حافظه رنگ‌ها و زيبايي زوال ناپذير  - بيا برويم رويا ببينيم 

گفت‌وگو با استاد محمود فرشچيان 

اشاره: در جامعه فرهنگي و هنري معاصر، كمتر كسي است كه با نام استاد محمود فرشچيان آشنا نباشد. در باشد یا نباشد، مكاتب عديده طراحي و نقاشي، محمود فرشچيان به عنوان سفير هنري يك ملت به دبستاني از دلدادگي خلاقيت و عشق رسيده است، كه هم اكنون در دايرة‌المعارف هنر جهاني، عنواني درخشان و نامي مانا دارد، اين هنرمند بي‌نظير به تنهايي راه براي نفوذ فرهنگ ملي ما حتي در دل خانه‌ها و تالار‌هاي خصوصي سران سياسي جهان، گشوده است. 

فرشچيان تاكنون جوايز بين‌المللي بسيار را بدست آورده است و سران بزرگ پنج قاره‌ی زمين، خواهندگان و ستايندگان تابلو‌هاي سحرانگيز اين استاد گوشه‌گيرند. ملكه اليزابت و پرنس فيليپ از بريتانيا، رئيس جمهور سابق آمريكا: جانسون، ژيسكاردستن رئيس‌جمهور فرانسه و امپراطور اكي هيتو رهبر متوفاي ژاپن، صاحب شاهكار‌‌هاي باارزش محمود فرشچيان بوده و هستند. 

فرشچيان تاكنون در 40 نمايشگاه فردي و 44 نمايشگاه گروهي در سراسر دنيا شركت داشته و حافظه رنگ‌هاي ايراني (كه نمادي از روحيات ملت ماست) و زيبايي زوال‌ناپذير هنر خلاق خويش را در معرض داوري قرار‌داده است كه در اين راستا زبده‌ترين منتقدين، زبان به تحسين او گشوده‌اند. 

استوارت كري‌ولش، استاد دانشگاه هاروارد كه مؤلف آثار عديده‌اي از جمله چندين تاليف درباره‌ی هنر مينياتور ايراني و اثري در زمين‌یه شرح شاهنامه فردوسي (در دو جلد) است، در نامه به استاد فرشچيان نوشته است: 

«شاهكار‌هاي شما با رنگ و قلم‌مو و ايثار بي‌دريغ در راه تحكيم و گسترش پوياي يك سنت مهم و باارزش، پاداشي است به كساني كه در دنياي نقاشي‌هاي مينياتور شما سفر مي‌كنند... روح سلطان‌محمد، ميرزا علي، رضا عباسي و بسياري ديگر از بزرگان پيشين، در نقاشي‌هاي شما دوباره جان تازه گرفته‌اند.» 

در ادامه‌ی همين استقبال جهاني، ويل گرنت منتقد هنري مجله Art Speak (نيويورك – 16 فوريه 1985) در رأس مقاله جدي و مؤثر خود كه مختص به بررسي آثار و تابلو‌هاي نقاشي استاد محمود فرشچيان بوده، نوشته است: 

«... اين كشور (آمريكا) همچنان به سود بردن از وجود مهاجران ادامه مي‌دهد، حتي در مورد مهاجران ايراني، محمود فرشچيان پس از همه‌ی پيروزي‌هاي درخشانش در اروپا، اكنون حدود يك سال است كه در اينجا زندگي مي‌كند...! هنر بزرگ فرشچيان از توان، انرژي و روح درون آن‌جا يافته و مفهوم و لذت حيات را به انسان القاء مي‌كند.» 

فرشچيان به عنوان يك ايراني هنرمند و هوشمند، با ارایه‌ی آثارش، بر خود واجب دانسته است تا نام ميهن و ملتش را در سرتاسر جهان با هويت احترام، عظمت و تحسين توأم و سربلند كند. 

نقاشي‌هاي استاد فرشچيان، بازتاب رنگين مضامين و مفاهيم اشعار عرفاني و انديشه‌هاي عرفاي ماست و با آن كه در تعاريف تطبيقي امروز نمي‌توان براي ساختار آثارش «حجم بسته و علمي» قائل شد امّا خود او معتقد است كه در فضايي خيال‌انگیز و حجمي كاملاً خيالي، خطوط و رنگ‌ها به يك نوع «پرسپكتيو حسي» مي‌رسند. اين نقاش بزرگ بدعت‌هاي شخصي را بر اساس ريشه‌ها و سنت‌هاي فرهنگ نقاشي شرق، از مكتب هرات تا مكتب عباسي پايه‌ريزي نموده است، و به همين دليل از هر نوع مكتب غربي و كادر و پرسپكتيو متعلق به فرهنگ نقاشي غرب پرهيز مي‌كند زيرا معتقد است كه هر ملتي هويت خاص خود را دارد كه بايد نُمو و نمود آن پرداخت. 

زنده‌ياد پروفسور محسن هشترودي، سال‌ها پيش‌تر بعد از ديداري كه از يكي از نمايشگاه‌هاي استاد محمود فرشچيان داشت، همان زمان نوشت: «قدرت استاد در نقاشي ايراني به حدي است كه نه تنها تسلط هنرمندان دوره‌ی صفوي را نظر نمون مي‌نمود، بلكه قدرت القاء تصوير و تصوري در اين آثار چهره‌نما بود كه بر استادان سلف تهنيت مي‌گفت... چند اثر از انديشه‌ی حافظ يا خيام بود ولي با عرضه‌ی جديد در بُستان هنر و بعضي آثار، گوياي روحيه آشفته انسان‌هاي پريشان امروزي، تابلو‌هايي ديگر در تجلي و جلوه‌اي دلنشين ديدم كه بي‌شك از درون نهانخانه‌ی خيال ژرف‌انديش هنرمند سرچشمه گرفته بودند.» 

روش ويژه استاد در  نقاشي، سياق خاص خود اوست كه مي‌توان از آن به نام مكتب «تركيب چرخشي» ياد كرد و اين روش تا به حدي از پيچش و ظرافت روحي و بصري رسيده است كه عظمت نقاشي‌هاي هنرمندان بزرگ ايتاليا در دوره‌ی قرون وسطي و حتي عصر رنسانس را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. 

اين هنرمند كم‌نظير، حدود چند سالي است كه جهت مداوا به بلاد غرب سفر كرده است، و طي همين چند سال سواي خلق تابلو‌هاي تازه،‌ موفق به شركت در چندين نمايشگاه بزرگ جهاني شده و كتابي (شامل دو جلد) نيز كه شامل آثار اوست، چاپ و نشر يافته است، در دومين جلد اين كتاب بيش از صد و ده اثر جديد و ارزنده از استاد به چاپ رسيده است كه زمان خلق اكثر تابلو‌ها متعلق به چند سال اخير است. آثار اين مينياتوريست سنتي و نقاش مدرن (به مفهوم كلاس و نه معماري) بيانگر جستجويي است كه به آساني يافت نمي‌شود. انعكاس عشق و چشم‌داشت عاطفه و آرزو! 

«گفتم يافت مي نشود، خسته‌ايم ما           گفت آنچه يافت مي نشود، آنم آرزوست»

               ... به ديدارش مي‌روم، مي‌دانم اين حضور عرفاني اوست كه در آثار و تابلو‌هاي بي‌نظيرش تجلي يافته است. رخسارش در لحظه‌ی ديدار، ‌آدمي را به احترام و ادب وامي‌دارد. متانت و صبوري كهن‌سالي بر زنگ صدايش سايه انداخته است، انساني كه گويي متعلق به يك دوره‌ی معين زماني نيست. 

               نگاه مي‌كنم: در غرب باشي و فراموش كني؟ در خانه استاد، همه چيز بوي ايران و سنت و فرهنگ ايراني مي‌دهد، حتي دكوراسيون ساده‌ی خانه‌ی موقتش، نقش مشخص و مسلطي دارد. 

نگاه مي‌كنم: استاد چه زيبا و مهربان پير شده است، در چهره‌اش نوعي عشق و اقتدار انساني كه تهي از غم‌هاي روزمره و سرشار از رنج‌هاي عميق است، حالا باور مي‌كنم كه مكنونات و نيات پنهاني و نگرش‌هاي باطني و آرمان‌هاي ناپيداي ذهني‌ات چه اندازه مي‌تواند به مرور زمان از طريق نمايه‌هاي رخسار، به ويژه در دوره پيري، نمودي آشكار و عيني بيابد. چهره‌ی پيرسالي انسان، روشن‌ترين آينه و سند براي افشاي «چگونگي زيستن» و «بودني»‌ست كه آدمي پشت سر نهاده است و استاد محمود فرشچيان چنان زيسته كه انگار در ذات زمان به آرامشي ابدي دست يافته است. 

● نگاه مي‌كنم: از او نيرو مي‌گيرم و از او مي‌پرسم: «اگر مايل باشيد؛ به صورت خلاصه از گذشته خود بگوييد... تا به پرس‌و‌جو به موارد ديگر برويم.» و استاد چنان مي‌نگرد كه گويي پي طرحي تازه براي ترنجي و رنجي غريب‌تر است

من در خانواده‌اي بزرگ شدم كه مسئول خانواده يعني پدرم، به كار تجارت فرش مشغول بود، پدرم حاج غلامرضا فرشچيان از بازرگانان معروف اصفهان بود كه به تجارت فرش اشتغال داشت و تا آن‌جايي‌كه به ياد دارم من روي قالي چشم گشودم و بزرگ شدم و نقش و نگار‌هاي زيباي آن، اثري شگرف در روحيه و ذوق من گذاشت. قبل از اين‌كه به مدرسه بروم يعني در سه چهار سالگي اسباب‌بازي و تفريح من نگاه كردن به رنگ‌ها و نقش قالي‌ها بود و من ساعت‌ها مي‌نشستم و با مداد روي نقش قالي‌ها كار مي‌كردم. پدرم مرد باهوش و در ضمن هنرشناسي بود. او زيبايي‌ها را مي‌ستود به همين دليل با مرحوم ميرزا آقا امامي، نقاش بزرگ زمان خود، دوستي و رفت و آمد داشت. در همين رفت‌وآمد‌ها بود كه عاقبت روزي به خود جرأت نشان دادم و نقاشي‌هايم را آوردم و به آقاي امام نشان دادم، ايشان مرا تشويق كردند و آن كارها را پسنديدند. از همان زمان به درخواست پدرم براي تعليم به آتليه ايشان رفتم. آقاي امامي اولين توصيه‌اي كه به من كردند اين بود: 

«اگر مي‌خواهي موفق شوي بايد در كارت سخت‌كوش باشي و با هدف اينكه اين كار حرفه‌ی تو خواهد شد به كارت ادامه بدهي و وسط راه جا نزني.» و تأكيد داشتند كه: « اين كار، كار ساده‌اي نيست، اگر توان لازم را در خود سراغ داري پا به اين راه بگذار.» 

آن روز‌ها من كوچك بودم و درست متوجه حرف‌هاي ايشان نمي‌شدم امّا بعد‌ها كم‌كم منظور ايشان برايم روشن شد. با توجه به تذكرات اوليه استاد سعي كردم شاگرد منظمي باشم به همين دليل صبح زود اولين شاگردي بودم كه وارد آتليه مي‌شدم و غروب آخرين نفري بودم كه آن‌جا را ترك مي‌كردم. نقاشي روي صدف و عاج را شروع كردم و بعد به كار‌هاي جدي‌تري پرداختم.» 

● نمي‌توانم با دقت تمام به او بنگرم، حسي پيچيده مرا به مثابه يك طلبه وامي‌دارد، تا يك‌سره به زلالي كلماتش گوش بسپرم، اما مكثش هم طولاني مي‌شود، دل‌بي‌دل كردم كه بهانه‌اي براي استمرار صحبت بيابم، گويا قصد داشت كه مرا از خيالي دور به حال و اكنون باز آورد،‌ داشتم هم‌زمان به نوع تحصيل و تحصل آن سال‌هاي دور فكر مي‌كردم، باز رودخانه ياد‌ها به راه افتاد، سخن را ادامه داد: 

پس از تعليم پيش آقاي امامي، وارد هنرستان هنر‌هاي زيباي اصفهان شدم كه از كلاس هفتم به كلاس دوازدهم ختم مي‌شد ولي چون زياد كار كرده بودم، به جاي كلاس هفتم در كلاس نهم پذيرفته شدم و چهار سال زير نظر استاد بهادري كار كردم.

آقاي فرشچيان در تجليل و معرفي استاد بهادري مي‌گويد: 

استاد بهادري به راستي چهره بزرگي در هنر ايران بود، به ويژه در شيوه طراحي و نقش‌پردازي قالي. شايد در طول تاريخ هنر ايران، به خصوص پس از دوران صفويه كسي را نداشته باشيم كه به اندازه استاد بهادري شناخت و آشنايي با طراحي قالي و شيوه‌هاي نقش‌پردازي داشته باشد. او براي شاگردانش دفتري از دانايي بود و براي نقاشي و آثار هنري ارزش‌هاي معنوي و مادي فراواني فراهم آورد. او سخت‌كوش و صبور بود و با جان و دل آنچه را در توان داشت براي پيشرفت شاگردانش ارایه مي‌كرد. 

تابستان‌ها مي‌رفتم و از روي كاشي‌كاري‌هاي بنا‌هاي تاريخي اصفهان طرح مي‌زدم. هميشه استاد را هم مي‌‌ديدم كه پا‌به‌پاي شاگردانش به كار مشغول است. غروب طرح‌هايم را مي‌بردم و به استاد نشان مي‌دادم و ايشان روي يك‌يك آنها نظر مي‌داد و گاهي يكي از آنها را رد مي‌كرد، وقتي علت را جويا مي‌شدم مي‌گفتند: «اگر من بگويم فكرت را به كار نمي‌اندازي، خودت مقايسه كن علت را پيدا مي‌كني.» و به اين ترتيب من نقص كار را با زحمت بسيار پيدا مي‌كردم. 

● وقتي كه در ذهن، مجموعه صحبت‌هاي استاد را جمع‌بندي مي‌كنم، بي‌گاه نقشي از الوان گل‌هاي فيروزكوه، راه كاشان، دامنه‌هاي خراسان، ارديبهشت تبريز، اصفهان، بيجار و دره‌هاي دور و كوه‌هاي ميهنم در جانم زنده مي‌شود، ايران يعني غزل، يعني قالي، هنوز هم در ميهن من قناري‌ها را بايد در باغ گردو، انار و افرا يافت، هنوز هم در ميهن ما، ترنج و ترانه بسيار است و ما حتي اگر آماتور هم باشيم، در ميان هزار قالي مشابه، دست‌مان به سوي همان قالي مي‌رود كه كار ايران است، نه به خاطر كيفيت، نه به دليل نقش و نگار، كه اين سال‌ها كپي‌كارها بيداد مي‌كنند. اما قالي ذهني خود را خوب مي‌شناسيم، از بوي و عطر آن، مي‌گوييد كدام عطر!؟ قالي‌هاي ما بوي دستان پينه‌بسته زنان تركمن صحرا مي‌دهد، بوي نجابت زنان كاشان و روستاييان خرم‌آباد را. مي‌پرسم: «اين طور نيست استاد؟!» با سر تأييد مي‌كند. مي‌پرسم: «آيا اين عرفان توحيدي ما نيست كه حتي در هنر نقش و قالي هاي ما تجلي يافته است؟!» و استاد انگار كه به نيروي شباب خود باز آمده باشد، مشتاق‌تر ادامه مي‌دهد: 

به نظر من نقوش ايراني و از جمله طرح و نقش قالي ايران از عرفان و معرفت ايراني ريشه گرفته است. يك فرش معمولي را نگاه كنيد كه ترنجي دارد و گويي تمام گل‌ها و لچك‌ها و نقش‌ها دور اين ترنج طواف مي‌كنند، مانند ذراتي كه دور خورشيد در چرخش باشند. اولين كسي كه نقش لچك و ترنج را آفريد – ناخود آگاه يا خود آگاه – به اين حالت عرفاني توجه داشته و خود را در گردشي دور يك محور مي‌ديده كه در اين گردش ديگران نيز با او همراه بوده‌اند. دل‌ها همه متوجه يك نقطه است. اين امر پايه و اساس عرفاني و معرفت ايراني به حساب مي‌آيد، نقوشي كه همواره در حركت و سيار است. من از آغاز اين حركت را درك كردم و در آثارم به كار گرفتم. همه خطوطي كه در نقاشي‌هاي من مي‌بينيد مدور هستند و ديد انسان را به حركتي مداوم و بي‌انتها مي‌برند. 

● مينياتور چطور؟ در بعضي بلاد، مردم  معتقدند كه هنر مينياتور ريشه‌اي چيني دارد، در حالي كه مي‌دانيم باني اين راه درخشان هنري، ماني بوده است كه از ري به جانب چين رفت، درست است؟ 

بله! 

● و شما زيبا‌ترين جانشين ماني هستيد. بسياري از اهل فن در غرب، اذعان دارند كه نوآوري‌ها، بدعت‌ها و خلاقيت‌هاي نوين شما در ميدان اين هنر باستاني، چشم‌گير و حيرت‌آور است،  البته گويا شما مدت‌هاست كه از معناي حجم مينياتور هم، به افق‌هاي تازه‌تري رسيده‌ايد...

اول هر چيز بگويم كه من خود را نقاش مي‌دانم نه مينياتوريست. مينياتور همان‌گونه كه از اسمش پيدا‌ست همان نقاشي‌هاي ظريف و ريزي بوده كه همه مي‌شناسيم. روزگاري من هم مينياتوريست بودم ولي امروز سعي مي‌كنم نقاشي باشم با احساس و روح ايراني، حالا شما هر اسمي روي شيوه كارم مي‌گذاريد، مختاريد. به نظر من هنر همواره بايد در حال تحول و تكامل باشد، همچنان كه فكر انساني همواره در حال تكامل و تحول است. 

و در مورد سابقه و تاريخ نقاشي در ايران مي‌گويد: 

وقتي به هنر نقاشي سرزمين‌مان نگاه مي‌كنم مي‌بينم كه آن را به عنوان يك هنر مستقل و مجرد به شيوه‌اي كه در غرب از ابتدا رايج مي‌شود، اصلاً نداشته‌ايم. 

ما هيچ‌گاه با چنين تصوير‌هايي روبرو نبوده‌ايم. در پيشينه‌ی هنر ما نقاشي را اصولاً به عنوان يك روايت هرگز جدي نگرفته‌اند. از دوره صفويه به اين طرف كه چهره‌ها هويت مستقلي را به بيننده منتقل مي‌كنند، اصولاً بار نقاشي و نگارگري ما تنها در مينياتور خلاصه شده است و در مينياتور هم يك زمينه سوررئاليستي كامل داريم. 

فرهنگ ما اساساً فرهنگ بيان است تا تصوير، به همين دليل هم شعر جايگاه غني‌تري دارد تا تصوير. يك ديوان شعر در مقابل 30 تصوير مندرج در آن، 800 غزل ناب و نغز دارد. در كار‌هاي اواخر دوره قاجاريه هم مي‌توان نوعي انگيزه و انگاره سوررئال را ديد. كه مثلاً اين خاقان منفور نيست، بلكه آدمي است خيالي كه نقاش به ناچار كمر باريكي براي او درست كرده و به ضرب جواهرات، مي‌خواهد او را سرپا نگهدارد. موج بعد از مشروطيت در ايران، يعني ارتباط فرهنگي با يكديگر اين شيوه ها و انديشه مستقل و واقع بيني، نه به مفهوم رئاليستي‌اش را، در حوزه‌ی تفكر ايجاد مي‌كند. فرهنگ نگارگري ما تابع چنين جرياني مي‌شود. مثلاً موج كمال‌الملك و شاگردانش. 

نقش و طرح فرش ايران روزگاري در اوج كمال خود بود و بعد مقداري نقصان پيدا كرد. به ويژه در زمان قاجار با نقص‌هايي روبرو هستيم. 

● راستي استاد، شما در تابلو‌هايتان، بر آفرينش تصاوير فرشتگان، تأكيد ويژه‌اي داريد، و البته بفرماييد كه فرشته مرد كدام است و فرشته زن كدام است؟ و يا نقش آهو، اسب و...، آيا طرح و اندامواره اين سوژه‌ها نيست كه شما را مشتاق بازآفريني مي‌كند، آهو و اسب، حتي در كالبد صوري نيز از نقوشي پر انحنا و خم و پيچي رقصان خبر مي‌دهند. 

بله، كاملاً به ياد دارم اولين سرمشق نقاشي من نزديك به سنين 9 سالگي طرح آهو بود.

سرمشق را به منزل بردم و شب را تا صبح از ذوق نخوابيدم و شوق كار و نقاشي در وجودم شعله‌ور بود و بيشتر از 200 طرح از حالات و اندازه‌هاي مختلف سرمشق، نقاشي كردم كه روز بعد موجب حيرت استاد رحمه‌الله عليه شد، و مرا مورد ملاطفت و تشويق قرار‌دادند و بعداً آن‌چه لازم به تعليم و تعلم بود در مورد من مراعات كردند و بدين خاطر اغلب با نقش آهو در كار‌هايم خاطره‌ها را گرامي مي‌دارم و به مناسبت‌هايي در بعضي از كار‌هايم آهو را به تصوير مي‌آورم. 

امّا در مورد فرشته كه شما اشاره داشتيد كه فرشته‌هاي مرد كدامند و فرشته‌هاي زن كدام؟ بايد بگويم: در اين (طرفه معجون كه از فرشته سرشته شده در حيوان) چه مرد باشد و چه زن تفاوتي نيست. بلكه بستگي دارد به هدف و راهي كه در پيش گرفته تا الي آخر... به نيكي و نيك فرجامي يا به گمراهي و تيره‌روزي... ولي در اين قبيل نقاشي‌هاي من آن‌جا كه موضوع نياز به نيرو و تأكيد بيشتري دارد به صورت مرد يا ملك و حالتي كه نمايانگر لطف و ظرافت است به شباهت زن خواهد بود ولي گهگاه سعي بر آن دارم كه در تصوير حالتي را بسازم كه بين هر دو جنسيت بوده باشد. 

طرح اسب علاوه بر برازندگي و ايجاد فرم‌هاي متنوع و پر صلابت داراي حركات و حالاتي است كه ياري دهنده خط و طرح نقاشي در به وجود آوردن زيبايي‌هاي چشم انداز است. طرح اسب قديمي‌ترين و نجيب‌ترين يار خدمتگزار انسان‌ها در ادوار مختلف بوده است. و آهو ظريف‌ترين و خوش‌طرح‌ترين چارپايان با نشانه‌هاي زيبا از روحيه و خلق و خوي آدمي است. 

«آهو ز تو آموخت به هنگام دويدن             رم كردن و استادن و واپس نگريدن

        پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموخت       افروختن و سوختن و جامه دريدن»        

 ● آيا روي آوردن به طرح‌هايي غربي در دوره‌ی قاجاريه را تحول مي‌دانيد؟ آيا اين تحولات ادامه دارد؟  

اگر چه اين تحول يعني روي آوردن به طرح‌هاي غربي در دوره قاجار تحول مثبتي نيست، ولي من فكر مي‌كنم آزمايشي بوده كه هنرمندان ايراني بايد به آن دست مي‌زدند تا به اين نتيجه برسند كه نوآوري زماني موفق خواهد بود كه با توجه به ريشه‌ها و اصالت‌ها به انجام برسد. امروز هم نيازمند طرح‌ها و نقش‌ها با حفظ اصالت‌هاي فرش‌بافي و طرح‌هاي ختايي و اسليمي و ديگر نقوش ايراني بايد ابداع شوند. 

تحول در اين مرحله يعني اين‌كه طراحان ما همه‌ی عناصر موجود در نقشه‌ها و نقش‌هاي ايراني را بگيرند و به عنوان مصالح ساختماني از آن‌ها استفاده كنند ولي طرح‌هاي كلي را متحول كنند و نقش‌هاي تازه و بديعي ارائه بدهند. 

البته بايد بدانيم كه هنرمندان خود به تنهايي نمي‌توانند تحولات لازم را ايجاد كنند، چرا كه توان مالي لازم را ندارند. اين كار بايد از سوي بنياد‌ها و موسسات انجام بگيرد كه بيايند مسابقاتي ترتيب بدهند، جوايزي تعيين كنند، بهترين طرح‌ها و نقش‌ها را بخرند و هنرمندان را تشويق كنند. حتي فكر مي‌كنم نبايد منتظر باشيم دولت پيش‌قدم شود. بازرگانان و صادركنندگان فرش دستباف ايران با همكاري اتحاديه مربوطه مي‌توانند در اين راه گام‌هاي مؤثري بردارند. فرش دستباف ايران نيازمند تحول و نوآوري است. اگر همين راه موجود را ادامه بدهيم، نتيجه مثبتي نخواهيم گرفت. 

● پس مي‌بينيم كه آوازه‌ی اين ملّت، تنها به هر سببي روزمره نيست، فرشچيان در نيوجرسي آمريكا،‌ براي خود بخشي از ميهنش را باز آفريده است، تا تحسين مجدد جهانيان را برانگيزد. او مفهومي از طرح‌هاي ايراني – اسلامي، و نمادي از تعزل عرفاني‌ست، همه سرمايه‌اش الوان ايراني و يك قلم و يك بوم است كه نامش بر بام جهان حك شده است. يقين دارم كه شنيدن تعريف هنر از دل كلمات اين پير، مي‌تواند، معناي تازه‌اي را پيش روي بگذارد. و من خلاف شيوه روزنامه‌نگاري معمول، نمي‌خواهم حرفه‌اي برخورد كنم، آمده‌ام گپ‌و‌گويي ذهني با استاد داشته باشم و باز در پي سكوتي كوتاه، به تابلوي نيمه كاره استاد مي‌نگرم، انگار پرنده‌اي‌ست كه تا سينه از زهدان سنگ، در حال تولد است. به راستي هنرمند كيست و هنر چيست؟ فكرم را به زبان مي‌آورم و پير مهياي پاسخ است: 

شما چه هنرمند باشيد و چه هنردوست بايد آزادگي داشته باشيد جز این ربطي به هنر نمي‌توانيد داشته باشيد. كسي كه با هنر رابطه دارد و مي‌تواند رابطه هم داشته باشد كسي است كه آزادگي در باطن دارد، لطافت‌هاي ذوقي را به خوبي حس مي‌كند و به زندگي خوب و جو بهتر اميدوار است و در آن زندگي خوب، مي‌خواهد كه همه‌ی مردم سهيم باشند و مي‌خواهد كه فضاي عالم را رعايت‌ها، ادب‌ها، و خير‌ها گرفته باشد، و مي‌خواهد كه مرگ، اصلاً منتهاي راه نباشد، بلكه آدمي پا به جاودانگي بگذارد، با دل خودتان خلوت كنيد، فارغ از غوغاي زندگي ماشيني، منصرف از عظمت‌هاي چشمگير اين بنا‌هاي سر به فلك كشيده مثلاً همين نيويورك، اشياء و رنگ‌هاي مصنوعي و زيور‌هاي ساختگي و... آن وقت ملاحظه خواهيد كرد كه دل شما هم طالب همين معنا است و با من هم عقيده هستيد. 

مگر ما به عنوان هنرمند چه ادعايي داريم؟ هيچ! ما همان را مي‌طلبيم كه هر آدم آزاده‌ی طالب هنر مي‌طلبد، فرهنگ ملّي ما و آئين‌هاي ما هم همين‌ها را مطلوب مي‌داند. 

ما اين دنيا را با دوام نمي‌دانيم و فصل مهم «دنيا و زندگي» را بعد لحظه‌ی سكون بدن باور داريم. مگر با اين چنين باور، فخري اضافه بر ديگران قائل هستيم؟ ما همين زندگي دنيايي را مي‌خواهيم كه بي‌هيچ بدي و بي‌هيچ سردرگمي و غرور گذشته باشد. 

پس هنرباوري ايراني، براي خوبي خود، خوبي عالم، خوبي زندگي و خوبي فردا‌هاي حيات در كوشش بوده و هست و ايراني همواره در طول تاريخ زندگي خود هنر خود را باروري داده است زيرا او پايگاه مطلوبات هنري را در عمق جان خود مي‌داند. آن‌جا كه غير از دست و توانايي‌هاي اوست. آن‌جا كه غير از ذهن و فعاليت‌هاي آن است، آن‌جا كه غير از «پس ذهن» است كه پايگاه نظرات فلسفي است. 

آن‌جا كه غير از انفعالات و احساسات است كه تأثيري از حواس و ادراك خارجي است، آن‌جا كه قلب است و مركز نفس و روح انساني است. آن‌جا كه معارف فطري وارد است، آن‌جا كه الهامات ربّاني بر آن‌جا مي‌نشيند، آن‌جا كه اشراق‌هاي مطلوب عرفا و حكما در آن‌جا تحقق مي‌يابند، آن‌جا كه عواطف پاك و محبت‌هاي گرم را سرمايه مي‌دهد. همان‌جا ‌و چونان جايي، شايستگي آن را دارد كه ذوق‌هاي هنري را، و تمايلات هنري را، كشش‌ها و كوشش‌هاي هنري را خانه و مأمن باشد خاستگاه آنها محسوب شود. در يك كلام هنرمندان، خصوصاً هنرمندان ايراني هم بايد دل داشته باشند هم دست. دستي كه به فرمان دل كار كند و دلي كه به آن مايه‌ها و بينش‌ها مجهز است. با آن دل به هستي مي‌نگرد، هستي را نه چنان‌كه هست، بل، چنان‌كه خوب است باشد و چنان‌كه خوب بود می‌بیند. 

اين‌كه در كجا‌ و در چه احوال باز هم خوبي باقي مانده است، اين خوبي هم زيبايي دارد براي چشم، هم لطف دارد براي جان، ‌هم حس دارد براي عواطف، هم ذوق دارد براي خاطر، و همين مجموعه را من «جمال» مي‌گويم و بر مجموع آن تأكيد دارم، زيرا اكتفا كردن به يك رج از آن‌ها را زشت مي‌دانم و معتقدم كه آدمي را تدريجی بد مي‌كند، بي‌معنا مي‌كند،‌ پوست و بي‌مغز مي‌كند، چنان‌كه ديگر خوشي‌ها و ستيز‌هايش هم سطحي‌ و كم‌ارزش و انفعالي است و همه زودگذر و كهنه‌شونده خواهند بود. 

ولي اين گونه خوش‌آمد‌هاي ناپايدار و متغيّر زوال‌پذير، براي آثار هنري نارواست، بايد كه امر هنري از جمالي مايه بگيرد، از آن روي كه جمال «نابش» كمال است و نماي ادراكي وجودي كه حق است و پايدار و دائماً مطلوب و هميشه مرغوب (البته براي نفس‌هاي سالم و به سامان و رقيق و طالب) قبلاً گفتم كه هنرمند بايد دل و دست را يك‌جا به كار گيرد، تا دل و دستش هر دو به كار نباشد، اثر هنري، از او پديد نمي‌آيد و يا اثري ماندگار نمي‌شود. وقتي كه دل و دست هر دو در كار هستند، گويا تمام باور‌هاي او، در فرهنگش فرو مي‌ريزند و فرهنگش در تفكرات و رغبت‌هايش، انتخاب‌گري مي‌كنند و آن‌گاه رغبت او به هنر رو مي‌كند و تفكراتش دستيار هنر مي‌شوند و براي نمايش بيروني آن هنر دست را به حركت وا مي‌دارد. 

دل مي‌گزيند، باور به گزيده‌ها‌ خط مي‌دهد، تفكر واسطه‌هاي بيان معقول را به محسوس پيدا مي‌كند و از همه‌ی آموخته‌هاي مدرسه‌اي مدد مي‌گيرد و دست آن واسطه‌ها را به كار مي‌زند، تا علائمي بر يك موضوع هنري، مثلاً (يك تابلو، ‌يك قطعه موسيقي و...) فراهم آيد، كه بيننده‌اي آگاه دل با ملاحظه‌ی اين علائم به بيان دل هنرمند، پي ببرد و تصورات باطني را در خود مصور ببيند و آن حال او را دست دهد كه هنرمند را بوده است و هر قدر نحوه طرح آن علائم، توان بيشتري در نقل تصورات باطني هنرمند داشته باشد، گويي كه: آن است، تواناتر بوده است تا اثر هنري پديد آورد. سبك‌ها بايد مدد كار همين انتقال مفاهيم و معاني باشد، يا سهولت به انتقال دهند يا روشني به اين اشتغال بخشند و تنها كارشان، به صورت پرداختن و اعجاب فراهم كردن نباشد. 

● دريغا، آب در كوزه و ما تشنه لبان مي‌گرديم. هنر در ايران است، تعريف بكر و ژرف آن را نيز از يك ايراني معتقد به نيكي مي‌شنويم،‌ اما آيا قدر اين ستارگان نادر و درخشان را هم مي‌دانيم؟ اگر ستاره‌ی هالي هر هفتاد و چند سال، تنها يك بار با چشم غير مسلح در آسمان قابل رویت مي‌شود، اين ستارگان شايد هر چند سده يك بار طلوع كنند، اما دريغ كه ما در اين اوقات مقدس چشم‌هايمان را مي‌بنديم يا كه در خواب...! زمان مي‌گذرد و فرصت اندك است. بايد به وطن برگردم، از گذشت و در گذشت زمان مي‌ترسم و ترس من بي‌مورد نيست. زمان، آتش است، مي‌آيد، مي‌سوزاند و هم تطهير مي‌كند و سپس بي‌اعتنا مي‌گذرد، در حالي كه جاي پاي خود را بر تقدير آدمي حك كرده است. مي‌پرسم استاد، از گذشت زمان بگوييد. گذشت زمان تا چه حد و با چه اشكالي بر هنر نقاشي ايران تأثير گذارده است؟ 

بدون ترديد براي جواب به اين سوال بايد مروري همه جانبه، در تاريخ هنر نقاشي ايران داشت. به هر حال آن‌چه مسلم است در طول زمان به مقتضاي حال و احوال جامعه، تحولاتي متفاوتي نيز در هنر نگاري ايران واقع شده و سبكي و مكتب‌هاي مختلفي با خطوط تسلسل و پيوستگي، صفحات زريني را در تاريخ هنر ايران رقم زده است. 

از زمان‌هاي دور، از دوره پارينه سنگي و نقاشي غار‌ها و سپس دوره سفال (كه نمونه‌اي ديگر از هنر نقاشي در ايران است و در جام سفالينه شوش مربوط به حدود پنج هزار سال قبل از ميلاد مسيح و موجود در موزه لور) در نقوش عصر مفرغ (اواسط هزاره دوم قبل از ميلاد مسيح) و بعد از آن به تناوب، نشانه‌هاي بسياري از دوران‌هاي مختلف از طرح و نقش به چشم مي‌توان ديد كه اين همه و بسياري از حقايق، بر اين فرضيه‌ی واهي كه نقاشي از چين به ايران آمده به كلي خط بطلان مي‌كشد. همچنين در دوران هخامنشي و حجاري‌هاي تخت جمشيد و زمان‌هايي كه همه تا پايه و اساس محكمي بر طراحي صحيح در نقاشي نداشته آن آثار عظيم و حيرت‌انگيز بدون استواري و استحكام اجرا نمي‌شده و در دوران مانوي آغازي تازه و سرفصلي بنيادين در هنر نگارگري ايران است. 

● شنيدم كه ماني به افسونگري            ز ري سوي چين شد پيغمبري

ازو چينيان چون خبر يافتند         بر آئين ديرينه بشتافتند

 و 

روند كمي و كيفي هنر نقاشي كه بعد از ظهور دين مبين اسلام و گرويدن ايرانيان به اين دين آسماني، دچار تحول و تكامل شد، چگونه مي‌بيند؟ از مكتب عباسي تا مكتب هرات و سمرقند...» ؟ 

بعد از اسلام هنر نقاشي در ايران مسير و تسلسل خود را به گونه‌اي ديگر حفظ کرد كه به دست تواناي هنرمندان ايراني مكتب عباسي (بغداد)، در عهد خلفاي عباسي، به وجود آمد. بازماندگان مغول و تيمور در مقابل فرهنگ و مدنيت عظيم ايرانيان ارادت‌مندانه سر تعظيم فرود آوردند و فرهنگ‌سازان ايران، آن قوم تاراج‌گر تاريك‌دل خون‌آشام را هدايت کردند و به مردمي با فرهنگ و هنر دوست و هنرپرور مبدل ساختند و به خلق‌وخوي انساني مزين کردند و مكتب هرات (سمرقند) كه يكي از درخشان‌ترين و عالي‌ترين ادوار نقاشي ايران است از آن زمان پديد آمد و بعد مكتب تبريز و مشتقّات آن، سپس دوران اعتلا و شكوفايي هنر و نقاشي در زمان صفويه، با همه‌ی ابعاد گسترده‌ی آن به دست هنرمندان مبتكر و تواناي ايران آغاز شد كه بر صفحات تاريخ هنر جهان از درخشش خاصي برخوردار است و دوران‌هاي بعد از افشاريه، زنديه و قاجاريه، تا حال كه براي هر قسمت كوتاه آن، رسالات و مقالات و كتاب‌هاي بسياري تدوين و تأليف شده و خواهد شد. 

● شنيده‌ام كه مجموعه‌اي تازه در دست كار داريد، و تم و مايه‌ی اساسي را بر مبناي شخصيت و دانش خيام و عرفان خيامي‌گرفته‌ايد، اگر مجالي هست در مورد اين تصاوير و ارتباط آن‌ها با افكار فلسفي اين شاعر و فيلسوف بزرگ مشرق زمين توضيح بيشتري بدهيد، ممنون مي‌شوم!       

در مورد تصاويري كه در ارتباط با افكار فلسفي خيام ساخته‌ام، به هيچ وجه منظورم تصويرگرايي محض نبوده است، بلكه تأكيد بر اين مطلب داشته‌ام كه خيام نيز همچون ديگر فلاسفه بزرگ و عالي قدر كوشيده است تا ما را به سير و سياحت در دنيايي به مراتب والا‌تر و برتر از دنياي صرف مادي و بايد بگويم كه از نام‌هاي بلند آوازه اين فيلسوف و شاعر عالي‌قدر استفاده‌هاي نابجايي شده است. 

به ياد دارم حدود 16 سال پيش براي نمايشگاهي به پاكستان دعوت شدم، مقابل هتل محل اقامتم، تابلوي بزرگ «عمر خيام» با چراغ‌هاي نئون تلألؤ خاصي داشت. در نگاه اول خوشحال شدم از اينكه نام گرامي شاعر ايراني در هر كجا درخشندگي خاصي دارد ولي متأسفانه آنجا عشرت‌كده‌اي بيش نبود كه البته به مسئولين ايراني آن روز در پاكستان اين مورد را با اعتراض گوشزد كردم. تا چه حدي اقدام كردند. نمي‌دانم! از آن روز با خود عهد كردم اگر مجالي فراهم آيد كاري كنم كه مغاير با موارد ظاهري و صوري اشعار، فلسفه پنهان و نهفته در آن‌ها را نشان دهم و اينك در نهايت تواضع بايد ادعا كنم كه در اين مقصود موفق شده‌ام و توانسته‌ام مينياتور ايران را به راهي كه حق آن است و موجب ماندگاري‌اش مي‌شود، ارائه دهم. 

● انگار هنوز طنين كلمات و زنگ صداي استاد بر دوش ذرات زمان پراكنده‌اند و ذهنم هنوز مهياي طرح سؤالي ديگر و سؤالاتي ديگر است امّا گفتم كه همه عارفان، شاعران و هنرمندان بزرگ شبيه همند، صاحب مختصات روحي مشتركند و روان پر فتوحشان همواره حيّ و حاضر است  و تو مي‌تواني حتي از راه ذهن و از بعدي بعيد با آنان به گفتگو بنشيني! و محمود فرشچيان اين گوهر ناب و آينه ماندگار هنر ايران زمين، با تعاريفي كه از هنر ارائه دادند، مرا به سوي اين برداشت سوق داد كه باور كنم كه فرشچيان يگانه از مسير شهود و اشراق و با تكيه بر وجدان انساني، آزادي‌خواهي و عدالت‌طلبي و آگاهي توحيدي به اين مقام روحاني در هنر خود رسيده است. 

«فرشچيان بزرگ، بر هر آن‌چه موجب تعالي روح، آگاهي و وجدان آدمي مي‌شود، ‌تعصب عاشقانه مي‌ورزد. در هيچ اثري از اين پير فرزانه نيست كه اشاره‌اي به آزادي نشده باشد، اميد، پيگيري، پشت‌كار، قدرت خلاق و نبوغ از فرشچيان چهره‌اي در جهان ساخته است، كه در هر فستيوال هنري و در هر گوشه از جهان كه يادي از او مي‌شود،‌ بي‌گاه نامش يادآور نام ايران است.»  

شماره 49        

ارديبهشت – خرداد - 71