عدم تحمل مخالف و آرزوی کوچکی به نام آزادی
1 ساده، کوچک، آرزوبرانگیز، سازنده و شادیآور، تنها کلمهای با پنج حرف از همین حروف روزمره زبان کوچه: آزادی! که تکلمش آزاد، اما طلبش دشوار است و عملش دشوارتر؛ رازی که با آدمی زاده میشود، اما با آدمی نمیمیرد، مثل معجزه زندگی یا اتفاقی شگفت که آن را عشق مینامیم.
و چه جبار، حقیر و بیرحم است آدمی، هنگامی که فقط به خاطر همین آرزوی کوچک، دیگر همنوعان خود را در طول تاریخ به ظلم و رعب درافکنده، در راه همین آرزوی ساده، بشر بیشترین قربانیان را داده است. آمالی حقیقی و شادیآور که انسان در فرازوفرود و سرکوبش، به مویه و اندوهی ابدی نشسته است؛ آرمانی سازنده که بهخاطر آن خونینترین انقلابها به وقوع پیوسته است.
آرزویی کوچک، اما دستاوردی بزرگ که تعالی عشق و خاستگاه انسان، فرهنگ و تمدن به اصل و ریشه آن بازمیگردد. میوه دانایی که بر شاخسار شجره هستی میروید و در انتها برای تکامل و سعادت، باید در دسترس همگان قرار گیرد، اما بشر همواره به جای تغذیه مشترک از این موهبت حیاتبخش، صرفا برای بقا و سلطه خود، دست به تملک انحصارطلبانه این درخت طوبا زده و با حبس میوه دانایی و فصل و فراق آن از فراز درخت و زهدان مادرانه باغ و نهانکردنش در صندوقخانه قوانین و قواعد توجیهی و مقطعی، فقط به استمرار بقای سیطره سه، پنجروزه خود امیدوار میشود، بیخبر از آنکه این میوه ناب، ظریف و آسیبپذیر با همه جلوههای غریب، جذاب و زیبایش، ضد خود را در خویش پرورش میدهد؛ عین زندگی و مرگ!
آزادی در یک صندوقخانه انحصاری، با هیچ نوع روش و پرستاری لازم، نمیتواند به بقا، سلامت و حفظ هویت و خاصیت خود ادامه دهد. دیدید بعد از 70 سال، اکنون که درِ گاوصندوق ایدئولوژی بلشویکها گشوده شده است، بوی فساد (همان ضدخویش) آن، چرت همه خوابزدگان بهویژه روشنفکران کتابخوانده و بهاصطلاح متفکران آن روزها را چگونه بریده است و دراینمیان اولین کسانی که از این بمباران شیمیایی، مسموم و متواری میشوند، خود زندانبانان آزادیاند.
در آن سوی و در سرزمینی که مهد دموکراسیاش مینامند حداقل در خیلی موارد بهناچار به آزادی تن میدهند، ماجرای «واترگیت» را به خاطر میآورید؟ ماجرایی که ریچارد نیکسون، مرد اول و سیاستمدار قدرتمند جهان (که در چهارم اردیبهشت سال 1373 در گذشت)، سیوهفتمین رئیسجمهوری آمریکا و اولین رئیسجمهوری بود که بهواسطه افشا و انتشار مقالات دو روزنامهنگار جوان واشنگتنپست، از مقام خود مجبور به استعفا شد. در آن روزها خبرنگاران واشنگتنپست از لابهلای پروندهای محرمانه، ماجرای واترگیت را افشا کردند و آنها را به صفحات روزنامهها کشاندند و همین امر باعث شد مرد پرقدرت آمریکا به خاک ذلت نشیند. دو خبرنگار جوان و آزاده روزنامه مذکور و افشاکننده ماجرای واترگیت هماکنون و همچنان به نوشتن خود در واشنگتنپست ادامه دادهاند و نامشان در تاریخ مطبوعات آمریکا و جهان ثبت شده است، پس از آنها نیز این ستیز میان آزادی و قدرت همچنان در مطبوعات آزاد ادامه مییابد، چراکه رسالت مطبوعات چیزی جز این نیست؛ ستیز با قدرت عنانگسیخته و مبارزه و افشای فساد در سیستمهای دولتی.
باری آزادگی و آزادی، خواستی ساده و آرزویی کوچک است که نیاز به آگاهی انسانی دارد و فقط در هوای مساعد و در باغی مشترک و همگانی است که به بار و بر مینشیند. به زبان ساده میگویم آزادی عین آدمی است، بدون بالندگی، فعالیت و امکانات، حتی در حد یک آرزوی کوچک هم امکان تشخیص نمییابد و اگر اینگونه که در جهان رایج است، نفس این آرزو را بگیرند و در چاهش افکنند، چرک خواهد کرد، خواهد پوسید و متعفن خواهد شد و از دل این چاه، امید روییدن گیاه نوشدارو، امیدی واهی و ابلهانه است، بر کنگره این چاه ضحاکوار، فقط خار بوته، انتقام، کینه، قهقرا و رعب خواهد رویید.
و ما در این سدهها و هزارهها دریافتهایم، تجربه کردهایم و به این باور بیبدیل رسیدهایم ثمره «آزادی» هوشیاری، سعهصدر و شکوفایی در عرصه بازسازی، خلاقیت، رفاه عمومی، عدالت اجتماعی و تبلور روشنایی است و درضمن خوانده و دیدهایم چگونه این آرزوی کوچک نیز در سه سیاق مختلف، مورد بهرهبرداری قرار گرفته است: در راه آزادی، به نام آزادی و به بهانه آزادی.
الف: انقلاب: بیدارکردن و خیزش کامل مردمان در راه آزادی.
ب: شبهانقلاب: بریدن چرت خوابآلودگان و سزارین زودرس قیام و سرانجام انحراف و شکست قطعی، به نام آزادی.
ج: کودتا و تجاوز- که به بهانه آزادی انجام میگیرد: لشکرکشی ناپلئون (نجات اروپای متحد کلاسیک) هجوم هیتلر (آزادی به بهانه برتریجویی نژادی) استالین (آزادی به بهانه تحکیم ایدئولوژی) نور محمد ترهکی و حفیظالله امین (کودتا) و صدامحسین (تجاوز به بهانه آزادی امت عربی از صدور انقلاب عجم). آدمی در کشاکش این عینیات مشهود، باید بپذیرد تا زمانی که جهان از فقدان یک اندیشه کارساز و عقیده فراگیر و سازنده و مشترک رنج میبرد، نه هویت انسان و فطرت او تفسیرشدنی است و نه موجودیت آزادی و انقلاب قابل تعریف...!
در چنین جهانی کلیدداران باغ، به کسی فرصت دیدن آن میوه دانایی را نمیدهند و لاجرم اصل و جوهره و تجربه «آزادی» به صورت عمومی «ناشناخته» میماند و این آرزو به ضدآرزو بدل میشود و دقیقا به دلیل همین نداشتن آگاهی عمومی از شناخت آزادی است که اکثریت علیه آن دچار شعارهای انحرافی میشوند (هیجان عظیم مردم آلمان در برابر نطق هیتلر) حقیقت این ادعا، رأی و کلام امام علی(ع) است: «الناس اعداء ماجهلوا»- مردم، دشمنان چیزی هستند که آن را نمیدانند.
2 سوای تعاریف کلی آزادی در ارتباط با خاستگاه فردی و اجتماعی آن در جوامع گوناگون و دولتهای دیگر، اگر به مسئله آشناتری به نام آزادی بیان و قلم در تاریخ معاصر میهن خودمان بپردازیم، بیشک بر ما روشن میشود که همواره آزادی اندیشه، سوای تعاریف کلی آزادی در ارتباط با خاستگاه فردی و اجتماعی آن در جوامع گوناگون و دولتهای دیگر، بهعنوان یک خواست ملی، حق اولیه اهل کلام و هنر و اندیشه و خلاقیت بوده است. همه ما به این اصل مهم اعتقاد داریم که هر کسی در جامعه سالم خود، حق دارد از آزادی فکر و اندیشه برخوردار باشد و نباید هیچ انسان متعادل و خلاق و مثمرثمری در این راه با تهدید، محدودیت روانی و تهمت، سانسور و آزار و محرومیت مواجه شود. جریان این آزادی با حفظ تعادل همهجانبه، البته به شرطی ممکن است که امنیت و نظم عمومی، سلامت و عفت جامعه و آزادی و حقوق دیگران را مختل نکند.
در طول تاریخ بعد از پذیرش دین مبین اسلام از سوی ایرانیان که بهسرعت منجر به تسلط خلفای بنیامیه و سپس بنیعباس بر همه حقوق مردمان شد، شاید حرکت شیعی علویان در شمال و سپس قیام آلبویه و جنبش شعوبیه، نخستین تظاهرات ایرانیان آزادهمنش به خاطر کسب آزادی در برابر خلفای بغداد بوده است. در این شورشها، یک بار دیگر آزادیخواهی ملتی (که خود از نخستین وضعکنندگان حقوق بشر در اعصار گذشته محسوب میشد) رو به تظاهرات عینی میگذارد.
اما آزادی نسبی و اقلیمی که علویان، آلبویه و... به ارمغان آورده بودند، بعدها توسط قبایل مهاجم سلجوقی نقض و سرکوب میشود و در عصر مغول رو به نابودی کامل مینهد.
نهضت سربداران، قیام ابومسلم، انقلاب المقنع، شورش زنج، پیدایش سازمانهای پیشهوری و نهضت قرمطیان، یقینا واکنشی جدی در برابر سرکوب اجانب و تاتار و مغول بوده است که با این وصف، بهتر و روشنتر به انقلابهای مکرر و قیامهای حتی فرهنگی ایرانیان پی میبریم: مکتب معتزله، اشاعره و بروز علم کلام و حتی شعلهورشدن اتهاماتی همچون زندیق و زنادقه، خیزش فکری مقفع، ابن ابیالعوجا، زکریای رازی و ابن راوندی نتیجه تقابل اختناق اعمالشده از سوی بیگانگان و آزادیخواهی ایرانیان فهیم و زیرک بوده است. بروز اختلافات و ظهور فرق سیاسی، مذهبی و فلسفی، توسعه مناسبات استثمار فئودالی و فقر رعایا و در ادوار تسلیم، تردید و طغیان و اهتزاز بیرق آزادی که سربداران در خراسان برافراشته بودند، در کشاکش و کشمکش هم، تا دوره صفویه ادامه مییابد و در این دوره میبینیم که جنبش حروفیه در دوره تسلط ترکان، به نام جنبش پسیخانیان تغییر چهره میدهد، چهرهای شگفتانگیز که در همه ادوار با عناوین و القاب مختلف، تنها یک راه و یک مسیر را طی کرده و یک خواسته خاص داشته است و آن همانا آزادی و استقلال بوده است.
این چهره، اما در دوره صفویه، صرفا به خاطر تمرکز قدرت و ایجاد امپراتوری، کاملا کمرنگتر میشود، چراکه شاهان این سلسله با اعمال سه نوع «قانون» کاملا هر نوع فعالیت اجتماعی را از سوی مخالفان منفرد فلج میکنند. حکومت صفویه که بر استقلال براساس حاکمیت مرکزی تأکید داشت، مسئله آزادی فردی و اجتماعی را کاملا نادیده میگرفت. در امپراتوری صفویه، سه نوع حکومت، مجموعه جنبشهای مردمی را محاصره کرده بود:
الف- قانون شاهی ب- قانون عرفی ج- قانون شرعی: یعنی قوانین دولتی، ملی و عقیدتی با ادغامی یگانه، چنان بر مردم و جامعه دهقانی زمان خود تسلط مییابد که دیگر کسی جرئت بیان همان آرزوی کوچک را حتی در کانون خانواده خود ندارد (بهویژه در عصر شاهعباس اول) چراکه یقین داشت با حربه تهمت قرمطی، حروفی، رافضی، زندیق یا پسیخانی، به ضدیت با شاه متهم و سپس... .
همین ترفند و حیله حکومتی تا عصر قاجاریه و تا انقلاب مشروطیت ادامه مییابد و تنها در دوره سلسله پهلوی است که دو قانون عرفی و شرعی در شکم قانون شاهی جذب و هضم و تمام قدرت در دست شاه و به شخص اول او ختم میشود. یعنی کل حیات و سرنوشت یک ملت در کف یک نفر که خویشتن را خدایگان نامیده است، قرار میگیرد و در این دوره است که به صورت رسمی «آزادی» در صندوقخانه حروف شاه حبس میشود، تا زمان موعود فرا رسد و چرک و خون آن زندانی چندهزارساله به سوی خیابانها جریان یابد.
جریانی که در دوره معاصر، شاید به قیام مردم در اولین تظاهرات خود (به شیوه امروز) در برابر کاخ فتحعلیشاه بازمیگردد، جریانی که با حرکت سیدمحمد مجتهد و احمد نراقی در محدودهای کوچک شروع میشود و زنجیرهوار حوادث بعدی را در پی میآورد: قتل گریبایدوف، تحریم تنباکو، قتل ناصرالدینشاه، توقیف روزنامه «حبلالمتین» به سردبیری یحیی کاشانی، انقلاب مشروطیت، سقوط قاجار، انقلاب جنگل و... تا جنگ دوم جهانی و پیامدهای آن بر شئون سیاسی و اجتماعی میهنمان سایه میافکنند که همچنان، آزادی بیان و قلم به منزله یک آرزوی کوچک به محدوده فعالیت منورالفکرهای زمان خود خلاصه میشود؛ از قتل فرخی یزدی تا قتل محمد مسعود و دکتر فاطمی. آزادی قلم و بیان، آزادی مطبوعات، همواره بهمثابه یک خواست روحانی و انسانی به تظاهرات عینی و معنوی خود ادامه میدهد تا در 22 بهمن 1357 خورشیدی که به آن دستاورد بزرگ میپیوندد. بعد از واقعه تاریخی 22 بهمن 57 و برای رسیدن به تعریف آزادی، باید تمام پدیدههای جاری در آن چند سال نخست را با نگاهی انسانی و خالی از تعصب و بغض تحلیل و تفسیر کرد.
دفاع مرزی و درگیریهای داخلی، آزادی بیان و قلم را ضرورتا دچار کاستی کمی و کیفی کرد و از پی آن با بروز برخی جبههبندیها، تا زمان آتشبس در جنگ هشتساله ادامه یافت. اما بعد از دوره «صلح» فعالیتهای بدون سوءنیت اهل قلم وسعت تازهای میگیرد و با اعلام خبر فعالیت مجدد احزاب و جمعیتها، در آینده از سوی دولت وقت، یک بار دیگر نسیم تازهای وزیدن میگیرد.
همه ما باید دریابیم که درخت آزادی تنها در معرض توفانهای خشن و مقطعی نیست که میتواند در باب مقاومت خود «شعار» دهد، بلکه این شجره طیبه، با زدودن ابرهای شک و ظن و هراس و درخشش خورشید بیدریغ آگاهی عمومی و نور همدلی و احیای خاک خوب و مشترک و وحدت قطره قطره آبهاست که به بروبار مینشیند. در این شرایط خوشبختانه ملاحظه میکنیم که مقام معظم رهبری در دیدار با معلمان به مسئولان فرهنگی و آموزشی کشور با صراحت و با تبیین برنامههایی برای زیرساختهای فرهنگی کشور براساس توجه به حفظ هویت و منافع ملی تأکید میکنند: «تحمل مخالف یکی از شاخصهای برجسته برای نسل آینده است» و اضافه میفرمایند: «تحمل مخالف در جامعه نهادینه نشده است زیرا تا فردی مختصر طعنهای میزند، با مشت به سینه او کوبیده میشود، این یعنی عدم تحمل مخالف».
و در همین راستا رئیسجمهور محترم علنا و روشن اعلام میکند که: «عدم تحمل نقادیهای مخالف، یک عامل بازدارنده است»؛ باید درس قابلتفهیمی برای آن عده از کسانی باشد که تاکنون نخواستهاند به معنای اصولی «انتقاد» بیندیشند. (حتی به «ناقدی مخالف» هم اشاره نمیکنم.) زمانی که رئیسجمهوری یک ملت آگاه با صراحت میگوید که: «بحث و نقد مسائل، بدون حب و بغض در مطبوعات، به رشد و تعالی جامعه کمک میکند و اگر در جامعهای مصونیت فرهنگی ایجاد شود، از تبادلنظر، افکار و نظرات با جوامع دیگر نباید دچار هراس شد»، بر همه ماست که در عین وحدت انسانی، به آشناکردن مردم با واقعیتهای جامعه، فرهنگ انتقاد و آزادی، به صورتی منظم، اصولی، دلسوزانه و متشکل همت گماریم و نه اینکه با خاماندیشی تمام، هر که از راه رسید، برای آن دیگری شمشیر بیغلاف خود را از رو ببندد.
و اگر وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز به این شیوه پسندیده، منطقی و سازنده، نظر مساعد نداشت، بیشک اذعان نمیکرد که: «ایجاد ثبات در صحنههای فرهنگی و هنری و هدایت فعالیتهای هنری در چارچوب ضابطه و معیاری مشخص در جامعه، یکی از اقدامات وزارتخانه ارشاد است».
در این میان تردید نیست که آزادی، با «امکانات» رابطه مستقیم دارد؛ فشارهای توانفرسایی که اینک با افزایش سرسامآور هزینهها بر مطبوعات وارد میشود و دادن رانتهای بیدلیل به بعضی مطبوعات خود عامل مهم «تحدید آزادی» است.
کسی که اهل قلم، وجدان، صداقت و انصاف است، مطمئنا میداند که هنوز هم مشکلاتی بر سر راه فعالیتهای فرهنگی و هنری در جامعه وجود دارد و به همین دلیل هم رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی بر لزوم حفظ هوشیاری و سعهصدر در کارهای فرهنگی تأکید کردهاند، بنابراین در ادامه اگر در خلوت خود به قضاوتی انسانی و عادلانه بنشینیم، حتما باید روی ترکیب زیبای «عدم تحمل مخالف» تأمل کنیم و بیندیشیم که هوشیاری، سعهصدر «تحمل مخالف»، همان آزادی است، همان آرزوی کوچک هر انسان آگاه.
روزنامه شرق
شماره 2579
سه شنبه 21/اردیبهشت/1395
شاهرخ تویسرکانی
دیدگاه خود را بنویسید