زمستان گو بپوشند شهر را در سایه های تیره و سردش، بهار آنجاست
ها، آنَک طلایه روشنش چون شعله ای در دود
بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهای ما ( اخوان ثالث )
ماه اسفند که از راه می رسد شروع میکنیم به شمارش، مدام به خودمان و اطرافیان به هر بهانه ای یادآوری می کنیم چند روز مانده به عید، به آخرسالی که با نوروز میشود سالِ نو و سالِ دیگر. شمردن معکوس روزها سرگرمیمان میشود و هر روز هم که از روزهای اسفند میگذرد چرخ زمان شتاب میگیرد که سریعتر بیفتد در سرآشیبی پایان و برسد به آخرین روزش. ولی ما باز طوری با جدیت شمارش این روزها را داریم و تمام آن 336 روز دیگر را به حساب نمیآوریم که انگار آن 11 ماه دیگر سال جزو عمرمان نبوده. انگار تمام آن 44 هفته معطل و معلق این چهار هفته چُست و چابک بودهاند. چون دقیقاً در این 29 روز یادمان میافتد چقدر کارِ نکرده و نصف و نیمه مانده روی دستمان که باید همین امسال و در همین چند روزِ چالاک، کلک شان کنده شود و کلاً هم یادمان نمیآید و اهمیتی هم ندارد که این شیوه هر ساله مان شده است.
در کنار این البته خیلی چیزهای دیگر هم یادمان نیست. مثلاً یادمان نیست 484 روز و شبِ آدمهایی در همین نزدیکی بدون سقف سپری شده است، اینکه 9388 زخمی و 70 هزار بیخانمان زلزله کرمانشاه حال امروزشان چطور است بعد از اینکه دیگر در سردی هوای دو زمستان، تیتر داغ هیچ رسانهای نشدند. حالا که این روزها حتی بهرهای از کاخ ها که هیچ، از کوخها نیز بینصیباند وقتی مسکنهای مِهر با بیمهری برسرشان آوار شد و دومین نوروزشان هم در کانکسهایی سَر میشود که قرار بود مُسکّنِ چند روزه دردشان باشد. چقدر عدد می شود از دل اخبار درآورد وقتی بخواهیم از 16 ماه غم بیسرپناهی کودکان، دل رنجور زنان و دست خالی مردانی صحبت کنیم که خانهشان چادرهایی است که حصاری تنگ و جانپناهی سُست است بر تَنهای به رنج افتادهشان و اعدادی می خوانیم و می شنویم در اختلاس ها و رانت ها، من که سواد خواندن و شمارش صفرهای میلیاردی را ندارم ولی همه این ها عدد هستند که هستند.
اما باز هم ما آدمهایی هستیم که با اعداد بی ملاحظهایم، وقتی روح کلمات را در پس شان نمیبینیم. وقتی در تمام آن اخبار تعداد مصوبات، ارقام اعتبارات و اعداد بودجه هایی که نمیرسند و تعداد خانهها، مدرسهها، بیمارستانها و درمانگاههایی که ساخته نمیشوند را می بینیم، یادمان میماند که اعداد در این نقطه از دنیا شوخی تلخی شده است.
در همین اسفند که حساب همه چیز را کتاب میکنیم، حواسمان نیست به بیحسابی زندگی کارگرانی که روزی امید و همت شان کهکشانی بود بی آنکه سهمی از فیشهای حقوقهای نجومی داشته باشند و ما امروز حساب اینکه چند ماه است که حقوقشان را نگرفتهاند، نداریم. همان هایی که رفته اند در دل خبرهای سال 97 و طوری هر روز تکرار شدند که این تکرار محوشان کرد. رفتند و گم شدند بین خبرهای تحریمهای همه جانبه و برجام نیمه کاره. صدای شان گم شد در هیاهوی صف هایی که هر روز کش میآید در کوچههای شهر که گویی چوب حراج زده به بسندگی بندگان خدا. چهرهشان محو شد در خوش رنگ و لعابی نقابهایی که دور عجیبی گرفتند در دور زدن غریب تحریم ها، طوری که دست سرنوشت که نه، پول بی زبان بیت المال بُردشان گذاشت وسط جایی که قبل ترها اسمش جهنم بود و امروز کشوریست در همسایگی ینگ دنیایی که نمی دانم تا کجا میخواهد با ما عناد کند،زهر عنادش اما کمتر از اسم های مخففی است که در ترکیب ارقام طویل شبیه هَزلی حزن انگیز مینشیند در تیتر همین اخبار بیحافظه که از تکرار این اعداد خسته نمیشوند و از دلزدگی مخاطبانش شرم نمیکنند.
شرم از اینکه چقدرگاهی بیرحم میشوند این اعداد وقتی بی عار و گستاخ مینشیند کنار اسم یک حقوق دان، یک انسان، یک مادر که 38 سال آزگار دور بماند از خانهاش، از آغوش فرزندانش، از زندگیاش. چقدر باید اعداد سنگدل باشند که با نوجوان 15 ساله کول بر پرتاب شوند پایین کوههایی که سالهاست همان طور ایستادهاند و نظاره میکنند رنج مردمی را که ویژهاند و ویژه خوار نیستند، آقاییِ ذاتیشان و آقازاده نبودنشان را میبینند و یادشان میماند وجب به وجب مسیر صعب العبوری را که در پیچ و خمش جان را قمار میکنند چون مردمانش قاچاق انسانیت و شرافت نمیدانند وقتی رزق حلال را هر چند سنگین و گزاف به کول میکِشند وقتی حاشیه نشینی جَبر وجرمشان شده است. این کوهها میبینند و نمیدانم چرا کمر خم نمیکنند زیر بار دردی که در این گوشه هم دارد کش می آید.
اعداد تلخاند وقتی یادم میآید بلبل خوش الحان وطن 4 سال است که خموش است و حتی دل ما دیگر تنگ شده برای آن لبخندهای بیبدیلش، دل من تنگ شده برای پرویز مشکاتیان، آن سرو آزادی که دارد یک دهه میشود که دیگر نیست تا خیام گونه بشورد بر جان زندگی، نیست دیگر تا سازش را برای وطنش آواز کند، برای تمام صداهایی که دیگر نمیخوانند، برای همه آن سازهایی که دیگر نواخته نمیشوند و نوای شان فقط از دل تاریخ به گوشم میرسد، دل من تنگ است. دلم تنگ شده برای خانهی دوستهایی که در آن مارپیچ رویایی روی تپهای با تک درختی عاشقانه که این روزها با مانند خالقش خیلی از ما دور شده است. برای آن زنی که زندگی را آزادانه شعر می گفت و بعد از نیم قرن هنوز خاطرش کم فروغ نشده است. برای آن مردی که جان و جهانش را داد برای آزادی یک شهر و شد آرایه گر جهان یک ملت. لیست دل تنگیها طویل میشود و حزین وقتی دلت حتی برای وطنی که در آنی تنگ است، وقتی یادشان میرود این مردمان سَند وجدان، همت و وفایشان را به این آب و خاک در همین تاریخ با خون دل خویش مُهر کردهاند، اما کاش یادشان نرود سرمای هوای این روزها برقرار نخواهد ماند. بهاری که در راه است شاهد می شود بر ما، بر تمامیِ ما. این بهار گواه آگاهی ما می شود، همه ما که فرزند زمینیم، زمینی که روح دارد و زنده است، زمینی که ناظر است و میداند زبان ما، نژاد ما، قومیت ما، مذهب ما، تکههایی از یک وجود کُل هستند که ما را تشکیل میدهد، یک کلِّ منسجم که وجودمان را با جوهر عشق قوام داده، ما حقیقتی سادهایم با باورهایی عمیق و انگیزههایی پیچیده که در پس آن پر از تعامل و تقابل می شویم در وجود یک هویت بی همتا به نام وطن؛ بی تکرار در گیتی و جاری مکرّر در زندگی! هویتی که اقلیت در آن بی اهمیت و حاشیه در وجودش بی معناست، ایران از چشمهای در وجود ما تا همیشه جاریست و مام جان ماست. حتی اگر سرود وحدتش را با کلماتی دیگر آواز کنند، واژه هایش ریشه در اندیشه ما دارد و مِهرش پیشه ماست که شاید تنها با جان از دلمان بیرون رود چون میهن همین جاست که حتی اگر باور اعداد در آن تلخ باشد، حتی اگر ماندن در آن سخت... میهن همین جاست حتی وقتی زمستانش محنت بهارش را داشته باشد و بد عهدی ایام را در دل... میهن همین جاست با ما، کنار ما و برای ما، پس بمانیم برای میهن، برای بهارش که فقط یک روز دیگر از راه می رسد!
و این دعای همیشه سال نو را فراموش نکنیم و بخواهیم از خداوند یکتا و خالق تمامی خوبی ها و مهربانی ها که:
یا مقلب القلوب والابصار/ یا مدبر اللیل والنهار/ یا محول الحول والاحوال/ حول حالنا الی احسن الحال
و از ذات باری تعالایش بخواهیم در این سرزمین کهن همراه دین و ایمان، علم و دانش را نیز گسترده و گسترده تر گرداند که از ثمره آن ملت شریف این دیار کهن با آسودگی و رفاه و آرامش بیشتری زندگی را سپری کنند و دیگر در خبرهای روزنامه ها از غارت بیت المال و فشارهای مالی و اقتصادی سالهای قبل و سال گذشته دیگر چیزی نشنویم و به لطف الهی و همت مسئولان ریشه های تمامی این حرام خواری ها در این کشور برای همیشه خشکانده شود.
و یادی بکنیم از سفره هفت سین که همه با آن پیوندی جاودانی دارند. در این سفره همچنان که می دانید تخم مرغ یکی از ارکان اصلی است که نمادی از زندگی و ادامه حیاتش می نامند. علم می گوید: تخم مرغ اگر با نیروی بیرونی بشکند، پایان زندگیست ولی اگر با نیروی داخلی بشکند، آغاز زندگیست. (همچنان که سنت نوروز به ما می گوید: همه پیرامونمان را پاک و آراسته و منزه کنیم، درونمان را از پلیدی ها و پلشتی ها و قصاوت ها نیز بیالاییم تا تولدی دیگر یابیم.)
همه بزرگ ترین تغییرات از درون شکل می گیرد، درون خود را بشکن تا شخصیت جدیدت متولد شود، آن گاه خودت را خواهی دید.
اهل دلی می گفت: تاریخ تولدت مهم نیست، تاریخ تحولت مهم است. اهل کجا بودنت مهم نیست، اهل و به جا بودنت مهم است. منطقه زندگی ات مهم نیست، منطق زندگی مهم است.
درود بر کسانی که دین دارند و تظاهر ندارند. دعا دارند و ادعا ندارند. نیایش دارند و نمایش ندارند. حیا دارند و ریا ندارند. رسم دارند و اسم ندارند.
هم وطنانی که جلوه این سرا و فخر این خانه اند، امیدوارم مصداق عباراتی باشند که در رثای انسان های متحول شده، گفتم. بنابراین مردمان این دیار که اعتبار و آبروی شان، جدا از عزت و احترام ایران و ایرانی نیست، والایی و فرازمندی شان مروّت آدمیت و جوهر بشریت می باشد. پس تا هست جلوه خدا باشیم، خدایی که در این نزدیکی ست و ناظر بر همه اعمال خوب و بد ماست.
پس ما شما را در این سال جدید به این خدا و روزگاران خوب می سپاریم.
روزنامه اعتماد
شماره 4333
دوشنبه 27 اسفند 1397
شاهرخ تویسرکانی
دیدگاه خود را بنویسید