نشانهشناسی ذهنیت فاشیزم و تباریابی زبان استبداد، خود الفبای بیپایانی دارد که تو گویی از سپیدهدم تاریخ آمده و تا بیانتهای ظلمت و سرشت بشری ادامه داشته باشد. در پگاه توحّش نخست، انسان کوه، علیه انسان دشت وارد کارزار شد. نبرد دشنه از کوه با داس از دشت و تولد اولین علائمی که بعدها به نام «مرز» شناخته شد. مرز در ذهن، مرز در زبان، مرز در معنا. بعد از این است که ترس بزرگ تاریخی به دنیا میآید تا وجوه تاریک بشر را توجیه کند. همین ترس بوده که «گروه» را در مقام حامی، قبیله، همخون و هموطن به وجود آورد.
مرزهای دشمنخویانه چه پیغامی در خود داشت، نبود درک زبان و در نتیجه مرگ مشترکات ذهنی، سپس نبود دیالوگ. نبود دیالوگ همان ویروس ناپیدای همهی جنگهای بین اقوام در طول تاریخ بوده و هست. ذهن و زبان استبدادی اینگونه شکل گرفته است. هر آنچه در این مدخل آمده، خود یکانیکان از اشارات اولیهی تفاوتجویی است که بعدها در جوامع مدرن در گذر از وحشت نخست، به نشانههای احزاب، گروهها و فرقههای زورگو و قدرتمدار تبدیل شدند، از جمله داس، چکش، علامت موشک، کلاهک و... در بروز بیرونی، در نهضت و درون آن، حس همشهریگری، هممحلهای، همکوچهای، همسایهای و تولد رفتارهای جدید از جمله سلام ویژهی نازیها، رژهی زردها، رفتارهای کلیسایی و... همهی این اشارات آلوده به تعصب و جهل انسان مدرن و مدنی امروز، چهرهی دیگری از عصر بتپرستی و طی فصول قربانی به درگاه قدرتهای هزار رنگ است. جهل کهنه به قربانی کودکان فرمان میداد، جهل مدرن فرمان به کشتار جمعی میدهد، اگر پی مستدلترین فرقهی کهنالگو هستیم، میتوان راه و رفتار و ذهن و زبان و عمل و آمال دواعش و داعشیزم را نمونه آورد. تعصب کور و عشق شیطانی این گروه به پرچم سیاه خود، ریشه در تبانی محرز استبداد عتیق و فاشیزم مدرن دارد.
چهرهی غربی و شبهمسیحی این دواعش شرقی را میتوان در تخیل تاریک سیاهجامگان موسولینی دنبال کرد. «دوچه موسولینی» همان ابوبکرالآتنی بوده که با کمک شبهعلم و برداشت اهریمنی از علوم جدید، دو عنصر تازه را به نام نشانگانِ ستمگری غربی یا فاشیزم به دیگر بَرَندهای بیداد بشری اضافه کرد، که البته این رونویسی از تقلب نازیها به ایتالیایی رسیده بود، یکی یونیفرم و رنگ جامه، دوم مسئلهی «ژِن» و «ژِن برتر»!
آیا دیکتاتوری نوین خود این علائم را خلق کرده بود؟ خیر، با نظر به راهبرهای ذهنی و جمعی در مشرق زمین، سیاهجامگان به خلفای بنیامیه بازمیگردد که سرانجام همین سیاهجامگان خود بنیامیه را حذف و بنیعباس را بر سر کار آوردند که هر دو سلسه، کُشندهگان آلبیت بودهاند. با نظری اجمالی به شرق، کافی است بیرق سرخ بلشویکها را به یاد آوریم و مهندسین پزشکی در خدمت هیتلر که برای وجود مشخص نسل و نژاد برتر، معیارها و سنجشهایی را خلق کرده بودند که به آن کشتار بیباور ختم شد.
این تفکر یعنی بشر برگزیده و تفاوت او با بشر پَست(!) ریشه در یونان باستان دارد که پسران و نوزادان ضعیف را از کوه به زیر میافکندند تا تنها ژِنهای برتر تولید نسل کنند. کشتار دختران و نوزادان در عرب جاهلیت هم شباهتهای غریبی با نگاه آتنی داشته است. از عصر سقراط و پیشاسقراط تا کینجویی جبههی سفیدپوستان نژادپرست در آمریکای ترامپ، همهی صفاصفی بیپایان از اشتباه شیطانی آپارتاید است.
با کمال تاسف، اولاد حضرت آدم و حوا، امروز در پناه علم، باز هم میخواهد در زمین فاشیزم فرامدرن، تفاوتطلبی، بردهداری ذهنی و خودنمایی ستمگرانهی خود را به رخ آنهایی بکشد که بنا به شرایط ناعادلانه، پشت درگاه تاریخ، نگاه داشته شدهاند. طرح «ژِنِ خوب» و «ژِنِ برتر» دقیقاً به صورتی هولانگیزی در پی این تعبیر است که «ژِنِ بد» و «ژِنِ پَست» هم وجود دارد! تفکری رعبآور که دقیقاً ضد فرامین و آموزهها و ایمان قرآنی است. آنجا که بارها در روایات مکی و مدنی هم آمده است، انصار و مهاجرین و در کل انسانها، همسان و همتراز به دنیا میآیند و عزت آنها نزد خداوند باری تعالی، تنها به درجهی خلوص و علم و عمل مومن و مومنان بازمیگردد، نه نژاد خوب (چهرهی بیرونی) و ژِن خوب (چهرهی درونی) و نه ژِن بد و ژِن باد! چنین باوری اصل عدالت الهی را به چالش میکشد و این وَهنی خوفناک علیه انسانیت است. ما امکانات خوب و بد داریم، ما شرایط خوب و بد داریم، ما چرخهی اجتماعی خوب و بد داریم امّا تقسیم اولاد حضرت آدم و حوا به فروزاده و فرازاده، ظلم عظیمی است که تنها میتواند سهوی مدرن باشد و نه سخنی سنجیده از سر تجربه و پیرانه سری. ما نباید فریبخوار ذهنیّت فاشیزم شویم، البته خروش عهد شتاب، آدمی را به این ورطهها میکشاند و نباید نبود تجربه را با پای ایمان نوشت. جوانان ما در اقلیّت، قوت رانت را پای رویاهای خود نمینویسند و اکثریت هم در چرخدندههای بیکاری و انتظار، تنها دندان بر دندان میسایند. غَره شدن صاحبان امکانات، اگر راه به توهین بگشایند، زنهار که اکثریت حسرتزادهی بیراه و به بنبست رسیده، دست به سنگ میشوند. فارغ از حکایت ژِن و جِن و اِنس، اگر پا به خانهی فرودستان بگذارید که چشم به راه یارانهاند تا بدهی نانوایی سرکوچه را بدهند و از شرم سر به زیر نیندازند، خواهید دید که ژِنِ خشم، بیطاقت شده و علم و ایمان را به باد میدهد.
خوشا او که اگر امکانات پدری موجب ظهور استعدادش شده است، داشتهی عاریهی خود را به رخ درماندگان نکشد. یک «ژِنِ خوب» را امتحان کنید، خواهید دید فقر چگونه ژِنهای خوب را زنده به گور میکند. بترسید از فخر بر دیگران و درماندگان، این دستور پیامبری است که گفت: من «اُمی»ام! مغتنم بشمارید، داشتن شرایط مساعد و البته خصوصی خود را، دلیری نیست، دَهش و خاکساری، دانایی است.
وگرنه ژن خوب، بدون سجایای محیطی، به ضد خود تبدیل میشود. در واقع این تبدیل و تبدل منفی را چگونه میتوان علامتگذاری کرد؟ کار سادهای است، اگر نگاهی بیندازیم به تحولات این دههی هشتاد و نود خورشیدی (شرایط تکثیر ژن خوب) چرا فقط در حوزهی مال و ثروت و مِکنت و سرمایه و ظهور و گروه و باند اقتصادی، پیش آمده است؟ دروغ محض است این ژن خوب، چرا دروغ است؟ اگر حقیقت به این ژن خوب برمیگردد، چرا هیچکدام از این مدعیان در سیطرهی هنر و ادبیات و دیگر رشتههای سرنوشتساز، برای ارتقای سطح کیفی و معنوی مردم صاحب ژن خوب نشدهاند؟ نمیشد یک فردوسی، یک مولانا، یک حافظ، لااقل یک نقاش، سینماگر، کاشف و مخترع و دانشمند میان این همه «ژن خوب» (!) پدیدار شود، تولید شود، ظهور کند، صاف و عدل، رفته ژن اقتصادی این نوابغ! را بیدار کرده است. ژن از ما بهتران میانبر زد و به مغز اقتصادی شدن آنها چسبیده است، خوشا ژن نبوغ که همهی مردم را به حال خود وانهاده، سراغ یک اقلیت رفته است. مثال میآورم:
همهی دختران نخبهی هرمزگانی که چندی پیش در یک حادثه از دست شدند، احتمالاً اگر «ژِنِ ثروت» میداشتند، با اتوبوس کهنه و رانندهی بیراه سفر نمیکردند تا به قیامت... ! قیامت را به یاد آورید، آنجا از رانت اهل قدرت خبری نیست. ذهن و زبان ما پیروان قلب ما هستند. چه سرخجامه، چه سبزجامه، چه سیاهجامه، همه نشانگان فاشیزم محض به شمار میروند. همین مسیر آلوده است که خودباوری ما را در مقام بردهدار تکمیل میکند. ژِنِ خوب کدام است؟! مردم بزرگ ما شایستهی این نارسیسم سیرخورده نیستند.
یا حق!
روزنامه شرق
شماره 2966
سه شنبه 28 شهریور 1396
شاهرخ تویسرکانی
دیدگاه خود را بنویسید