دو سوي يك چهره
شاهرخ تویسرکانی
پرسشي است با ابعاد گوناگون كه پاسخ به آن سخت و ممتنع مينمايد. به سخن ديگر با آنكه كلي به نظر ميرسد و طبعاً پاسخ كلي ميطلبد، اما حتي براي دستيابي به اين كليت (حالا با برشمردن خصوصيات و مشخصات آن) باز بايستي به بعضي جزئيات آن اشاره كرد. به يقين كم نيستند كساني كه در برابر چنين سوالي نخست به اندوختههاي فرهنگ معاصر و تعاريفي كه امروزه مطرح است بازميگردند؛ مثلاً:
- روزنامهنگار بايد صديق، راستگو، جسور و امانتدار باشد.
- روزنامهنگار در اين جامعه، در عين تسلط بر يك شاخه از علوم، به ويژه علوم انساني و انواع ادبي، بايستي از هر خرمني، خوشهيي چيده باشد.
- روزنامهنگار تنها وكيل و شارح و داوري است كه منافع خود را بر سود جامعه ترجيح نميدهد.
- روزنامهنگار مثل هر اهل هنر و قلم و سواد و كتاب، همواره از موضع اعتراض و انتقاد و به عنوان آئينهی مسائل فردي، اجتماعي، و ... برخورد ميكند.
- روزنامهنگار دور انديش است، اما فرصتطلب نيست.
- روزنامهنگار داراي مقاومت و انعطاف است مقاومت در برابر پَلَشتي و انعطاف در مقابل حقايق.
- روزنامهنگار هرگز به «موجودي پِرسنلي» در برابر حاكميت، احزاب و تشكيلات گروهي تبديل نميشود.
- روزنامهنگاري شغل نيست، هدف است بويژه در جهان سوم.
- روزنامهنگار از شخصيّتي بارز، جدي و پِيگير برخوردار است، صاحب نفوذ شخصي و اجتماعي است، محترم و قابل اعتماد است، چندان كه ما حصل انديشه و قلم او ميتواند گذشته را تحليل، حال را بازگو و آينده را پيشبيني كند.
- روزنامهنگار در هر سيستم و حكومت مردمي داراي امنيت شغلي و مصونيت سياسيست، چرا كه با قدرت قلم خود ميتواند مراكز قدرت و مسندهاي خصوصي و دولتي را به دست آورد اما از اين مراتب درميگذرد، تا مقام معنوي و رسالت تاريخي خود را در جامعه حفظ كند، به همين دليل مردمان در او به ديدهي انساني خللناپذير مينگرند.
- روزنامهنگاران همچون پزشكان بيمرز به همه جهان تعلق دارند و در مقام سخنگو، وكيل و امين مردم حق دارند خطاكاران را در هر مقام و منصبي به بازخواستي انساني، مناظره و جدل و مقابله دعوت كنند.
- روزنامهنگار، عالم است اما دريغ كه اين همه را در انشاء برميشمرديم.
- روزنامهنگار امروز از بيشتر اين امتيازها برخوردار نيست. بپذيريم كه شجاع باشيم، عادل باشيم و اداي ناصحين بيعمل را در نياوريم. البته هستند انگشتشمار اهل قلمي كه براي رعايت خصائل پاك خويش و دور ماندن از هر نوع آلودگي، خود را هرگز گرفتار نكردند. اما در اينجا روي سخن با شبه روزنامهنگاراني است كه به ويژه در جهان سوم خزيدن در سايهي قدرت را هدف خود ميدانند.
تاريخچه مطبوعات خود را ورق بزنيم. ورق پارههايي پريشان در توفان حوادث، در سرماي مرگآور يخزده و در گرماي دوزخي دود شده، اما هرگز سرد و گرم روزگاران را تجربه نكرده مطبوعات ما از همان باره نخست (آن هم بنا به دلیل تنشهاي تاريك و روشن سياستهاي نامتعادل و جابهجاييهاي اجتماعي) صاحب بنايي قابل اعتماد نبود و نشد، از مفتشهاي منورالفكر نماي عصر مشروطيت تا حرمعلي خان... اول سانسور و سازش آمد، بعد روزنامه و روزنامهنگار.
ما جماعتي غريبيم، در جمع مبارز و در خلوت اما...؟ تا كريمپور شيرازي و محمد مسعود هم آمدند اما به تنها زادگان در جمع مردگان خاموش پيوستند و سپس «فراموشي» كه در ذات پنهان روزگاران است. حرف امروز و ديروز ما نيست.خاكستر قلعهي ناي هم هنوز از از نالههاي مسعود سعد سلمان بر سراروي قلم ميبارد، حلاج كه به نوعي روزنامهنگار حقايق زمان خود بود، بر دار رفت، فردوسي گرسنه در سردابخانه خود چال شد، عمادالدين نصيري را پوست بركندند، تا همين دوش كه فرخي را لب بردوختند راه دور نرويم، دبيران ما كه سر بر سرير حقيقت باختند انگشتشمار و دبيران دلباخته دربارمان بسيار. يك دبير هم كه از دربار بريد، راهي غار شد تا سفرنامه خويش را بنويسد و ...
- روزنامهنگاري در جامعه ما شغل نيست، هدف هم نيست، روزنامهنگار را هر جا كه جايش دهند ميخزد و نانش را از راه شغل صوري ديگري نيمپخته و گاه سوخته به دست ميآورد هيچ ربطي به روياي او ندارد. كارمند، راننده، حتي رستورانچي يا كارگل، يك دفترچه دويست تومان است به هر دري ميزند تا كوپن روغن و شكرش باطل نشود.
چنين روزنامهنگاري ديگر زبان پارسي را شكر نميداند، تلخ است كار قلم. زندگي نه، زنده ماندن! هدف همين است، چه صداقتي، چه جسارتي، چه امانتي؟ بالادستتر ميگويد چپ بنشين.
نه خرمني، نه خوشهاي، وقتي اگر هست، صرف احتياط ميشود، صرف هزار مباداي عجيب، گزارش يعني همه چيز ايدهآل. مصاحبه يعني مبالغه و تملّق. غريب گرداني، آشنا زدايي و نه دفاع از حقوق انساني و آزادي راه دور نرويم حتي نه منافع خود، كه حفظ خود و لقمهناني و نوايي و نوالهاي.
- روزنامهنگاري كه از داوري صاحبان امر بر خويشتن هراسناك است هرگز داور عادلي نخواهد بود همواره موكل و مقصر ميماند، نه وكيل و دادخواه ديگران. فحاشيهاي روشنفكرانه و صنفي نيز نتيجه غيبت قدرت اعتراض اجتماعي است.
مقصر را چه به اعتراض، آئينه گرد گرفته، پشت ميز فكسني، به جاي واژه «خيزش» از «بلند شدن» سود ميبرد مبادا معنايي ناخوشايند متبادر شود. بسي كه دانا باشد، از بنگلادش مينويسد، خبر ندارد كه ديگر در و تخته بيصداست. حقيقت گريزيم، چرا كه تنهايي را تعليم ديده و تنهايي را تعليم ميدهيم. باندها و عشيرههاي قلمي و طايفهكشي روشنفكرانه نيز زاييده همين رعب و تنهايي است.
- روزنامهنگار ملتقاي مظلوميت پلشت و انسداد انديشه از سر ترس است. مظلوميت پلشت كه خود نوعي تشريك مساعي با ظلم است و انسداد انديشه در برابر حقيقت كه نتيجه همان بخش اول است. مطبوعاتي كه نتيجه كار چنين مطبوعاتيهايي باشد هرگز نقشي در جامعه نخواهد داشت.
- روزنامهنگار موجودي پرسنلي است. دستور سردبير هم مهم است، سردبير هم از بالاتر، بالاتر هم... دست بالاي دست!
- روزنامهنگار چارهاي جز خزيدن در سايهي حزبي، خطي و باندي ندارد، ورنه مطلبش، قلمش، جانش و روح بيقرارش... تنها ميماند اگر كسي ادعا كندكه اغراق ميكنم، در جمع به دفاع نيايد، به خلوت خود پناه ببرد، خود وكيل و موكل و قاضي خود شود. اگر چنين نيست، پس چرا از يك جامعهي مطبوعاتي برخوردار نبودهايم؟
- روزنامهنگار ما حتي نفوذ اندكي هم بر وجود بقال سركوچه محل خود ندارد، چرا كه مقروض به اوست، محترم هست، اما حرفش قابل باور نيست. چرا كه گذشته را انكار ميكند، در حال هم چنان دوپهلو حرف ميزند، كه سخن آينده به آينده مربوط است. مطبوعات بيريشه، مبتذل وضعيت دو رنگ و يك بام و دو هوا، زاده همين راه است.
از آن رو از امنيت شغلي برخوردار است كه گاه سه شغل دارد، از آن رو از امنيت سياسي برخوردار است كه در برابر هر حرفي لال است! از آنرو از امنيت اجتماعي بهرهمند است كه وقت خواستگاري در برابر اين پرسش كه شغلت چيست، ميگويد كارمندم، رانندهام، دلال تير و تختهام، و از روزنامه نامي نيست. ميگويد گاه درد دلي هم با قلمي ميكنيم، درست مثل رژي دبره يا اوريانا فالاچي...؟ به يك تاجر دلار به راحتي ويزا ميدهند اما روزنامهنگار برتي سفر دچار مشكل است. متعلق به مرز محدودي است، قادر به فرافكني آمال دروني و مكنونات قلبی خويش نيست، از سر ترس و به خاطر حفظ موقعيت روي بالادست خود را ميبوسد و چند جمله مودبانه و اديبانهي چرب: استاد، جناب عالي، عاليمقام، حضرت...
- روزنامهنگار ما عالم نيست، آدمي از آدميان درمانده همين عالم است، درست مثل مطبوعات ما كه خنثي شده است. چه انگشت شمارند شريفان قلم، رازداران معنا و روزنامهنگاران جسوري كه صاف و رستگار و موحد رو در روي جهان ميايستند و صاحبان امور را خطاب ميكنند: برادران، نان من به حرام! مردم گرسنهاند! حالا شما با چراغ گرد اين شهر بسيار گشتهايد، آيا كمتر نيافتيد؟ اينجا كسي را به خاطر حقيقت گردن نميزنند، ما خود ترسخورده به دنيا آمدهايم. گفتيم دريغ از سرشماري آن همه امتياز كه در بخش نخست اين سخن برشمردم، اما آيا بخش دوم و اين فروريزي عظيم را هم بايد باور كرد؟
اما ما نه آنيم و نه اين...
آبان73
سردبیر مجله دنیای سخن
شاهرخ تویسرکانی
دیدگاه خود را بنویسید