چه کتابی خواندهاید؟
شاهرخ تويسركاني
نميدانم اين سوال كلي را چگونه ميتوان مطرح كرد، آن هم در جامعهي امروزي ما كه به علت رانشِ پر شتابِ حقايق و وقايع، هر نوع مكث و تأمل و دلالت، دشوار مينمايد، تا ميشنويم كه گفتهاند كه ايرانيان (هر ايراني) به طور نسبي در طول دوازده ماه فقط چند دقيقه مطالعه ميكند، جبهه ميگيريم و به فوريت در دفع اين شايعه اقدام ميكنيم كه اين مَثَل از اغراض غير است، و زبان روزمرهي ما خود كتابي است كه به سببِ التزام و نياز، هر شب و روز بارها به باز شنيدن آن مشغوليم، اما «كتاب» خواندني است نه شنيدني، و باز خود از نزديك، بر اين اتفاق ناگوار شهادت ميدهيم كه آثار مكتوب ما در جامعهي شصت ميليون ايراني چه تيراژي دارند، معلق ميان پانصد تا سههزار نسخه؟ (لطفاً هه آثار استثناء و محدود و معدود استناد نكنيد.)
حالا بايد به تصحيح آن سوال كلي پرداخت: «امروز چه كتابي خواندهايد؟» امروز؟! اين ماه اين روز اين فصل يا امسال؟براي بسياري بهترين كتاب، همان يك كتابي است، كه حالا يك روزه آن را خواندهاند يا طي يك سال. اصولاً طرح چنين سوالاتي، پسنديده و موجب تشويق و تحرك است، اما من هميشه از پيشنهاد آن – در جامعهاي كه كتاب خواني (ديداري) در آن به فرهنگ بدل نشده و اصولاً ما ملتي شفاهي (شنيداري) هستيم- ترسيدهام. فكر نكينيد اين مشكل هم خود از مشتقات تهاجم فرهنگي طيِ دههي اخير است، خير. جامعه و تاريخ ما همواره از آنِ نقالان و برخوانان بوده است. مقصر هم نيستيم. از تمام نفوس دوازده ميليوني عصر ناصرالدين شاه، دوازده هزار نفر هم خواندن و نوشتن نميدانستند. از هفده ميليون نفر دوران پهلوي اول، نيز صد و هفتاد هزار نفر به همچنين. و در زمان پيروزي انقلاب اسلامي، از بيست و هشت ميليون نفر جامعهي ايراني، دو ميليون و هشتصد هزار نفر با صورت روزنامههاي رسمي آشنا نبودند، و امروز هم كه بيسوادي در حال ريشهكن شدن است، «نبود فرصت» و «امكانات فرهنگي و اقتصادي» خود به نوعي بيسوادي كيفي بدل شده است. تازه مگر به صرف داشتنِ توان خواندن و نوشتن، ما ميتوانيم به معناي مطالعه دست يابيم. اگر تيراژ مجلاتِ ما سر به ميليون ميزد، و آثار مكتوب ميتوانستند لااقل براي اهل قلم ضمانت مالي ايجاد كنند، آن وقت بايد به خيابان ميرفتيم و از اولين رهگذر ميپرسيديم اين ماه، چه كتابي خواندهاي و بهترين اثر كدام است؟ ما قريب به دويست شهر و چند هزار روستا داريم، يك كتاب در سه هزار نسخه چاپ ميشود، هر شهر اگر پانزده كتابخوان ميداشت، ميبايست نه يك روزه، كه لااقل بعد از يك سال تجديد چاپ ميشد. پس كو؟ هر ايراني شصت دقيقه در سال كتاب ميخواند، شايعهاي تلختر از هر حقيقتي است كه مجبوريم باورش كنيم. با اين حال من هم ماه گذشته كتاب خواندني «مرگ انسانيت» نوشتهي يك دختر نوجوان بوسنيايي را خواندم، محمود طلوعي و دختر نوجوان ايراني به نام گلناز بهمنيار آن را به فارسي برگرداندهاند. مرگ انسانيت پرفروشترين كتاب چند سال اخير در اروپا بوده است، بسي تكان دهندهتر از «زندگي، مرگ و ديگر هيچ» اوريانا فالاچي، باري اگر قرار است راجع به جنگ هم نوشته شود، بايد به اينگونه صورتي جهاني داشته باشد، و ما طي اين سالها، در باب ثبتِ حوادث دفاع مقدس هشت ساله چه كرديم، چه نوشتيم، چه گفتيم، زحمات بسياري قابل انكار نيست، اما اينها همه مواد اوليهي يك اثر ماندگار به شمار ميروند. و سوال ديگر اين كه: دستنوشتههاي نوجواني كه حتي ادعاي نويسندگي هم نداشته است، چگونه چنين به سر فصل يك فرهنگ جهاني بدل ميشود، آنوقت با داشتن اين همه قلم و اهل قلم كه بسياري از آنان نيز مدعي همنامي با بزرگان جهاناند، چرا تا كنون- لااقل در گوشهاي از بازتاب جنگ ويرانگر اخير در تاريخ معاصر كه آن را با پوست و گوشت خود لمس كرديم، هيچ اثر ماندگاري خلق و ارائه نكردهايم؟ آيا همه چيز ما تنها در گذشته خلاصه ميشود؟ من با اين نظر موافق نيستم كه بايد گذاشت زمان بگذرد، اثر خود زاده خواهد شد.» اين تنها بهانهاي براي گريز از مسئوليت است.
نوروز 76
شاهرخ تويسركاني
دیدگاه خود را بنویسید