ما شبی دست بر آريم و دعايي بكنيم
غم هجران تو را چاره ز جايي بكنيم ( حافظ )
واكنش مخاطب به بود يا نبود يك رسانه، صورتهاي گوناگوني دارد. اين نسبت و عكسالعمل – بدون تردید – به شناسهها، فاكتورها و موقعيتهاي بسیاری بستگي دارد: هر مخاطب يعني نوعي بازتاب. بازتاب آرماني، بازتاب صنفي، بازتاب ذهني و... و هر چه هست، همهي اين واکنشها در سايهي يك سهم ملي و شهروندي جمع ميشوند. اين حق و سهام ملي و تاريخي، همان «آزادي بيان» و احترام ضمانتْمند به تضارب آرا و تنوع و تكثير خواستها، ارادهها و مطالبات جمعي است.
در طول تاریخ و جوامع گوناگون اثبات شده كه هر گاه در اين جوامع آزادي بيان و رسانههاي مستقل به بنبست ميرسد، نبايد شك داشت كه شيب مخوف سكوت در آن جوامع آغاز ميشود و اين تازه شروع بيتفاوتي و سپس خنثي شدن است. ابتدا در طيف اليتِ جامعه و سپس دامنهي اين آتشسوزي ويرانگر ديگر لايههاي مهياي جامعه را تصرف کرده و به خاكستر خواهد نشاند. يكي از آشكارترين نشانههاي بيتفاوتي – كه خود نتیجه نبود آزادي افكار در رسانههاست – رشد موزون و بیرقیب شايعه با مهماتِ مستمر خرافات و زَخارِف رفتاري در تمام سطوح جامعه است. در چنين شرايطي «دروغ» به استراتژي بقا بدل ميشود و هر نوخواندهاي ميداند كه اتحاد شايعه و خرافات و دروغ، به تولد جانوري درنده به نام «فساد» ياريِ بيچشم داشت ميرساند. زيرا جنس شايعه و خرافات و دروغ، در ترازوي فساد به قيمت ميرسند و اين قيمت، همان قيامت درمانناپذيرِ خانوار انساني است. چه عايد اين شبه عقيدهي مستبد ميشود؟! هيچ! جز چيزي به نام شبه قدرت، يا تظاهرات اهريمنانه. همين! و اين خبر خوفناكي براي همه است، چه آنان كه در رأساند و چه آنها كه در حضيض. برخورد حيات مستعده «قانقارياي سياسي» با اين گونه سوناميهاي دروني و پنهان، سقوط بزرگ اخلاقي را در پي دارد. اجتماع و نظامي كه دچار سقوط اخلاقي شود، مشروعيت خود را زنده به گور كرده است و بعد هزار درد و بلا و دوزخ و مرداب ديگر...
و اين تازه اشارهي اندكي به حكايت وابسته بودن رسانهها و به ستم نشستن آزادي بيان است. حالا با اين اشارهي اندك ميتوانم به درد دل خصوصي خود برسم: من كلمهي اعتماد، معناي اعتماد، كرامت اعتماد، عمل اعتماد و روزنامهي اعتماد را دوست دارم زيرا سكانداران اين روزنامه از آستانهي بالاي مدارا و تحمّل و تعقّل برخوردار بودهاند. به تعبير حرفهاي كلمه، روزنامهي اعتماد، نه بيطرف كه طرف حق را داشت. سجده به حقيقت، تو را به نوعي «عادت» عادت ميدهد. عادتِ عيادت كلمات، تيترها، خبرها، حتي بوي بهشتيِ مركب و كاغذ... بعد سالها و سالها با اين يار غار، اميد به آزادي بهار در تو، در درون تو شكل ميگيرد و هر صبح كه از بستر هزار دغدغه برميخيزي، بنا به آيين مخاطب حرفهاي، صورت روزنامهي محبوبت را به ياد ميآوري، در اولين ايستگاه، از دور، كلمهي سبز اعتماد را ميبيني: خودش است، اين همه كه گفتم احوال و آثار مخاطبي حرفهاي است كه خود سالهاي مديد دست اندر زادِ روزنامه و مجله و رسانه بوده است.
و عشقت همين است. روزنامه را نميتوان با آغوش بسته و اَخم اجتماعي و بدخلقي سياسي گشود. دو صفحه را كه با هم ميگشايي، خود به خود آغوشت براي عشق، براي عشق به دانايي گشوده ميشود: خبر، خبر، خبر. بايد آزاد باشد و صداقت و امانت در نوشتن را عرض ميكنم، خبر... يعني ايمان به آشكار زيستن، يعني پايان پنهان كاري، پرهيز از شايعه و خرافات و دروغ. خبر كه آزاد باشد، درخت آبرو تناور ميشود و صاحب آبرو از تبر افشاگري و اَرهي حقيقتْ نويسي به هراس ميافتد. محكم به مراقبت از درخت آبرو برميخيزد. ديگر پنهان كاري و پَسلهخواهي و پرونده و پريشاني و فساد و سقوط فراموش ميشوند.
باري انگار هزار سال بود كه روزنامهي اعتماد را از همهي ما مخاطبين گرفته بودند. غمگين، هر صبح، نگاهي به دكهها، جايش به طرز ناامید كنندهاي خالي بود. هر نشریهاي جاي خود را داراست. من با اعتماد مأنوس بودم، روزنامهاي اعتماد عزتي ملي داشت. آيا دوباره اين دوست را ملاقات خواهم كرد؟ پرسش همیشگی من در اين روزهای عجيب بود. ذكرش به خير بود، تا آمد و ما باز باور آورديم كه در اين سرزمين جايي براي نوميدي نيست. حقيقت اين است: فرزند گُم شدهي خانوادهي رسانههاي مكتوب به خانهي خود بازگشته است، در اين مسير پر پيچ و خم، ايزد متعال يار و ياورتان باد.
روزنامه اعتماد
شماره 2191
دوشنبه 30 خرداد 1390
شاهرخ تویسرکانی
دیدگاه خود را بنویسید