هنرمند کیست
«اثرگذار اگر عمر جاودان خواهی!»
شاهرخ تویسرکانی
داستان آب حیات و زیستن و تمایل به «بودن» و ماندن و فرار از «نا»بودی و تمایل به عمر ابدی و جاودانگی داشتن، از دغدغههای دیرباز آدمی در کره خاکی است. در حالی که اگر مرگ، به نیستی و عدم تفسیر نشود و وجود انسان در قالب «بودن» و «نابودن»، معنا یابد، عمر جاودان و یا نیستی فرد، حتی در زمان حیات زمینیاش هم، میسر و مشهود است!
بسیاری در حیاتاند و اما بود و نبودشان و حضور و عدم حضورشان، چندان تفاوتی ندارد و البته بسیاری هم بودنشان عین نبود و شاید به معنی تخریب و هلاک است. «یا گاه تمثیلی عمیق بیان میشود». اندکی نیز، حیات و مرگشان عین بودن و حضور است! و این بودن، میراثی است که از آنان تا ابد به جا میماند اما چه میراثی؟
در کلام خداوند، از مفهومی به نام «عمل صالح» یاد میشود و این موضوع عمیق یا نکته هدایت کننده، در کنار «نیکی و احسان» بیان شده و نشانگر تفاوت اساسی میان این دو است ولی در بسیاری از تعابیر، این دو مفهوم گاه به خطا، یکسان تعبیر شده.
ممکن است بسیاری، در رفتارهای روزانه خود در حال نیکوکاری و عمل خیر باشند؛ پیرمردی یا نابینایی را از خیابان عبور میدهند، به مستحق یا نیازمندی کمک میکنند، به کودکی فقیر یا بیخانمان غذا میدهند و احوال پدر و مادر خود یا بزرگ ریش سفیدی را جویا میشوند و یا شخصی را از مرگ، نجات میدهند!
صرف نظر از اینکه چنین رفتارهایی، وظیفه معمول یا حکم انسانی ما به شمار آیند یا نه و اینکه آیا شخصی که از مرگ نجات یافته، قاتل بوده یا خیر، در هر صورت، جزو کارهای نیک به شمار میروند اما تأثیر و عمق یا مرز نفوذ چنین عمل و اقدامی تا کجاست؟ آیا عبور دادن یک پیر از خیابان، در سرنوشت و تفکر آن شخص یا دیگران، تأثیرگذار خواهد بود؟ عمق و دامنه این تأثیر تا کجاست؟ و همچنین آیا اگر تأثیری داشته، این تأثیر ایجاد آگاهی و تغییرات شعوری یا روحی فرد یا جمع بوده است؟ به زبان هر دین و مذهبی، چقدر در آن کار، نور وجود دارد؟
شاید به کارگیری نشانهای نور در تفکرات مذهبی در هر کجای دنیا از اینجا نشات میگیرد که نور، روشنایی بخش و تاریکی زداست و همه کمبودها و نارساییهای بشر از تاریکی و ظلمت است. نور تا ابد، روشنایی بخش است و برای همه نیز همین حکم را دارد! برای بد و خوب میتواند روشنایی دهد و... و میتواند تأثیر روشنی بخش بگذارد. چنین است که دامنه تأثیرگذاری عملی که تا ابد زمینه تغییر و انسان ساز باشد، به مراتب از تأثیر خوراک دادن به نیازمند گرسنه، عمیق تر است و قابل قیاس نیست. در حالی که اثر نور، همیشه و برای همه روشنایی خواهد بود زیرا این احتمال هم هست که شخص گرسنه که به احسان کسی سیر شده است، انسانی شرور و ناپاک باشد... و در قضاوت ظاهر، عملی که به قصد نیکویی انجام پذیرفته، در نتیجه و اثر، خدمت به شرارت بوده!
به نظر میرسد که قدما و بزرگان در عرصه هنر، به درک عمیقی از مفهوم «بودن» و «ابدی ماندن» رسیده بودند که به شاگردان خود توصیه میکردند تا به خلق محصول و اثرگذاری و رد پایی گذاشتن دست زنند. واضح است که هر محصولی نیز شایسته جایگاه «جاودانگی» نیست. شاهد هستیم که بسیاری افراد و یا محصولات (هنری یا غیر هنری)، در شرایط خاص و در ظاهر، دارای اثراتی هستند و پس از دوره ای فراموش میشوند یا از دیدهها پنهان میمانند!
نور داشتن، کافی نیست! اتصال به منبع نور، بسیار مهمتر است و الا سرنوشت هر شمعی لاجرم خاموشی است! (و حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی!)
چنین بود که بزرگان هنر، بیش از آنی که به شاگردان خود، مشق هنر بیاموزند، درس ادب و چگونه زیستن میدادند و منش و آداب میآموختند و تلاش داشتند تا از طریق هنر و با معیارهایی دست شاگرد را به منبع نور رسانند تا مگر زمانی اثری ماندگار از وی بماند. چنین بود که «اثر و محصول شاگرد» یا «شاگرد»، «استاد»، همه جاوید و ماندگار میشدند و انگار میماندند...
و هنرمند، خلق میشد و همچنان میشود...
معیارهایی که به شاگردان توصیه میشد گاه به رفتار چهارده گانه مشهور بوده:
1)انسانیت - 2)شرافت - 3)متانت - 4)دوستی - 5)رفاقت - 6)صمیمیت - 7)قدرت - 8)وجدان - 9)وقار - 10)منش - 11)اطاعت از بزرگتر - 12)خداشناسی و خود شناسی - 13)نداشتن منیت - 14)لطف و گذشت و...
که هر کدام و هر رفتار، دریایی از آموزش و فراگیری و عبرت است و در عمل، نهادینه شدن آنها در نهاد شاگرد، مدت زمانی طولانی را میطلبد اما راهکار استادان، سادهتر از این تصور بود! آنها با شاگردان گزینش شده خود یا مستعد رهروی شاهراه هنر، زندگی میکردند، همراه بودند و دستگیری میکردند. این رفتارها در عمل، در طول زندگی و همراهی استاد و شاگرد، به شاگرد القا یا آموخته میشد. آنها تلاش داشتند تا با اعمال، رفتار و منش خود در ارتباط با محیط پیرامون مردمان، هنر و همه و هر چیز خود، انعکاسی و بیانی و نمایی در روح و روان شاگرد داشته باشند و محصولی (شاگرد) نورانی و یا میراثی ارزشمند از خود بر جای گذارند.
چنین بود که شاگرد، شایستگی تعلیم و زانوی شاگردی زدن در محضر استاد را مییافت و چنانچه محصولی از خود به جا میگذارد، کاری بود که جمعیت بیشماری از مردم بر نسلها و عصرها تأثیر گذار بود و البته که این اثرگذاری از نوع نور و انسانیت بود. محصولاتی این چنین، حرکت آفرین و انسان سازند، بر روح فرد و جان آدمی اثر میگذارند و آگاهی او را حرکت میدهند. اثر این حرکت شعوری و فکری در افراد به تناسب مخاطب، متفاوت است ولی در هر حالت آنچه ایجاد میکند، ایجاد آگاهی و شعور شناختی در جهت راستی و آگاهی فرد و چه بسا جامعه انسانی است.
در تعالیم باطنی به مفهوم کاشت، داشت و برداشت، توجه بسیار شده است. کاشتن، نخستین مرحله از سلوک است و استاد دانه ای در زمین شاگردی که آمادگی اش را به وضوح یافته، میکارد. دانه، در جایی میروید که مساعد رویش است و این آمادگی شرط لازم حرکت و رشد است اما حیات او، نگهبانی و حفظ و مجاهدت میخواهد. باید آن را «داشت» و حراست کرد. گاهی مراحل رشد و سلوک آغاز میشود و اما بیتوجهی در مراقبت و حفظ، آن مسئله را ناکام میگذارد و نهال به دست آمده، از حیات باز میماند...
استادان به اهمیت مفهوم «داشت» پی برده و برای تحقق «داشت» در شاگردان خود و در جهت فعال نگه داشتن آن صفتهای چند گانه مذکور در آنان، چند محرک زیر را به آنان توصیه میکردند:
شرطها، مراقبت، محاسبه و بازخواست.
بدین ترتیب، شاگرد در مرحله رشد خود و تلاش در جهت تحقق شرطهای ادب (رعایت همان موارد 14 گانه) ابزاری داشت که این صفات را در خود زنده نگاه دارد و اندازهگیری کند و بسنجد و نهال تازه قوام یافته یا به بار آمده را «داشت» و حفظ نماید. این چهار ابزار کنترل و اندازهگیری، ضامن رشد و بارور شدن صحیح این نهال میشد و شاگرد قابلیت اعمال مدیریت بر خویشتن را می آموخت. چنین بود که فصلی دیگر برای شاگرد پدید میآمد. فصل برداشت، وگرنه بسیاری در مرحله کاشت میماندند آنگونه که مسیحا در تمثیلی میگفت: «برخی دانهها روی سنگها و صخرهها افتادند...»
برخی دانهها در راه رشد واماندند و بر جای خود راکد ماندند و اندکی نیز از «داشت» گذر کردند و به مرحله بارداری و خلق رسیدند و بانی و خالق اثری هنری شدند... و زمینهای مساعدتری نیز بودهاند که چنان لیاقتی و استعدادی داشتند که به نگاهی از استاد، شایسته القا شدند و دانه در وجودشان، ناگاه به محصول منجر شد... و مصداق «غنی شدم به نگاهی اگر تهیدستم» گردیدند.
استادان در انتقال آموزههایشان هرگز تنگ دستی یا بخل نداشتند اما به دنبال شاگردان مستعد خود کو به کوی می گشتند. در جستجوی شاگردانی که شایسته و لایق باشند و همواره «شاه گرد» بمانند و گرد شمع آموختن بسوزند و پروانه وار فراگیرند و به نسل بعد هم انتقال دهند. پس به آنان میبخشیدند و این مشعل نورانی را به اهل آن میسپردند تا آنان نیز چنین و چنان کنند و این جریان نور و شمع برافروختن را به آیندگان انتقال دهند: زیرا،
(آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش/ این چراغی است ازین خانه به آن خانه رود)
در عرصه هنر، موسیقی به واسطه تأثیرگذاری سریع و عمیقتر بر مخاطب، همواره جایگاه منحصر و ویژهای داشته. موسیقی در نگاه عالمان، نوایی است که ریشه در آسمان دارد. این چنین است که معنی و تقدس مییابد و حرمت میطلبد. به تعبیر مولانا:
بانگ گردشهای چرخ است این که خلق/ میسرایندش به تنبور و به حلق
این بانگ ارتعاشی است که در عالم و هستی انتشار دارد و کیهان به آن نوا و آوا باقی و زنده است...
با تعبیری که در فکر و ذهن بزرگان در ارتباط با موسیقی میآموزیم، در مییابیم که هنر و هنرمند، در تعابیر مرسوم امروزی نمیگنجد. هنر از نگاه آنان شغل و کاسبی نیست و شوق و عشق محض است. ابزار درآمد شهرت و عشرت و ثروت نیست و امکان خدمت به خلق و عالم هستی است. ماندن نیست، عبور است و سر انگشتی بر جای نهادن. پس استادی نیست و همواره در راه عشق و شوق هنر، شاگرد بودن است. فخر و تبختر نیست که اعتراف به خُردی و کوچکی در مقابل خدای هنر است. هدف نیست بلکه سلوک و پرواز به هدف است. خودیابی نیست که خدایابی است. لهو و لعب نیست، پاک و مقدس است. مطربی و آلودگی و هرزگی نیست که پالایش و لطف است. سرگرمی نیست که هوش –یاری و معنی محض است و بنابراین اندکی باقی میمانند که شایسته داشتن این صفت هستند. کسانی که در مجاهدتی پیگیر، شایسته دریافت آن مشعل شدهاند و قصد دارند آن را به هم نسلان خود و نسل بعد هم انتقال دهند. میراثی خلق میکنند و اثری نورانی را بر جای میگذارند. به اثر خود زنده شده و زنده کردهاند.
چنین است که هنر هنرمند در حیطهای زنده قرار میگیرد، میزاید و رشد میکند و به منبعی زنده الحاق میشود و «زنده-گی» ویژگی او میشود. این زنده ماندن و زیستن، تجربه حضور و ماندن و سرودن است. تجربه اتصال است، اتصال به هنرمند. بزرگان هنر، چنین بودهاند، چنین خواستند و چنین کردند.
و این چنین شخص با محصول و اثر خود «بودن و ماندن» را تجربه میکند و با مرگ نمیرود، چرا که نیستی برای او که اثری نورانی دارد، بی معناست و بدین ترتیب هنرمند خلق میشود. به تقلب و نردبان و مافیا و ریا هم نمیشود هنرمند ماند و هنر خلق کرد.
اثری گذار اگر عمر جاودان خواهی!
شاهرخ تویسرکانی
دیدگاه خود را بنویسید