهت طول و عرض فرش امتداد يافته بود، به چهار گوشه تقسيم مي‌شد. در كنار نهر‌هاي آب، پياده‌رو‌هايي طراحي شده بود. نهرهايي كوچك‌تر، چون جوي‌هاي آب، اين چهار گوشه را دوباره به باغچه‌هايي تقسيم مي‌كرد. سطح نهر‌ها و جوي‌ها با جواهرات شفاف و بي‌رنگ، چنان سنگ‌دوزي شده بود كه گويي آب‌هاي زلال، درخشنده و مواج در نهر‌ها جاري است. در لايه‌ي زيرين اين سنگ‌هاي شفاف، جاي‌جاي،‌ دانه‌هاي مرواريد چون ريگ‌هاي ته جوي، نمايان بود. 

باغچه‌هايي در مجاورت و امتداد پياده‌رو‌ها طراحي شده بود، اين باغچه‌ها را آن‌چنان با سنگ‌هاي سبزرنگ و گران‌بها، نظير زمرد پوشانده بودند كه گويي چمنزاري است سرسبز. در باغچه‌هاي متعدد فرش، درختاني زربفت خودنمايي مي‌كرد كه ساقه‌هايشان زرفام و شاخه‌هايشان سيم‌گون بود. گل‌ها و غنچه‌ها و ميوه‌هاي درختان را آن‌گونه با ياقوت و زمرّد و مرواريد و فيروزه آراسته بودند كه زيبا‌ترين بهار طبيعت را نشان مي‌داد. حاشيه‌هاي پهن، دورتادور فرش را فرا گرفته بود و اين حاشيه‌ها نيز به نوبه‌ي خود با آرايه‌هايي شبيه باغچه‌ها زينت يافته و در برخي از باغچه‌ها شمش و لوح طلا چون خاك، كف باغچه‌ها را پوشانده بود. 

سرنوشت فرش بهارستان، بسيار غم‌انگيز و تأسف‌آور است. بر اساس متون موجود، فرش مزبور هنگام فتح تيسفون، توسط اعراب به تاراج رفت و بدون درك ارزش هنري اين غنيمت جنگي كه جنگجويان فاتح، بيشتر مفتون درخشش جواهرات و زيور‌هاي آن بودند. 

اين فرش پاره‌پاره شد و جنگ‌آوران عرب هر قطعه‌اي را در محلّه‌اي و شهري، به جواهرفروشي، فروختند. جواهرفروشان به احتمال بسيار سنگ‌ها و سيم و زر آن را جدا كردند و تكه‌هاي فرش را در خانه‌هاي خود، به عنوان پادري گستراندند. 

فراز سوم قالي،‌ در اوايل دوره‌ي صفويه است. حدود 1500 فرش و پاره فرش، مربوط به اين دوره در دسترس است. معروف‌ترين آن‌ها فرش شيخ صفي است كه در موزه‌ي ويكتوريا آلبرت لندن نگه‌داري مي‌شود و زيبا‌ترين آن‌ها، فرش نقش شكارگاه موزه وين است. هر دو اين قالي‌ها در زمان شاه طهماسب بافته شده‌اند. 

اوج چهارم قالي‌بافي ايران در اواخر دوره‌ی قاجاريه و اوايل دوره‌ي پهلوي و به همّت تجّار هوشمند و پرتلاش تبريزي پديد آمد. از نظر كمّي در اين دوره قالي‌بافي رونق گرفت و به تدريج با رونق صادرات و همچنين سفارش قالي‌هاي معروف به عمو‌اغلي موجود در موزه‌ی فرش ايران، تعاليِ قالي‌بافي در اين دوره را به خوبي نشان مي‌دهد. 

دوستان اصرار داشتند كه انگيزه‌ي اهداي اين قالي‌ها را توضيح دهم. 

به طور خلاصه عرض مي‌كنم،‌ حاصل يك عمر علاقه و عشق اين‌جانب به قالي ايران، 28 تخته فرش است كه عمدتاً در 35 سال گذشته از لندن، لس‌آنجلس، هامبورگ، زوريخ، دبي و حراج‌هاي Sothebys و Christies خريداري و به ايران آورده‌ام. 

اكنون اجازه دهيد سوز دل را با فريادي از سر دلسوزي و برادري بازگو كنم؛ 

خواهران و برادران گرامي، از ستمي كه به موزه‌ها، ‌آثار باستاني و فرهنگي و هنري رفته و مي‌رود شرم دارم. 

به ياد داريم كه عده‌اي بي‌وطن و بي‌هويت، به جان تخت جمشيد، يادگار باشكوه معماري اجداد 2500 ساله‌ي ما افتادند و قصد تخريب آن را داشتند. موزه‌هاي ما امروز مفلس و ورشكسته‌اند، با قاطعيت عرض مي‌كنم كه درآمد بسياري از موزه‌ها كفاف پرداخت هزينه‌هاي آب و برق و گاز آن‌ها را هم نمي‌دهد. بارها هنگام بازديد از موزه‌هايي مانند: آرميتاژ، ‌ويكتوريا آلبرت، British Museum، لور و موزه‌ي قاهره و ديگر موزه‌ها به صف بلند مشتاقان بازديد كننده و جنب‌وجوش و فعّاليّت چشم‌گير اين موزه‌ها با چشم حسرت نگاه كرده‌ام و به ياد آثار باستاني و موزه‌هاي مظلوم و يتيم خودمان افتاده‌ام و از خود پرسيده‌ام چرا؟ 

آثار هنري، باستاني و فرهنگي اين سرزمين را در مجموعه‌هاي خصوصي بيگانه و در حراج‌هاي متعدد بيگانگان در كشور‌هاي خارج ديده‌ام و از خود پرسيده‌ام، چرا؟ 

به موازات مهاجرت نخبگان به خارج از كشور، مهاجرت غير قانوني اشيای هنري و فرهنگي ايران به خارج از كشور را ديده‌ايم و مي‌بينيم و مي‌پرسم چرا؟ 

از خودم مي‌پرسم چرا شرايط اجتماعي و امنيتي در ايران به نحوي است كه مجموعه‌داري مرده است و يا اگر مجموعه‌داري چند اثر ارزشمند دارد، بايد آن‌ها را در ظلمات پستو‌ها و نقاط امن مخفي و از انظار عمومي پنهان كند،‌ چرا؟ 

مي‌دانم كه همه چيز ما به همه چيز ما مي‌آيد! 

در پايان وظيفه‌ی مهم و بسيار اساسي مسئولين را يادآور مي‌شوم؛ 

ايجاد موزه‌ي بزرگ ملي ايران با بودجه‌اي بيش از يك ميليارد دلار، در زميني به مساحت چند كيلومتر مربع با به خدمت گرفتن زبده‌ترين معماران ايراني و با مشاوره بزرگ‌ترين معماران خارجي، باشكوه و جلال و عظمتي در شأن اين ملت و در شأن فرهنگ اين ملت،‌ از وظايف اصلي و فوري شما است. 

تصور كنيد ساختماني عظيم و باشكوه و با الهام از معماري هخامنشي و دربردارنده‌ي آثار هخامنشي، ساختماني رويايي با طرح معماري ساساني با آثار ساساني و ساختماني روح‌انگيز و جان‌افزا با طرح معماري صفوي، با كليه ظرايف و زيبايي‌هاي خاص آن دوره و سرشار از آثار گوناگون صفوي و در آخر ساختماني باشكوه به سبك قاجاريه، با همان شيوه و جزييات مرسوم زمان قاجاريه و جاي‌جاي آن، آثار گوناگون قاجاريه... 

اميدوارم اين رويا به حقيقت نزديك شود. 

اما خصلت سوم كه در واقع نخستين خصيصه‌ي ذاتي ما ايرانيان است: خرَد، خرَد، خرَد، به نام خداوند جان و خرد! اين از كدام راز خبر مي‌دهد كه ما خداوند يكتا را به خرد مي‌شناسيم و نه از سرِ ترس و تيغ، خرد جمعي اين ملت، همواره راه‌گشا بوده، بحرانشكن بوده، پیروز بوده و پايدار... 

اين سال‌هاي اخير، در اِوانِ حمله به افغانستان و عراق، جورج بوشِ پسر خواسته يا نا‌خواسته، در رجزخواني سياسي خود، از جنگ‌هاي صليبي ياد كرد به دوران پَسا‌مُدرن. شگفتا به ايران حمله نكرد، به عراق و افغانستان يورش آورد، چرا...؟! چون مشاوران گفته بودند: هشدار، ايرانيان كيان‌اند؟ در جنگ‌هاي صليبي كهن، هم براي سيطره بر نماد دين‌هاي ابراهيمي يعني بيت‌المقدس، سه مرحله‌ي خون‌بارش را تاريخ ثبت كرده است. در هر سه جنگ صليبي، صلاح‌الدين ايوبي كُرد، پيروز شد و سرانجام «صلح» به حكومت رسيد. ريچارد شيردل با شواليه‌هاي صليب بر دوش و جنگاوران مومن به باور‌هاي خود، پس رانده شدند. چرا؟ چگونه؟! به تاريخ بي‌تحريف نگاه كنيد. صلاح‌الدين، ‌نيرو‌هاي رزمنده‌ي خود را از ميان ترك‌ها برگزيده بود، ‌امّا در تدابير نظامي و تاكتيك‌هاي پيچيده‌ي جنگ از خرَد ايرانيان مدد مي‌جست. خرَد، خرَد ايراني يورش همه‌ي اقوام را در طول تاريخ پس زد، حتي به وقت شكست، به صبوري خرَد پناه مي‌آورد، چندان كه هارون‌الرشيد را بر سفره‌ي نوروزي نشاند و مغول و تيموريان را واداشت تا اعتراف كنند كه ما نژاد كياني داريم. (شاهرخ ميرزا...) 

خرَد،‌ شعر و قالي، سه گانه‌ی قدرت اين سرزمين، ‌يعني تلفيق بي‌نظير هنر و هوشمندي. اكنون پرسش اين است؛ جهان پسا‌مُدرن، جهان قرن بيستم تا امروز، ايران و ايراني را به چه مي‌شناسد؟ شعر جهاني ما را بنا به سياست‌هاي ناروا، منزوي نگه داشته‌اند، ‌راز و رمز قالي ما را دزديده‌اند، ‌با تهاجم فرهنگي مشغول تفارق در خرد جمعي‌اند. ما ملّت دانا و صلح طلب را تروريست مي‌نامند، وااَسفا! و مي‌گويند سرزميني هست كه چاه نفت است ميان خزر و خليج فارس. مرده‌شوي برد اين حرام‌زادگي سياسي را! ما نه تروريسم را مي‌شناسيم و نه دكان نفت به روي بيگانه گشوده‌ايم، لااقل آرزوي ما چنين است و اين است. پس چرا حقيقت را پنهان مي‌كنند. مولوي و حافظ را كه خوانده‌اند، با خيام زيسته‌اند، خرَد ما را سنجيده‌اند كه حمله نكردند، ‌و اين قاليِ ما قصه‌ي پُرغصه‌ي ماست. كه از سر سعادت، ‌اگر چه در دهه‌ي هفتاد رو به زوال گذاشت، اما به سرعت به اصالت ازلي و ارزش ابدي خود بازگشت. هر قالي، تابلويِ تمدنِ مردم، فرهنگ، ميهن و هنر ايرانيان است. در تاريخ تفكر، قالي منبع انديشه و گشت و گذار پندارمند، در بهشت بوده است. 

چقدر بناليم از بيگانه كه با ما چه كرد به تزوير تا امروز؟ امّا در برابر اين ستم، آیا خودي كم ناروا داشته به اين داشته‌ي بي‌بديل؟! چرا آن‌قدر گرم حاشيه شده‌ايم كه متوجه غارت متن و معنا از سوي هر يغماگري نمي‌شويم؟! يغماگري هم اين نيست كه دستي به دزدي از آستين دشمن تزويركار، درآيد. 

مسئله اين است كه در همين ديار، ‌ياري نيست كه دل بسوزاند. قالي‌ها و فرش‌هاي عرش‌پيماي ما، در موزه‌ها بيد مي‌خورند و بر باد مي‌روند، من ديده‌ام با همين دو چشم خيس. ما ثروت اصلي خود را به امان پوسيده شدن در موزه‌ها رها كرده‌ايم. اين اهمال‌كاري‌ها و بی‌مسئوليت‌ها و هنرناشناسي‌ها و وجدان دَري‌ها از چيست؟ 

نگه‌داري قالي‌ها در كاخ موزه‌ها به دقت انجام نمي‌گيرد. با سهل‌انگاري و نبود آن دلسوزي فرهنگ‌مندانه پوسيدن، آخرين سرنوشت اين يادگار‌هاي بشري است. واي بر اين همه بي‌توجهي! چيزي را از دست مي‌دهيم كه خواب‌گزار خِرَد‌ها و رويا‌هاي تاريخي و فرهنگي ماست. من ديده‌ام كه مي‌گويم و ديده‌ام كه هشدار مي‌دهم. ثروت عظيم ما دچار بي‌مهري شده است، خاصه در كاخ موزه‌ها، اين آثار و ميراث مادي و معنوي قابل قيمت‌گذاري دنيوي نيستند. پشتوانه‌ي حيات يك جامعه‌ي برومندند. 

و اين قصه‌ي پُرغصه‌ي ماست در اين عصر بي‌مبالات. ما بايد بيدار شويم و با رنگين‌ترين رويا‌هاي خود به جهان بياموزيم كه خرد اين مردم محو نمي‌شود، شعر اين مردم نمي‌ميرد و قالي اين مردم، بر بلنداي قاف، مَفرَش سيمرغ است. پس به موش‌ها اجازه ندهيم، طراز طلايي اين ميراث معنوي را حرمِ جويدن كنند. دست بيگانه كوتاه و همت و بيداري بايد بازگردد تا اين يادگار زريران، زنده بماند.